• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 16,962
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #411
صدای قدم‌های مرد نزدیک‌تر شد، درحالی‌که نگاهش به آیهان بود با کمک‌ش از روی زمین بلند شد.
- یادت باشه، اسم همو صدا نزنید! تا می‌تونی بدو و به عقب نگاه نکن... .
- شماها حق ن‍... .
با صدای آیهان که بین حرف مرد پرید با تمام انرژی و قدرتی که برایش باقی مانده بود شروع کرد به دویدن.
- فرار کـن.
دویدنش هم‌زمان شد با صدای متعجب مرد.
- هــی!
ناگهان آتشی از کنار گوشش رد و به درخت جلویش خورد، نفسش رفت و یک‌هو ایستاد. با سرعتی که داشت پایش لیز خورد و محکم با پشت روی زمین افتاد و آخی از درد گفت، اشک‌ چشمانش را پاک کرد تا بهتر ببیند. شاید توهم زده بود و آتشی وجود نداشت؛ اما با آتش دیگری که مستقیم از کنار پهلویش رد شد خودش را کنار کشید و جیغی از ترس زد. این دیگر چه بود؟
با صدای فریاد دیگر آیهان از بهت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #412
به هر کوچه‌ای نگاه می‌کرد و دنبال بچه‌ها می‌گشت، نمی‌دانست آیهان را در کدام کوچه دیده بود! مدتی می‌گذشت و خسته و کلافه به هر نقطه چشم می‌چرخاند، پاهایش دیگر نای همراهی کردنش را نداشت و سرش گیج می‌رفت و چشمانش به سختی باز بود. کوچه‌ای را در سمت راستش دید، بی‌خیال جلوتر رفت و به آن سمت نگاه کرد که یک آن چشم در چشم ماریا شد.
ابرویش بالا پرید و گوشه‌های لبش کش آمد، به سمت‌ش دوید و خودش را در آغوشش انداخت. ماریا با خنده و بهت دستانش را دور کمرش حلقه کرد.
- بالأخره پیداتون کـردم.
صدایش مانند بچه‌هایی بود که با دیدن عروسک مورد علاقه‌شان ذوق کرده بودند، از او جدا شد. بقیه به سمتش آمدند، نفس راحتی کشید. ماریا موهای آشفته‌ و صورت خسته‌اش را از نظر گذراند و نگران پرسید:
- حالت خوبه؟
تند سرش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #413
قدمی به عقب گذاشت.
- قول میدم اگه پیداش نکردم برمی‌گردم.
ماریا با اخم دستش را گرفت و با صدایی که جدیت و محکم بودنش در ذوقش می‌زد گفت:
- نمیشه، همه‌مون باید با هم برگردیم. ما نمی‌دونیم این دروازه‌ها تا کی باز می‌مونن... .
در کنار صورت جدی‌اش لبخندی چاشنی حرفش کرد و ادامه داد:
- باید برگردیم.
چشمانش را مظلوم کرد.
- قول میدم، اگه نبود برمی‌گردم...قول میدم!
اخمش از بین رفت و نگاهش مردد شد، انگار کمی نرم‌تر شده بود. دستش را از بین انگشتان باریکش بیرون کشید و با اطمینان لب‌زد:
- برین... منم میام.
با مکثی ماریا دست روی شانه‌اش گذاشت و زمزمه کرد:
- مواظب خودت باش.
سری تکان داد، یکی‌یکی از داخل نور گذشتند، اریسا آخرین نگاه مضطربی بهش انداخت.
- زود برگرد.
بعد از نور گذشت، تندی گردنبندش را درآورد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #414
دارنل دستش را از روی گوش‌هایش برداشت و با چشمانی که به خون نشسته بود مانند خودش صدایش را بالا برد و گفت:
- من باید اینو بپرسم، معلوم هست دوشیزه جوان این وقت شب تنها داخل جنگل چه غلطی می‌کنن؟!
دستانش مشت شد و اخمانش را در هم کشید، صدایش را بالاتر برد و فریاد زد:
- به چه حقی با من این‌طور صحبت می‌کنی؟
دارنل هم که از صدای بلند او خوشش نیامده بود یک آن با عصبانیتی که نمی‌دانست از کجا نشأت می‌گیرد نعره زد:
- برای چی وقتی بهت گفتم از کاخ بیرون نیا اومدی به جنگل؟
انگار بازی می‌کردند و هر کدام برای صحبت صدای‌شان را بالاتر می‌بردند.
- تو نمی‌تونی به من بگی چه کار کنم چه کار نه!
- حالا چرا داد می‌زنی؟!
- نمـی‌دونـم!
دوتایشان به نفس‌نفس افتاده بودند و حال با این دادها حس می‌کرد کمی سبک شده است، به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #415
نفسش بند آمد، اولین بار بود کسی راجع به برگرداندن ماه با او صحبت می‌کرد. به طومار نگاه کرد که با حرفی که در ذهنش اکو شد چشمانش گرد شد و تنش به لرزه افتاد؛ اما قبل از اینکه فرصتی برای حرف زدن پیدا کند دارنل به سمت یکی از نورها رفت و گفت:
- من باید برگردم، دروازه وِسیمِر به زودی بسته م‍... .
نتوانست طاقت بیاورد و درحالی‌که چشمان اشکی‌اش به طومار بود نامش را به زبان آورد.
- آیکان؟
سکوت دارنِل به او جرئت داد تا سرش را بلند کند و به چشمان حیرت‌زده و ناباورش بنگرد، لب از هم گشود و اضافه کرد:
- چرا دروغ گفتی؟
صدایش آرام بود به طوری خودش هم به زور می‌شنید، دارنل سری تکان داد و گفت:
- چی؟
موهایش را با خشونت کنار زد، چرا هر که وارد زندگی‌اش می‌شد به او دروغ می‌گفت؟ چرا دروغ‌هایشان تمامی نداشت؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #416
نور به طور ناگهانی از آسمان پایین آمد و با شدت به داخل زمین فرو رفت، موجی از زمین بلند شد و او را به عقب پرت کرد.
قدری دورتر افتاد، سرش را بلند کرد و موهایش را که جلوی دیدگانش را گرفته بود کنار زد. همان‌طور که روی زمین افتاده بود چشمانش با ترس و اندوه به دو دروازه دیگر خیره ماند، دروازه سمت چپش هم مانند دروازه قبلی با شدت پایین آمد و موجی که از زمین بلند شد باز او را به عقب‌تر انداخت.
با نفسی حبس سرش را بلند کرد، نوبت دروازه آخر بود. سرش را به طرفین تکان داد.
- نه...نه!
آیهان هنوز داخل دروازه بود، دستش را روی زمین گذاشت و بلند شد. راه رفت، تند قدم برداشت، دوید... .
به سمت دروازه دوید و در یک تصمیم آنی خواست خودش را به داخل دروازه بیندازد؛ اما قبل از پرشی که در ذهنش نقشه‌اش را کشیده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #417
هجوم بادی وحشتناک را که باعث شد آیهان در جایش تکانی بخورد را حس کرد و ناخودآگاه به لباسش چنگ زد، وقتی همه چیز به حالت عادی برگشت آیهان ازش فاصله گرفت.
سرش را بلند کرد و کنجکاو به اطراف چشم دوخت، همه چیز سرجایش بود. با صدای آیهان که بسیار عصبانی به نظر می‌رسید چشم از جنگل خیس گرفت و به او دوخت.
- تو اینجا چه کار می‌کنی؟
هول شد و گفت:
- نتونستم برگردم، آآآ تو چطور... چطور تونستی برگردی؟
آیهان نفس عمیقی کشید و درحالی‌که بیش‌تر از او فاصله می‌گرفت زمزمه کرد:
- به راحتی... .
اخم کوچکی در اثر نفهمیدن حرفش روی پیشانی‌اش که در اثر باران خیس شده بود نشست، به راحتی؟ یعنی چی؟
آیهان بدون توجه به نگاه سؤالی او نیم نگاهی به آسمان انداخت و بی‌حال لب‌زد:
- بهتره تا بلای دیگه‌ای سرمون نیومده برگردیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #418
- او...ن...اون...چیه؟
چرا انقدر متعجب شده بود؟ شاید به دلیل نوری که از سنگ گردنبند منعکس می‌شد بود!
تک خنده‌ای کرد و گفت:
- چیز مهمی نیس‍... .
گردنبند را در مشتش گرفت و خواست به داخل لباسش برگرداند که آیهان با خشونت دستش را کشید و باعث شد گردنبند باز روی لباسش بیفتد، بهت‌زده چشمانش بالا رفت و نگاه سؤالی‌اش روی او میخکوب شد.
صاعقه مدام آسمان را غرق نور می‌کرد و باعث می‌شد کم و بیش صورت او را که انگار در باتلاق در حال دست و پا زدن بود ببیند، آیهان درحالی‌که چشم از گردنبندش برنمی‌داشت سری تکان داد و گفت:
- منظورم اینه که از کجا...از کجا آوردیش؟ کی اینو بهت داده؟!
صدای طلبکارش و دادی که جمله‌اش را به پایان رساند لرزش بدنش را بیش‌تر کرد و با زبانی که بند آمده بود از تغییر حالات و رفتار عجیب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #419
قدم دیگری از او فاصله گرفت و با جدیت موهای خیسش را از روی پیشانی‌اش کنار زد.
- کی هستی؟
آیهان که انگار حوصله این رفتار عجیب او را نداشت و کلافه شده بود خم شد و با یک حرکت مچ دستش را گرفت و به سمت خودش کشیدش، ملورین که از این حرکت آنی او شوکه شده بود مقاوت کرد و دستش را به عقب کشید.
خشمش بیش‌تر شد و اخمش غلیظ‌تر، با خشونت انگشتانش را دور مچ ظریفش محکم‌تر کرد و با قدرت بیش‌تری او را به جلو کشید که باعث شد ملورین به طرفش پرت شود. خم شد و وقتی چشمانش را در کم‌ترین فاصله از خودش دید غرید:
- معلوم هست تو چِت شده؟
ترس در چشمان دخترک فریاد می‌کشید و به وضوح ترس را در سرتاپای او حس می‌کرد، چه چیزی باعث ترس او شده بود؟
ملورین دستش را از دست او بیرون کشید و قدم جلو آمده‌اش را برگشت، صدایش می‌لرزید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #420
اما با فشار دست آیهان بقیه حرفش را قورت داد و ساکت شد، دردی که در بازویش پیچید مانع از ادامه حرفش شد. پوزخند تلخ آیهان نگاهش را به چهره او سوق داد که با لبخند کجی و چشمانی که شرارت درش او را ترساند خیره نگاهش ‌کرد.
- بعد از این همه سال تازه پیدات کردم، دیگه نمی‌ذارم از دستم فرار کنی‌. حدأقل نه حالا... .
بدنش یخ بست و نفسش حبس شد، چشمانش بد ترسش را افزایش می‌داد و حال این لحن تهدیدآمیزش حرفی برای گفتن باقی نمی‌گذاشت. بازویش توسط او کشیده شد و به راه افتاد، هر چقدر تلاش می‌کرد نمی‌توانست از چنگال او نجات پیدا کند.
خیسی لباسش و پاهای خسته‌اش که در گِل فرو می‌رفت بیش‌تر کلافه‌اش می‌کرد و آیهان بدون توجه به او با خشونت او را به دنبال خود می‌کشاند و فرصت درست راه رفتن را به او نمی‌داد، چندین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا