- تاریخ ثبتنام
- 25/3/21
- ارسالیها
- 1,707
- پسندها
- 13,174
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 17
سطح
20
- مدیر
- #41
توی نصفِ رمانا دختره با پسره لج میکنه ساعت یک نصفه شب میاد خونه
بعدش پسره هم جدّیش و در میاره زاررررت! کوبوند تو صورتِ دختره
دختره هم چشم و چالش اشکی میشه با یه ازت متنفرم، میره تو اتاق و تا ده روز هیچی نمیخوره ( من با مامانم دعوام میشه، بیشتر از پنج دقیقه نمیتونم دووم بیارم، میرم تو یخچال میشینم
)
یا اینکه تو نصفِ بقیهشون، معشوقه پسره میاد میگه من حاملهم، دختره هم دقیقاً همون روز میخواستِ خبره حاملگیش و به پسره بده ( آقاااا چند تا چند تا؟
) هیچی دیگه بدونه این که بدونه چی به چیه با رو بندیلش و جمع میکنه میره، پنج سال بعد پسره رو میبینه بعد چشم و چالش و لوچ میکنه میگه این بچّه تو نیست. آخر هم پسره میفهمه زارررت! بچّه...
بعدش پسره هم جدّیش و در میاره زاررررت! کوبوند تو صورتِ دختره

دختره هم چشم و چالش اشکی میشه با یه ازت متنفرم، میره تو اتاق و تا ده روز هیچی نمیخوره ( من با مامانم دعوام میشه، بیشتر از پنج دقیقه نمیتونم دووم بیارم، میرم تو یخچال میشینم
)یا اینکه تو نصفِ بقیهشون، معشوقه پسره میاد میگه من حاملهم، دختره هم دقیقاً همون روز میخواستِ خبره حاملگیش و به پسره بده ( آقاااا چند تا چند تا؟
) هیچی دیگه بدونه این که بدونه چی به چیه با رو بندیلش و جمع میکنه میره، پنج سال بعد پسره رو میبینه بعد چشم و چالش و لوچ میکنه میگه این بچّه تو نیست. آخر هم پسره میفهمه زارررت! بچّه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.