• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دو سال و نه ماه بعد | زهره رضایی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع زهره.ر
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 76
  • بازدیدها 3,955
  • کاربران تگ شده هیچ

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,268
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
ای کاش به ندای قلبش گوش نمی‌داد و حکم عقل را تمام و کمال عملی می‌کرد، حال اگر او قصد پس زدنش را داشته باشد دوباره می‌شکند و این بار باید خود را به‌خاطر خرد شدنش سرزنش کند. همه‌ی این افکار آشفته فقط در عرض چند ثانیه از ذهنش می‌گذرد. نباید اجازه دهد این بار هم توسط این مرد خودخواه ویران شود و او ختم این ماجرا را به همین سادگی و بی‌هیچ مشقتی اعلام کند. در حالی که سعی دارد همان مادر فولادزره دوران مدرسه باشد که چشمان یاغی‌اش سلاح همیشه در دسترسش بود در مقابل این جنس خشن، چشم به گل‌های قالی دوخته و با تصمیمی آنی شروع به حرف زدن می‌کند.
- مگه میشه به این راحتی تصور کرد؟ شما هیچ می‌دونید به من چی گذشته؟ می‌دونید چقدر برام سخت بوده شرایطی که شماها برام درست کردید؟ حالا می‌گید تصور کنم هیچ اتفاقی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,268
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
با بیرون آمدن این حرف از دهان ویران‌گر، بی‌اختیار سرش را بالا گرفته و به چهره‌ی جدی و مصمّم او خیره می‌شود. در همان یک لحظه که نگاه‌هایشان باهم تلاقی کرده و چشم‌هایشان به سرعت نور در هم نفوذ می‌کند ویران‌گر با همان لبخندِ دلربا جمله‌ای به نطق پیشین خود می‌افزاید که موجب می‌شود دخترک باور کند که سخن قبلش را درست شنیده است.
- فقط مثل بقیه‌ی دخترا نگید من سه-‌چهار روز فکر کنم بعد جواب میدم!
نمی‌داند چرا نمی‌تواند چشم از چهره‌ی او بگیرد؟ در این میان به این فکر می‌کند که چهره‌ی پسری بیست و شش ساله چطور اینقدر مردانه و متین است حتی وقتی که با شوخ طبعی سخن می‌گوید.
بی‌اختیار اندکی شیطنت در کلامش می‌ریزد و همان‌طور که به او خیره است می‌گوید:
- پس من سه-چهار سال فکر می‌کنم بعد جواب میدم!
این‌بار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,268
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
برای لحظاتی سکوت سنگینی بر فضای اتاق حاکم می‌شود. نمی‌داند باید در جواب او چه بگوید؟ جرأت نگاه کردن به چشمانش را ندارد و به گل‌های فرش چشم دوخته است. در این فکر است که راه درست چیست؟ که نه گفتن به او که مسبب ویران شدنش بود می‌تواند باعث آرامش یافتن و آباد شدنش شود؟ یا اینکه باید دل به دریا زده و بگذارد او، خود این خرابه را با نیروی فوق‌العاده‌ای که در وجودش نهفته و از چشم‌هایش می‌جوشد آباد کند؟ بر سر دوراهی عقل و احساس مانده و زبانش قدرتی برای پاسخ گویی ندارد. صادق که از به حرف آمدن او ناامید می‌شود، سکوت را شکسته و لب به سخن می‌گشاید.
- راستش دختر خاله اگه از من بپرسید که بدونید شرایط فعلی‌ام چجوریه، میگم: دانشجوی رشته‌ی برقم و نه خونه دارم نه ماشین نه کار. خودمم با لباس‌های تنم. ولی خب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,268
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
از حرف او لبخند ناخودآگاهی می‌زند اما در عرض چند ثانیه تمام سه سال گذشته را مرور می‌کند، خشم‌ها و نفرت‌ها، ناراحتی‌ها و گریه‌های شبانه‌اش، یاغی گری چشمان زیبایش، تنهایی‌ها و دل‌گیر شدن‌هایش، همه و همه را از خاطر می‌گذراند. به یاد دخترانه‌های بر باد رفته و پامال شدن روزهایی از بهترین روزهای عمر کودکی‌اش برای لحظه‌ای چشم بروی حسی که به تازگی درگیرش شده و موجب آرامش نسبی اوست، می‌بندد و بدون گوش دادن به ندای قلبش، حکم وجدان را قبول کرده و با گرفتن دمی عمیق، سرش را بلند کرده و به چشمانش خیره می‌شود.
- اگه بگم نه!؟
به چشمان او زل زده و دلش می‌خواهد از آن‌ها بخواند درون این مرد عجیب را، اما این چشم‌ها نیرومندتر از آنند که اجازه‌ی درز حال و احوال خصوصی را به بیرون بدهند. هنوز به او خیره است و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,268
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
وارد خانه می‌شود و سلام آرامی به مادرش که در پذیرایی نشسته بود می‌دهد. می‌خواهد به اتاق بالای آشپزخانه برود که با صدای مادرش به سمت او برمی‌گردد.
- زهره بیا بشین کارت دارم.
نزدیک مادرش نشسته و به او چشم می‌دوزد. حدس می‌زند که مادرش چه کاری با او دارد اما ساکت نشسته و منتظر می‌شود او، خود شروع کند.
- خب، آقا صادق رو دیدی، باهاش حرف زدی، می‌خوام بدونم نظرت دربارش چیه؟ فقط بدون، اگه دوسش نداشته باشی همین امروز زنگ می‌زنم به سکینه خاله میگم قسمت نبود و همه چی تموم میشه.
از حرف مادرش جاخورده است، فکرش را هم نمی‌کرد اگر راضی نباشد مادرش چنین کاری بکند. تحمل این حجم از مورد اهمیت واقع شدن را ندارد! صدای ویران‌گر در سرش تکرار می‌شود که می‌گفت:
- برام مهم‌اید‌.
و حال که مادرش هم برای او و نظرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,268
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
با تمام شدن کارهایش به اتاق می‌رود، نگاهش به پنجره می‌اُفتد. غروب است و آسمان، رخت خوش رنگش را به تن کرده. چه شبی شود امشب. منتظر است تا با ستارگان ملاقات کند و این‌بار اوست که می‌تواند تصویر مات و نامعلوم آن چهره‌ی مردانه را کامل کند. شال سفیدی از بین لباس‌هایش برمی‌دارد و روی سرش و چادرش را روی شانه‌هایش می‌اندازد. دیگر باید پیدایشان شود آن دو تفنگ‌دار. از پله‌ها پایین می‌رود و گوشه‌‌ای از خانه می‌نشیند. به در خیره می‌شود که دوباره لحظه‌ی ورود او پیش چشمش جان می‌گیرد. در فکر چشمان عجیب اوست که صدای یاالله گفتن سعید و ویران‌گر او را از فکر بیرون می‌کشد. از جایش بلند می‌شود و بفرماییدی می‌گوید. چهره‌‌ی خندان او که در قاب در ظاهر می‌شود، زهره نیز ناخودآگاه لبخندی به زیبایی باز شدن غنچه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,268
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
برای لحظاتی به این فکر می‌کند که چرا این مرد ویران‌گر اینقدر به دلش می‌نشیند؟! صدایش، آرامش را برایش به ارمغان می‌آورد و چشم‌هایش، با اینکه زیبایی ظاهری متحیر کننده‌ای ندارند اما نیروی عجیبی در آرام کردن اوی همیشه ناآرام و مشوش دارند. چه در وجودش دارد این مرد که در عین ویران‌گری، شور و ذوق از دست رفته‌اش را به او بازمی‌گرداند؟ هر چه بیشتر به او خیره می‌ماند از تصمیمی که گرفته مطمئن‌تر می‌شود و آرام می‌گیرد. هنوز نمی‌‌داند حسی که در همان لحظه‌ی اول دیدار و روبه‌رو شدن با چشم‌هایش به او پیدا کرده نامش چیست؟! آیا عشق است؟! که اگر باشد تمام اصول و اعتقاداتش به باد فنا می‌رود. او که عشق کیلویی چنده، جواب همیشگی‌اش به صحبت‌های دختران اطرافش بود و عشق در نگاه اول را به طور کل چرت و پرت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,268
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
بعد از مدت‌ها دوری، ناراحتی و عذاب وجدان بالاخره شب متفاوتی برای این زوج متفاوت فرا رسیده بود؛ دختر و پسری که هیچ کدام‌شان اخلاق و رفتار شبیه به هم سالان خود را نداشتند و بیش‌تر از سنشان می‌فهمیدند.
زهره، دیدار دوباره‌ای با ستارگان داشت اما این‌بار فرق می‌کرد. پنجره‌ای نبود که قاب عکس پر ستاره‌ی صادق باشد و زهره با دنیایی اندوه و نفرت آن را نظاره کند. بلکه این‌بار ستارگان که در مقابل دوشادوش هم راه رفتن صادق و زهره، کم فروغ به نظر می‌رسیدند؛ پخش زنده‌ی کنار هم بودن آن دو را در خیابان‌های شهر به تماشا نشسته بودند.
حال زهره از نزدیکی بیش‌‌ ‌از اندازه‌ی صادق به خودش دگرگون بود، پس چرا مادرش آهسته و پشت سر آن‌ها قدم برمی‌داشت مگر نمی‌دانست دخترش به تازگی دل و دینش را از کف داده و دلباخته‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,268
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
با صدای مهدیه، دختر خاله‌ی دو ساله‌اش که با آن چشمان ریز و مژه‌های مشکی به کیف دخترانه‌ی زهره و پولک‌های رنگارنگی که داشت، زل زده بود از فکر بیرون آمد. با بلند کردن سرش صادق را در مقابلش دید که در کنار عمو داوود نشسته و به پشتی ترمه‌ تکیه داده بود و در حالی که با عمو داوود صحبت می‌کرد گاهی هم جرعه‌ای از چای‌اش می‌نوشید.
مهدیه را که مشغول بازی کردن با شکوفه‌های کیف دوشی سفید رنگش بود در آغوش گرفت و برای دور کردن ذهنش از فردا و رفتن صادق خوب‌رویش مشغول صحبت با او شد.
خاله حدیقه و مامان نفیسه که با فاصله از او نشسته و ظاهراً مشغول صحبت بودند متوجه در فکر بودن زهره شده بودند. خاله از جایش بلند شد و لیوان‌های چای را که خالی شده بودند یک به یک در سینی گذاشت . با برداشتن لیوان زهره که دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,268
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
زهره بی صبرانه منتظر بود تا به خانه‌شان برگردند تا بتواند در راه بازگشت دوباره در کنار مردش قدم بزند. خود نیز متعجب بود از علاقه‌ای که در همین یک روز به او پیدا کرده بود، گویی این مرد با چشمانش، دخترک یاغی را جادو کرده بود.
دوشادوش او که راه می‌رفت سراسر وجودش سرشار از غرور داشتن او میشد؛ مردی که از نظر زهره در تیپ و چهره هیچ کم نداشت. صادقی که هنوز از گرد راه نرسیده، شانه‌های پهن و چشمان عجیبش تمام دنیای دخترک دل‌مرده شده بود و صدای مردانه و گرمش، چنان وجود دخترک را گرم کرده بود که احساسات دخترانه‌ی زندانی شده در قلب یخی‌اش قطره قطره بر وجود پژمرده‌اش می‌چکید و روح تشنه‌ی احساسش را سیراب می‌کرد.
از کوچه‌ی خاله حدیقه که بیرون آمدند، به خیابانی رسیدند که راه هر روز زهره از خانه تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

موضوعات مشابه

عقب
بالا