- تاریخ ثبتنام
- 20/10/20
- ارسالیها
- 135
- پسندها
- 2,252
- امتیازها
- 11,563
- مدالها
- 8
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #41
- به چی فکر میکنید؟
- هیچی.
صادق چشمانش را ریز کرد و گفت:
- به خاطر هیچی لبخند میزدید؟
زهره نگاهش را از او گرفت و با دیدن دفتری که در دست داشت زود گفت:
- آهان، به این دفتر فکر میکردم!
- دفتر فکر کردن داره؟
متعجب او را نگاه کرد. یعنی به خاطر نداشت کلاسوری که در دست زهره بود را خودش خریده است؟!
- این دفتر رو یادتون نمیاد؟!
حال که با دقت بیشتری به کلاسور سیاهی که در دست زهره بود نگاه کرد به خاطر آورد که همان دفتریست که خود برای زهره خریده بود. چشمانش از تعجب درشت شده بود چون گمان نمیکرد زهره از آن دفتر استفاده کرده باشد چه برسد به آنکه آن را نو و سالم نگه داشته باشد.
- فکرشم نمیکردم نگهش داشته باشی!
زهره از اینکه یکبار شما خطاب میشد و بار دیگر تو، خندهاش گرفته بود.
- چرا؟!
-...
- هیچی.
صادق چشمانش را ریز کرد و گفت:
- به خاطر هیچی لبخند میزدید؟
زهره نگاهش را از او گرفت و با دیدن دفتری که در دست داشت زود گفت:
- آهان، به این دفتر فکر میکردم!
- دفتر فکر کردن داره؟
متعجب او را نگاه کرد. یعنی به خاطر نداشت کلاسوری که در دست زهره بود را خودش خریده است؟!
- این دفتر رو یادتون نمیاد؟!
حال که با دقت بیشتری به کلاسور سیاهی که در دست زهره بود نگاه کرد به خاطر آورد که همان دفتریست که خود برای زهره خریده بود. چشمانش از تعجب درشت شده بود چون گمان نمیکرد زهره از آن دفتر استفاده کرده باشد چه برسد به آنکه آن را نو و سالم نگه داشته باشد.
- فکرشم نمیکردم نگهش داشته باشی!
زهره از اینکه یکبار شما خطاب میشد و بار دیگر تو، خندهاش گرفته بود.
- چرا؟!
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش