- تاریخ ثبتنام
- 20/10/20
- ارسالیها
- 135
- پسندها
- 2,268
- امتیازها
- 11,563
- مدالها
- 8
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #31
لحظات شیرین اولین تجربهی دو نفره قدم زدنشان، با رسیدن به اولین درب که در سمت چپ کوچهی زنبق قرار داشت تمام شد. زهره در حالی که به ساعت مچی نقرهای رنگش که ساعت ۱۱:۴۵ دقیقه را نشان میداد چشم دوخته بود، در دل خدا خدا میکرد که مامان نفیسه بخواهد برای سر زدن به پدربزرگش، به خانهی او برود تا بتواند چند دقیقهای هم در کنار دلبر خواستنیاش باشد. نگاهش را از صفحهی ساعت گرفت و به دست مامان نفیسه که روی دکمهی آیفون بود انداخت و لبخند ناخودآگاهی روی لبهایش جای گرفت.
صادق که هنوز تحت تأثیر قدم زدن در کنار معشوقهی زیبارویش، لبخند دخترکشی در تمام اجزای چهرهاش پیدا بود، با باز شدن درب بزرگ و سبز رنگ، اول به مامان نفیسه بفرمایید گفت و بعد از وارد شدن او به حیاط، با...
صادق که هنوز تحت تأثیر قدم زدن در کنار معشوقهی زیبارویش، لبخند دخترکشی در تمام اجزای چهرهاش پیدا بود، با باز شدن درب بزرگ و سبز رنگ، اول به مامان نفیسه بفرمایید گفت و بعد از وارد شدن او به حیاط، با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش