• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دو سال و نه ماه بعد | زهره رضایی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع زهره.ر
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 76
  • بازدیدها 3,967
  • کاربران تگ شده هیچ

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,268
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
لحظات شیرین اولین تجربه‌ی دو نفره قدم زدنشان، با رسیدن به اولین درب که در سمت چپ کوچه‌ی زنبق قرار داشت تمام شد. زهره در حالی که به ساعت مچی نقره‌ای رنگش که ساعت ۱۱:۴۵ دقیقه را نشان می‌داد چشم دوخته بود، در دل خدا خدا می‌کرد که مامان نفیسه بخواهد برای سر زدن به پدربزرگش، به خانه‌ی او برود تا بتواند چند دقیقه‌ای هم در کنار دلبر خواستنی‌اش باشد. نگاهش را از صفحه‌ی ساعت گرفت و به دست مامان نفیسه که روی دکمه‌ی آیفون بود انداخت و لبخند ناخودآگاهی روی لب‌هایش جای گرفت.
صادق که هنوز تحت تأثیر قدم زدن در کنار معشوقه‌ی زیبارویش، لبخند دخترکشی در تمام اجزای چهره‌اش پیدا بود، با باز شدن درب بزرگ و سبز رنگ، اول به مامان نفیسه بفرمایید گفت و بعد از وارد شدن او به حیاط، با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,268
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
به دیوار پشت تخت تکیه داد. به موزاییک‌های حیاط که تکه تکه‌های کوچک رنگارنگ داشتند زل زد.
مادرش از در خانه بیرون آمد و اولین چیزی که توجه‌اش را جلب کرد جوراب‌های اسپرت سفید کنار تخت چوبی بود. آن‌ها را برداشت و به سمت حوض کوچکی که آن طرف حیاط درست رو به روی تخت چوبی قرار داشت رفت.
زهره وقتی متوجه حضور مامان نفیسه در حیاط شد که صدای شر شر آبی که از شیر به حوض می‌ریخت او را از فکر بیرون آورد.
با دیدن مامان نفیسه و جوراب‌های صادق که حالا خیس و کفی شده و مادرش مشغول شستن آن‌ها بود، با افسوس لب‌‌های گوشتی‌اش را روی هم ‌فشرد و حسرت خورد که چرا جوراب‌های صادق، که کنارش بود را ندیده است تا خود آن‌ها را بشوید.
خودش هم از فکری که در سرش بود خنده‌اش گرفت. چرا شستن جورابی که دو روز در پای کسی بوده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,268
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
نمی‌دانست چرا، اما هر چه سعی کرد برای خداحافظی و شب به خیر گفتن به برادرش و صادق تا پشت پنجره‌ی اتاق برود، نتوانست. شاید چون دلش می‌خواست صادق به بهانه‌ی خداحافظی، تا حیاط بیاید و او را ببیند. با قدم‌هایی آرام و شمرده پشت سر مامان نفیسه راه می‌رفت ولی قلبش را روی تخت چوبی نزدیک پنجره‌ی اتاق جا گذاشته بود. شاید قبل از اینکه از درب حیاط بیرون برود صادق برای شب به خیر گفتن به او، به حیاط می‌آمد.
وارد خانه‌شان که شد بی‌آنکه راهش را به سمت دیگری کج کند، مستقیم به سمت آشپزخانه رفت.
بعد از حدود سه سال که در این خانه سکونت داشتند اولین‌بار بود که پله‌هایی که در گوشه‌ی آشپزخانه قرار داشت و به اتاقی بزرگ می‌رسید، توجه‌اش را جلب ‌کرد و زمزمه‌وار گفت:
« پله‌های این اتاق رو از جای دیگه نمی‌شد گذاشت؟»...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,268
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
صادق شلوار پارچه‌ای طوسی رنگش را با شلوار کردی مشکی رنگی که سعید مجبورش کرده به تن کند، عوض کرده بود. به بالشتی تکیه داده و پاهایش را دراز کرده بود. فکر زهره لحظه‌ای دست از سرش برنمی‌داشت و چهره‌ی معصوم و سرخ شده از خجالت دخترک که در همین اتاق با او صحبت می‌کرد دائم جلوی دیدگانش رژه می‌رفت بی آنکه بداند چشمان دو رنگ دخترکش از بالای پشت بام نظاره‌گر اوست.
سعید برادر بزرگ زهره بود و نگران آینده خواهر یکی یکدانه‌اش. از طرفی از علاقه‌‌ی خواهرش به درس خواندن اطلاع داشت. در حالی که گیتارش را در ساک مخصوصش می‌گذاشت با حالتی متفکر رو به صادق کرد.
- صادق تو که با درس خوندن زهره مشکلی نداری؟
صادق که خود، دانشجوی رشته‌ی برق قدرت بود و با تمام سختی‌ها دست از ادامه‌ی تحصیل نکشیده بود، حین اینکه قندی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,268
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
بعد از دو سال و نه ماه، اولین شبی بود که بدون بغض و کینه و اشک در رخت خوابش که مثل همیشه در گوشه‌ی اتاق اِل شکلش پهن شده، دراز کشیده بود و به شب گذشته و احوال ناخوشش فکر می‌کرد.
عشق حس عجیبی‌ست، هنوز بیست و چهار ساعت نشده که در وجودش شکل گرفته اما چه چیزها را که تغییر نداده بود. به راستی که محول‌الحول و الاحوالی‌ست برای خودش و چه خوب حال بد زهره و صادق را به بهترین حال تغییر داده بود.
اما دخترک محافظه کار هنوز دو دل بود. می‌ترسید از اینکه نکند اشتباه کرده باشد و زندگی خود و صادق مهربانش را بر باد فنا دهد.
دوباره جدال همیشگی‌‌ بین عقل وامانده‌اش، که بیشتر از سنش می‌فهمید و درک می‌کرد، و قلب وامانده‌ترش، که یک‌باره تسلیم چشمان با نفوذ صادق شده، رخ داده بود. باز عقل بود که به او نهیب می‌زد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,268
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
***
با وجود خستگی حاصل از پیمودن راه طولانی بینشان، تمام شب را به زهره فکر کرده بود. به لپ‌هایش که در اولین برخورد با او سرخ شده بود. به چشمان درشت و دورنگش که هنگام صحبت کردن با او به گل‌های فرش خیره شده بودند. دقایقی را که در کنار او قدم زده بود را بارها و بارها در ذهنش مرور کرده و به خواب رفته بود.
بعد از خواندن نماز صبح دیگر خواب به چشم‌هایش نیامده و منتظر بود تا وقت صبحانه برسد و بتواند بار دیگر دلبر زیبارویش را ببیند.
گذشته‌اش را مرور می‌کند. تنهایی‌هایش را به خاطر می‌آورد. سختی‌ها و شکست‌ها را، غم‌ و غصه‌های دو سال و نه ماه گذشته را، یک به یک به یاد می‌آورد و در آخر با یادآوری چهره‌ی زهره همه را فراموش می‌کند و لبخند عمیقی می‌زند.
در ذهنش، تمام حرکات و حرف‌های روز گذشته‌ی او را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,268
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
***
با چادر سفید گلدارش روی طاقچه‌‌ی زیر پنجره نشسته و زانوهایش را در آغوش گرفته بود. حیاط کوچک و جمع و جور مربع شکل خانه، که درب کرم شکلاتی رنگ کوچکی با دو پله به آن می‌رسید، را به شدت دوست داشت. سادگی و سکوتش آرامش بخش بود و حال او را، که دختری منزوی و خلوت‌گزین بود، خوب می‌کرد.
با صدای باز شدن درب فلزی حیاط و یا الله گفتن سعید و صادق، از طاقچه که نیم متری با زمین فاصله داشت پایین پرید و به سمت آشپزخانه دوید.
مامان نفیسه که مشغول آماده کردن وسایل صبحانه بود با دویدن زهره به آشپزخانه، خنده‌‌ی نمکینی مهمان صورت سبزه و تپلش شد که چال لپ‌هایش را به نمایش گذاشت و با همان لبخند به سمت هال رفت.
- بفرمایید سید صادق.
صادق، در حالی که انتظار رو به رو شدن با زهره را داشت، وارد خانه شد. اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,268
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
بدون نگاه کردن به صادق، با قدم‌هایی آرام، به سمت آن دو رفت. به طور کل وجود برادرش سعید را از یاد برده بود.
سرش را بلند کرد و به صورت گرد و تپل برادرش نگاه کرد.
- سلام دادا صبح بخیر.
سعید با لبخند خواهر را نگریست و با درک خجالت کشیدن او، سفره را از دستش گرفت.
- سلام آبجی صبح تو هم بخیر. بده من میندازم سفره رو.
به نشانه‌‌ی رضایت لبخند کم‌رنگی به روی سعید زد و بی هیچ حرفی سفره را به او داد و به سمت آشپزخانه برگشت. همراه با مامان نفیسه باقی وسایل سفره را آورد و در کنار او نشست. گاهی احساس می‌کرد که آن دو چشم قهوه‌ای، در حال دید زدن او هستند اما به سفره چشم دوخته بود و از نگاه کردن به آن دو گوی نافذ فراری بود. هر یک آرام و بی‌صدا مشغول خوردن صبحانه بودند که صدای مامان نفیسه سکوت خانه را درهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,268
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
از بین دفترهایی که داخل کمد چوبی‌اش گذاشته بود،کلاسور کلاسیک و مشکی‌ رنگش را برداشت و ناخودآگاه به فکر فرو رفت. به روزی سفر کرد که عمو میرخلیل، پدر صادق، به خانه‌شان آمده بود و هدیه‌ای از طرف صادق برایش آورده بود. خوب به یاد داشت که بارها و بارها تمام دویست برگ کلاسور را یک به یک نگاه کرده بود تا شاید نوشته‌ای از طرف صادق در آن بیابد اما دریغ از یک جمله! با تکان دادن سرش، افکار گذشته را از ذهنش دور کرد. نگاهی به صورتش در آینه انداخت. با مرتب کردن شال حریر صورتی‌اش در آینه، چادر سفید گلدارش را روی شانه‌هایش انداخت و از پله‌ها پایین رفت. مامان نفیسه روبروی تلویزیون نشسته و سعید گوشه‌ی خانه دراز کشیده بود.
آرام ولی پر استرس گفت:
- مامان من رفتم.
- برو مامان، یکم بعد ناهارم آماده میشه ماهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,268
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
صادق که متوجه معذب شدن زهره شده بود و دلش نمی‌خواست بیشتر از این او را دم در نگه دارد، چشم از او برداشت و قدمی از درب خانه فاصله گرفت.
- می‌خواید همون‌طور کنار در حیاط بمونید؟
دخترک که از خجالت سرخ شده بود و توان پاسخ‌گویی نداشت، آرام از در بزرگ و سبز رنگ فاصله گرفت اما آن را نبست! با قدم‌هایی آهسته به سمت صادق رفت و در چند قدمی او ایستاد.
صادق که متوجه شده بود زهره از عمد درب حیاط را باز گذاشته و خجالت کشیدن او برایش ملموس بود، کمی سرش را کج کرد و در حالی که با دو گوی عجیبش به چهره‌‌ی معصوم دخترکش زل زده بود، با لحنی سرشار از محبت و صمیمیت که برای زهره تازگی داشت گفت:
- می‌خوای رو تخت چوبی حیاط بشینیم؟
سرش را بالا گرفت و با چشمان دو رنگش که تابش مستقیم آفتاب زیبایی‌شان را چندین برابر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

موضوعات مشابه

عقب
بالا