- ارسالیها
- 388
- پسندها
- 2,225
- امتیازها
- 12,063
- مدالها
- 12
- سن
- 20
- نویسنده موضوع
- #101
شهاب
اصلاً نفهمیدم چطوری به اون آدرسی که عسل فرستاد رفتم، از تهران تا شمال رو فقط دوساعته رسیدم ظربان قلبم روی بالا ترین درجه بود، باورم نمیشد که دافنه زندس و داره نفس میکشه ولی چه حیف که ملیکام دیگه نیست، یه نگاه به آدرسی که عسل فرستاد کردم دقیقاً اگه اشتباه نکنم رو به رو خونه شون بودم، ای الکس مارموز ببین با زندگی خودش و اطرافیانش به خاطر کینهای که داشت چیکار کرد؟
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت در قبل از اینکه در بزنم با خودم گفتم شاید الکس عسل رو اجیر کرده و تمام اینها یه نقشهست تا من رو قافل گیر کنه و بکشه، با این فکر اسلحه مو از پشت شلوارم در آوردم و زنگ خونه رو زدم، یه خونه نقلی کوچیک بود توی پایین شهر ساری، الکس مطمئن بود من اینجور جاها رو دنبال...
اصلاً نفهمیدم چطوری به اون آدرسی که عسل فرستاد رفتم، از تهران تا شمال رو فقط دوساعته رسیدم ظربان قلبم روی بالا ترین درجه بود، باورم نمیشد که دافنه زندس و داره نفس میکشه ولی چه حیف که ملیکام دیگه نیست، یه نگاه به آدرسی که عسل فرستاد کردم دقیقاً اگه اشتباه نکنم رو به رو خونه شون بودم، ای الکس مارموز ببین با زندگی خودش و اطرافیانش به خاطر کینهای که داشت چیکار کرد؟
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت در قبل از اینکه در بزنم با خودم گفتم شاید الکس عسل رو اجیر کرده و تمام اینها یه نقشهست تا من رو قافل گیر کنه و بکشه، با این فکر اسلحه مو از پشت شلوارم در آوردم و زنگ خونه رو زدم، یه خونه نقلی کوچیک بود توی پایین شهر ساری، الکس مطمئن بود من اینجور جاها رو دنبال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.