• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان مارانا | ملیکا دانایی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Melikadanayii09
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 208
  • بازدیدها 9,570
  • کاربران تگ شده هیچ

Melikadanayii09

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/11/20
ارسالی‌ها
391
پسندها
2,244
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
21
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #61
تولدی که اصلاً یادم نبود، روزهای که فقط تنها چیزی که همراهم بود اشک و تنهایی‌هام بود، اون روز الکس بهترین جشن تولد رو برام گرفت، با یادآوری اون‌روز لبخندی اومد روی لب‌هام، درسته که الکس باعث این همه دردسر برام شد ولی نمی‌دونم چرا نمی‌تونم که ازش کینه به دل بگیرم.
با صدای در به خودم اومدم، سریع توی جام نشستم دوتا تک سرفه کردم گفتم:
- بفرمائید.
در باز شد و آنجلا با یک دختر حدوداً بیست و دو، بیست و سه ساله اومد توی اتاق.
به احترام‌شون بلند شدم و با خوش‌رویی گفتم:
- سلام، روزتون بخیر.
آنجلا لبخندی زد و با مهربونی گفت:
- سلام، همچنین.
بعد رو کرد طرف اون دختر و گفت:
- ایشون هم فاطیما هستن، اینجا پیش شما می‌مونه که حوصله‌تون سر نره.
به فاطیما نگاه کردم دختر ملوسی به نظر می‌رسید، موهای لخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Melikadanayii09

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/11/20
ارسالی‌ها
391
پسندها
2,244
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
21
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #62
فکرم عجیب درگیر بود، یعنی شهاب می‌خواد چیکار کنه؟
الان اون فکر می‌کنه که من مردم، مطمئن هستم که شهاب نقش قبر می‌کنه و اگر بفهمه که من زنده‌ام یک شوک بد دیگه بهش وارد میشه، اماّ الکسی که من می‌شناسم زرنگ‌تر از این حرف‌هاست، باید حتماً با الکس تماس بگیرم و صحبت کنم؛ رو به جمع گفتم:
- مرسی از پذیرایی زیبا‌تون آنجلاخانوم من برم یک تماسی با الکس بگیرم دوباره برمی‌گردم میام پیش‌تون.
آنجلا لبخندی زد و با لحن پر از آرامشی گفت:
- نوش‌جانت، باشه می‌بینمت.
از روی صندلی بلند شدم و رفتم سمت اتاقم؛ در اتاق رو باز کردم و رفتم به‌سمت تخت و نشستم، شماره الکس رو گرفتم؛ بعد از چهار بوق صدای الکس پشت گوشی پیچید:
- الو، جانم مارانا؟
با طعنه گفتم:
- علیک سلام آقا‌ الکس.
الکس تک‌خنده‌ای کرد و گفت:
- باشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Melikadanayii09

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/11/20
ارسالی‌ها
391
پسندها
2,244
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
21
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #63
از روی تخت بلند شدم، از اتاق رفتم بیرون، نگاه دقیقی به اطراف انداختم، خونه واقعاً زیبایی بود!
***
الکس
با عصبانیت مشتی روی میز کوبیدم، باورم نمی‌شد که منصور احمق تا این حد نفوذی باشه و پلیس از آب دربیاد، باید یک فکر اساسی بکنم وگرنه فاتحه خودم که هیچ مارانا هم دستی‌دستی بدبخت می‌کنم، با فکر این که مارانا به خاطر اشتباهات من بیافته زندان دارم دیوونه میشم، لپ‌تاپم رو روشن کردم و سعی کردم گوشی لعنتی منصور رو هک کنم، هیچ اطلاعاتی از پلیس بودنش توی گوشی نبود، باید بفهمم این همه اطلاعاتی که ازم داره رو تا الان به پلیس داده یا هنوز صبر کرده چیز بیشتری جمع کنه؟
گوشیم رو برداشتم و شماره منصور رو گرفتم، بعد از سه بوق صداش پشت گوشی پیچید:
- الو، جانم رئیس؟
پوزخند زهر آلودی زدم ولی نباید که بفهمه من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Melikadanayii09

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/11/20
ارسالی‌ها
391
پسندها
2,244
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
21
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #64
با‌هزار بدبختی سعی کردم که بغض توی گلوم رو خفه کنم، امّا مگه میشه؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
-نه عزیزم تو سوال بدی نپرسیدی، فقط من اون موقعه‌ای که با الکس آشنا شدم حال مساعدی نداشتم، برای همین الان که یادم اومد یکم غمگین شدم همین.
آنجلا لبخند مهربونی زد و گفت:
- باشه عزیزم، خودت رو ناراحت نکن، به‌نظر من گذشته هرچه‌قدر هم سخت و غمگین باشه ارزش نداره که حال الانت رو خراب کنه، گذشته درسته که روی آینده‌‌ما خیلی تاثیر داره ولی نمی‌تونه حال‌خوش الانت رو ازت بگیره و غمگینت کنه، چون تو قوی هستی این‌‌رو یادت باشه.
خوب یه‌جورای آنجلا درست می‌گفت، امّا هضم بعضی از مسائل واقعاً سخت بود، هرکار هم که بکنی نمی‌تونی فراموش کنی، شاید فقط بتونی باهاش کنار بیای و عادت کنی.
فاطیما خندید، معلوم بود که از این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Melikadanayii09

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/11/20
ارسالی‌ها
391
پسندها
2,244
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
21
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #65
مارانا

بعد از دوساعت شنا که با این فاطیمای خل‌چل کردیم، یک دوش مختصر توی همون سالن استخر گرفتیم و خودمو خشک کردم، لباس‌های جدیدی رو که خدمتکار آورده بود رو پوشیدم، آنجلا با خستگی که توی صداش موج می‌زد گفت:
- من که دیگه نای واسم نمونده، شما رو نمی‌دونم من که الان میرم استراحت کنم.
وای که الان چه‌قدر با حرف آنجلا موافق بودم، همه بدنم کوفته شده بودن از بس با فاطیما مسابقه شیرجه‌زنی رفتیم.
- آره عزیزم بهتره که همه‌مون بریم به استراحت توپ بکنیم.
فاطیما خنده ریزی کرد و گفت:
- واقعاً که، به این زود خسته شدین، شما دوسال دیگه باید با عصاء راه برید.
از حرف فاطیما لبخندی اومد روی لب‌هام، واقعاً توی این دوروز که اومدم ترکیه، انگار که تمام غم‌هام داشتن یکی‌یکی از ذهنم پاک می‌شدن، آنجلا با لبخند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Melikadanayii09

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/11/20
ارسالی‌ها
391
پسندها
2,244
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
21
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #66
از این دنیا گله دارم، اونقدری گله دارم که دیگه هیچی، چرا من باید تقاص اشتباهات گذشته پدرم رو پس بدم، منی که توی گذشته هیچ اشتباهی نکرده بودم، حق من از این دنیا این نبود؛ با صدای در از فکر اومدم بیرون، دوتا تک سرفه کردم و با صدایی که از شدت زیاد گریه دورگه شده بود گفتم:
- بفرمائید.
در باز شد و آنجلا نگران اومد داخل، با لحنی نگران گفت:
- اتفاقی افتاده دخترم؟
با شنیدن کلمه دخترم از زبون آنجلا یه حس عجیبی بهم دست داد، یک لحظه احساس کردم مامانم رو جلوم می‌بینم، آخ مامان کجایی ببینی دختر یکی
یدونه‌ات رو اینا روزی هزار بار کشتنش؛ آنجلا که دید دارم با زجه نگاهش می‌کنم اومد کنارم روی تخت نشست و دستش رو انداخت دور کمرم و با مهربونی گفت:
- می‌تونی با من راحت باشی عزیزم، تو واسم مثل الکس و فاطیما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Melikadanayii09

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/11/20
ارسالی‌ها
391
پسندها
2,244
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
21
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #67
- به‌به آقای منصور‌خان می‌بینم تو زرد از آب در اومدی!
منصور به تته‌‌‌پته افتاد و با لحن لرزونی گفت:
- رئیس اشتباه می‌کنید، من جاسوس نیستم.
قهقه‌ایی زدم و گفتم:
- آها، مثلاً من احمقم یا منو بچه فرض کردی تو؟
منصور هنوز خودش رو نباخته بود و داشت تلاش‌های آخرش رو می‌کرد که اعتراف نکنه.
- نه آقا اشتباه متوجه شدید من جاسوس نیستم.
شلاق چرمی که گوشه اتاق بود رو برداشتم و رفتم سمتش، با دیدن شلاق ترس بزرگی رو می‌شد تو چشم‌های منصور دید، خنده شیطانی کردم و گفتم:
- ولی اون شنوت توی دندون‌هات چیز دیگه‌ای رو میگن، یا مثلاً این‌که عضو گروه پلیس جاسوسی مبارزه با قاچاق انسان‌کار می‌کنی، بیشتر بگم یا دیگه خودت اعتراف می‌کنی چه غلط‌های دیگه‌ای کردی؟
منصور که فهمید هیچ کاری ازش بر نمیاد و اگه حرف نزنه یا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Melikadanayii09

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/11/20
ارسالی‌ها
391
پسندها
2,244
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
21
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #68
با کلافه‌گی رفتم سمت کمد لباس‌ها درش رو باز کردم و یک شلوار لگ مشکی براق و یک تاپ مشکی که پشتش بند بندی بود رو برداشتم، لباس‌هارو گذاشتم روی تخت و یکی‌یکی تنم کردم رفتم جلوی میز توالت و نشستم روی صندلی برس رو برداشتم و موهام رو شونه کردم، به قیافه خودم تو آیینه دقت کردم، زیر چشم‌هام گود شدن رنگ پوست صورتم زرد شده، حالا که دقت می‌کنم چه‌قدر لاغر شدم اصلاً اون ملیکا چهار، پنج‌سال پیش نیستم؛ احساس می‌کنم هیچ دلیل خاصی برای زنده موندن ندارم، واقعاً هضم این همه مشکلات برام سخته، موندن بعضی از خاطرات توی مغز انسان واقعاً دردآوره.
یک آرایش ملایم کردم و از روی صندلی بلند شدم حوصله بیرون رفتن از اتاق هم نداشتم رفتم توی بالکن اتاق و روی صندلی راحتی که گوشه بالکن بود نشستم، به آسمون خیره شدم، اوه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Melikadanayii09

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/11/20
ارسالی‌ها
391
پسندها
2,244
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
21
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #69
نفس عمیقی کشیدم و از آشپز‌خونه رفتم بیرون باورم نمی‌شد این بشه آخر داستان زندگیم، بشه پایان عشقم، پایان تمام دل خوشی‌هام.
بعد از دافنه که همه زندگیم بود ملیکا شده بود یک امید و دلخوشی برای ادامه دادن به زندگی، تصمیم‌مو گرفته بودم بعد از این که انتقام مو از الکس گرفتم بالای سر قبر ملیکا خودمو بکشم، از چندروز پیش که فیلم کشته شدن ملیکا رو دیدم دلیلی برای زنده موندنم نمی‌بینم، چون دلیل نفس کشیدنم الان زیر هزاران آوار خاکه و من الکس رو باعث این همه اتفاقات می‌بینم، آهی کشیدم و رفتم سمت اتاق عکس‌ها، که بیشتر عکس‌های ملیکا که خودم ازش گرفتم و بزرگ چاپ می‌کردم و داخل یک اتاق چهل‌متری روی دیواره‌‌هاش نصب می‌کردم، هرموقعه تو این چهار‌سال دلم هوای ملیکا رو می‌کرد این اتاق تنها هم‌درد من بود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Melikadanayii09

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/11/20
ارسالی‌ها
391
پسندها
2,244
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
21
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #70
فکرم رفت سمت محسن (پدر مارانا) اماّ فکر نکنم بخواد حتی یک لحظه هم شده چشمش به چشما‌هام بیافته، اماّ خوب آدم مطمئنی هست چون به خاطر مارانا هم که شده پا کج نمی‌زاره هرچی هم که باشه عزیزش الان توی عمارت من تو ترکیه داره زندگی میکنه و این رو خوب می‌دونه اگه بر‌خلاف میلم اگه رفتار کنه چه‌کار‌های ازم بر میاد؛ با یادآوری چهره مارانا لبخندی روی لب‌هام اومد، این دختر بدجوری چند وقته ذهنم رو درگیر کرده باید فکر اساسی بکنم به وقتش، الان کار‌های مهم‌تری دارم که بخوام رسیدگی کنم.
گوشیم رو از روی میز اتاقم برداشتم و شماره محسن رو گرفتم امیدوارم که لج نکنه چون کارم رو سخت‌تر می‌کنه، اگه بخوام خودم برم دختره رو بیارم ممکنه این منصور بی‌همه‌چیز فرار کنه، هرچی باشه اون یک پلیس کار بلد و دنیا دیده‌ای هست؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

عقب
بالا