متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

متوسط مجموعه دلنوشته‌‌های شب‌ های بدون خواب | Melikadanayii09 کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Melikadanayii09
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 45
  • بازدیدها 2,370
  • کاربران تگ شده هیچ

بنظرت دلنوشته چه طور بود؟


  • مجموع رای دهندگان
    8

Melikadanayii09

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
2,225
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #1
《به‌نام‌ خدای‌ مهربان و یکتا》
نام مجموعه: شب‌های بدون خواب
نام نویسنده: ملیکا دانایی
مقدمه:
و بازم، یک شب دیگه که خواب، به دو‌ چشم‌هایم نمی‌آید.
آری!
امشب‌ هم مثل شب های دیگه..
سرد..
از محبت..
دور از عشق و خانواده..
واقعاً چرا؟
گناه من غیر از عاشقی چیز دیگر نبود!
من فقط محکوم به آن چشم‌هایش شده بودم.
مگر می‌شود؟
....
ازت گله‌گی دارم خدا
دلم آغوش تو را می‌خواهد!
دلم می‌خواهد امشب چشم‌هایم گرم خواب شود، فردایی نباشد.
دلم آن خانه کوچیک؛ که اسمش رعشه در جان انسان می‌اندازه رو می‌خواد.
آری درست فهمیده‌ای، آن خانه اسمش قبر است.
خانهِ‌ی ابدی ما.
آن خانه‌ای که هیچ کس دوستش نداره.
ولی من بدجوری الان بهش نیاز دارم.
آری آرزوی من کابوس خیلی هاست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

G.ASADI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,255
پسندها
41,151
امتیازها
60,573
مدال‌ها
24
  • #2
•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...

666253_55d8129b2b3bd338171f79aeb97b64bc.jpg


نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : G.ASADI

Melikadanayii09

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
2,225
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #3
نگاهی، به ساعت روی دیوار می‌اندازم، آهی زیر لب می‌کشم.
چرا ساعت ها نمی‌گذرد؟
هر‌ثانیه برام مثل یک سال شده است!
نبودن تو بدجوری عذابم میده فرشته‌ی عذاب'
غمی توی دلم ریشه دار شده، که داره بد جوری ریشه کنم می‌کنه...
تو که رفتی!
ولی یادت هنوز....
هست و بد جوری داره عذابم میده..
 
آخرین ویرایش

Melikadanayii09

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
2,225
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #4
هَنوز رَد پاهات، روی خاکِستَرِ؛ قَلبم هَست..
ولی باز هم وَقتی صدای قدم هات رو می‌شنوه...
این قَلب♡خاکستَر شده جُون می‌گیره!
 

Melikadanayii09

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
2,225
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #5
شَب ها که سَرَم رو، روی بالشت می‌گذارم، نمی‌دانم اگر بگویم باور می‌کنی یا نه!
ولی به دو چشم‌های زیبایت قسم...
حتی یک لَحظه یاد چشمانت، از جلوی چشمانم پاک نمی‌شود....
 

Melikadanayii09

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
2,225
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #6
آه دنیا..
ازت گله‌گی دارم..
قلبم..دیگه..کشش تپیدن نداره!
روحم زخمیِ..
تَنم خسته‌س..
دیگه نمی‌کشم..
روحم، دیگه طاقت زندگی کردن رو نداره؛ باور کن..
تَنَم خَسته تر از اونی هست که تو بدانی...
 

Melikadanayii09

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
2,225
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #7
تو نمی‌دانی..از حس درونم..
تو یک عاشق خودخواه بودی..که هیچ از حس عاشقی نمی‌دانی...
عاشق بودن چهار حرف بیشتر نیست..
ولی به پای عشق بودن مرد می‌خواهد..
قلبم از این همه نامردی می‌گیرد..
آخه روزگار نامردی تا کی؟
 
آخرین ویرایش

Melikadanayii09

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
2,225
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #8
می‌دانی آخر تمام غم های دنیا چیست؟
وقتی که تمام غم های دنیا توی دلت هست...
ولی مجبوری که جوری لبخند بزنی که خودت هم به خودت شک کنی...
به غَم توی دِلت شَک کُنی!
با خودت توی دلت بگوی..مگه من غمگین نَبوده‌ام؟
مَگر مَن دلم هزار و یک تیکه نَشُده بود؟
پس چرا جوری لَبخَند میزنم؟. که انگار هیچ غَمی توی دلت نیست!
آری این است این دنیا...مَجبُورت می‌کند کار هایی انجام بدین...که روزی گمان نمی‌کردین..که یک کار..رو انجام بدین
 
آخرین ویرایش

Melikadanayii09

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
2,225
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #9
امشب..
نمی‌دونَم چرا؟
از بقیه شَب‌های دیگه بیشتَر غَمگینَم..
هرشَب که میشود..
قَلبم خاطره هارو به یادم میاورد..
فکر کُنم امشب هم از اون شب هایی هست که..
تا خود طلوع آفتاب بیدارم..
گوشه پنجره...
می‌ایستم و به آسمون نگاه می‌اندازم..
ولی تو مثل فرشته عذاب'
توی جای نَرم و گرمت خوابیده‌ایی...
واقعاً اینست رسم روزگار؟
اینست عدالت خداوند یکتا؟
 
آخرین ویرایش

Melikadanayii09

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
2,225
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #10
روزی تَمام دُنیام تو بُوده‌ای..
وَلی تُوی هَمُون رُوز ها بُود....
که قَلبَم رو لِه کَردی و رفتی....
آنجا بُود که فَهمیدم....
عِدالَت عِشق یک میزان نیست...
مَگر می‌شوَد؟...
رُوزی تَنها آرزویم خوش‌بَختی در کنار تو
بود...
وَلی الان تَنها آرزویم...
خانه تَنگ و کوچَکی اَست...
کِه رُوزی آخرین چیزی که می‌خواستَم بود.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا