متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

متوسط مجموعه دلنوشته‌‌های شب‌ های بدون خواب | Melikadanayii09 کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Melikadanayii09
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 45
  • بازدیدها 2,413
  • کاربران تگ شده هیچ

بنظرت دلنوشته چه طور بود؟


  • مجموع رای دهندگان
    8

Melikadanayii09

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
2,225
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #31
یک چیزی رو خوب تجربه کرده ام..
هیچ کسی رو...
با تمام وجودت دوست نداشته باش...
چون اگر روزی ترکت کنند...
دیگر نای زندگی کردن هم برایتان نمی‌ماند..
 

Melikadanayii09

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
2,225
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #32
من، تنها به دنیا آمده ام..
و در آینده قرار است...
در خانه ابدی هم...
تنها بمانم...
آری اینست...یک حقیقت تلخ
....
 
آخرین ویرایش

Melikadanayii09

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
2,225
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #33
سرم این روز‌ها، عجیب درد می‌کنه!
نمی‌دانم توی کدوم ساعت، یا توی کدوم روزی دارم نفس می‌کشم...
هرشب منتظر مهمانم هستم...
ولی او همچنان مرا منتظر می‌گذارد...
ولی من باز هم منتظر می‌مانم...
شب‌ها...
روز‌ها...
ساعت‌ها...
 

Melikadanayii09

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
2,225
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #34

Melikadanayii09

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
2,225
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #35
امشب‌هم باز خواب به دو چشم‌هایم نیامد...
وای زندگی تورو که نمی‌دانم...
ولی رسم روزگارت عجیب نامرد است...
بازهم اشک‌هایم روی گونه‌هام...
باز‌هم بغض مخفی شده‌ام...
حتی دیگر آغوش خدا هم آرامم نمی‌کند...
 

Melikadanayii09

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
2,225
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #36
قلب توی سینه‌ام دیگر کشش تپیدن نداره!
اشک‌های چشم‌هام خشک شده...
لبم خندیدن را فراموش کرده...
قلبم خوش‌حال بودن رو از یاد برده...
 

Melikadanayii09

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
2,225
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #37
چشمانت جوری مرا دیوانه کرده، که هیچ‌کدام از تیمارستان‌ها هم مرا قبول نمی‌کنند.
آهای عشق چشم مشکی من تو حتی نمی‌دانی که چه‌قدر دوستت دارم.
 

Melikadanayii09

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
2,225
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #38
در کوچه پس کوچه‌های این شهر، در باریک ترین جای دنیا، گوشه‌ای کز کردم، قلبم غمگین چشمانم بارونی است...
دلم تورو می‌خواهد ولی غرورم چیز دیگری..!
وقتی صدای قدمهایت به گوشم می‌رسد سرم رو از روی زانوهایم برمی‌دارم، در تاریکی فقط بهت خیره می‌شوم..!
اماّ وقتی به خودم می‌آیم می‌بینم تو نبودی آن سایه‌فقط تصورات من بوده‌است...
 
آخرین ویرایش

Melikadanayii09

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
2,225
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #39
تو چه می‌دانی از حس درون من، آهای آدم به ظاهر عشاق، این درد های که من الان دارم حس می‌کنم برایم هیچ است!
من بد‌تر از این‌هارا تجربه کردم؛ تو خوب‌های درون منو فهمیده‌ای، اما هنوز درد‌هایی که درونم شناور هستن رو نفهمیده‌ای!..
من همان عشاق مغروری هستم که غم توی دلش رو داخل چشم‌هایش مخفی کرد؛ جوری زل می‌زد که حتی خدا هم شک می‌کرد که آیا این همون بنده دلشکسته‌اش هست..
آری ما زهر خورده های رسم روزگار هستیم…
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MosleM

Melikadanayii09

کاربر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
388
پسندها
2,225
امتیازها
12,063
مدال‌ها
12
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #40
از رسم روزگار دلگیرم، دقیق خودمم نمی‌دونم چه دردم است!..
فقط گوشه‌ای از دلم گرفته‌‌است…
انگار که هوا کم‌است اکسیژن برای نفس کشیدن نیست…
دست‌هایم یخ کرده…
پاهایم سست شده…
قلبم بدجوری ضربه خورده، مغزم فرمان مرگ می‌دهد..
و اما رسم روزگار دلش میخواهد من حالا حالا باشم ‌و عذاب بکشم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MosleM

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا