• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان‌شات رمان برهنه | شیوا پناه کاربر یک رمان

  • نویسنده موضوع Shiva.Panah
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 343
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/3/20
ارسالی‌ها
1,119
پسندها
23,327
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
بسمه تعالی

نویسنده: شیوا پناه

عنوان: بـرهـنـه

ژانر: #تراژدی #اجتماعی #عاشقانه

خلاصه:

ورق زمانی برمی‌گردد که صنم بخاطر خودخواهی محضش با دست خود گره بر زندگی‌اش می‌اندازد و ماه را پشت ابر پنهان می‌کند. حال برای چشیدن ذره‌ای سکون و رهایی از این منجلاب‌ها‌ دل‌ را بر مجنون‌ گرم می‌کند! اما امان از ماهی که پشت ابر پنهان نمی‌ماند و همه چیز را آشفته‌تر و ترک بر دل‌ها می‌اندازد. افسار زندگی‌اش از دست می‌رود و در این وضع تصادف جاده‌اش را در هم می‌پیچاند!


 
آخرین ویرایش
امضا : Shiva.Panah

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/3/20
ارسالی‌ها
1,119
پسندها
23,327
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
***
از نبود منشی چادر به سرش در کنج آن میزی که عرضش به نیم‌متر نمی‌رسد، کمال استفاده را می‌برم و بی‌آنکه با ضربه‌ای بر چهر درب، رخصتش را درج کنم، با حرص جوش زده در وجودم، دستگیره‌‌اش را می‌کشم. روبه‌رو می‌شوم با اویی که هیچ چیز اجزای صورت سبزه‌اش را به اعجاب نمی‌کشد؛ حتی ورود بی‌مجوز من!
دریغ از ذکر سلام و علیک، همانطور که دیده‌ی آزورشده‌ام را بر ریشخند عذاب‌آورش می‌کوبانم، در راستای میزی که پشبند آن بر صندلی چرمش لمانده، راسخ گام به گام برمی‌دارم.
- باید بابت کدوم کرده‌ یا نکرده‌م خدا رو شکر کنم که گذر ستاره‌ی سهیل به این دفتر حقیر افتاده؟!
امکان نخواهد داشت این مرد سبزه‌ رو کلامی از بند دندان‌های روکش‌شده‌اش درز کند و خون خونم را نخورَد. کیف کرمی‌ام بر صندلی مقابل میز کارش می‌رهانم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shiva.Panah

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/3/20
ارسالی‌ها
1,119
پسندها
23,327
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
تب گونه‌های کرم خورده‌ام در گروی نیش و طعنه‌اش جان می‌گیرد و زبان آن صنمی که معرکه‌گیر آمده بود، کوتاه می‌شود. منفعل شده، خود را بر صندلی نبش میز فندوقی رنگ‌ می‌نشانم و چشم بر مارک پیرهن کرمی‌اش غلاف می‌کنم. با وجود التهاب خفته در کالبد حیرت‌زده‌ام، نجوا می‌کنم:
- تصادف کردم... .
ابروانش آنقدر بالا می‌روند که خطوط بر پیشانی کوتاهش عمق می‌اندازند. مردمک‌های نگرانش را محولم می‌کند تا مقدار آسیب رسیده را بسنجد. نگرانی زوایای رخ اصلاح شده‌ و آن دیدگان کشیده قالب بر بی‌قیدی تهی می‌کنند. دست بر سیب گلویش می‌برد و کناره‌ی لبان پهنش را به تمسخر بالا می‌دهد.
- عجب! یه لحظه فکر کردم فرهاد اونقدر بهش برخورده که روت دست بلند کرده... چقدر بدبینم نه؟!
آب می‌آید و تیمم باطل می‌شود و او با ذکر نام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shiva.Panah

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/3/20
ارسالی‌ها
1,119
پسندها
23,327
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
کاش همین حال زمین دهان باز کند و مرا در خود فرو برد! چنان آسان دستم را پیش خود رو می‌کند که نفس در گلو گره می‌خورد و اگر کارد بر منِ مبهوت زنند، خونم در نمی‌آید! رویت هاج و واجی‌ام همانا و قهقه‌ای که سر می‌دهد و یکایک پرونده‌های درون قفس‌هایش را می‌لرزاند، همانا! چشم بسته غیب می‌گوید و من می‌مانم با گاو دو قلو زائیده‌ام. ناخن‌های آبی‌شده‌ام را در کف دست فرو می‌برم و همانطور که به اویی که شورش را در خنده‌رویی در آورده می‌نگرم، حرص‌خورده می‌گویم:
- من... من کی همچین چرتی گفتم؟ من گفتم عاشق سینه چاکم بودی؟ چه حرفا! آقاجون خیلی خیال‌پرداز تشریف داری... .
اشک نشسته در حدقه‌اش را خشک می‌کند و با ته خنده‌ی کنج لبانش طوری نگاهم می‌کند که یک «خودتیِ» مشهودی را جار می‌زند. دندان‌های ردیفش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shiva.Panah

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/3/20
ارسالی‌ها
1,119
پسندها
23,327
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
- اولاً که اگر اون عینکی خان بعد از اون شب که رسوندمت، جلو در خونه‌م جلوی من رو نمی‌گرفت و فکرهای مزخرف در مورد رابطه‌ی من و تو نمی‌کرد، به هیچ عنوان درمورد کاری که تو می‌کنی و همکاریت با من، هیچی نمی‌گفتم... .
به سختی محتویات دهانم را می‌بعلم و متعجب بر اویی که سعی بر پوشیدن کت آبی‌نفتی‌اش می‌کند، می‌نگرم. سردمهرتر از هر آنی کیفش را در دست می‌گیرد و به سوی درب دفتر نمورش، قدم برمی‌دارد. بی‌آنکه زمانی فوت شود، بر منِ بلاتکلیف رو برمی‌گرداند و سیاهی‌های خسته‌اش را بر من کوک می‌کند.
- در ضمن. نیاز نیست هر روز هفته رو دنبال عینکی خان بگردی... کسی که بخواد بمونه از کاه کوه می‌سازه و هزارتا بهونه می‌تراشه که بودنش رو توجیه کنه. اگر عشقش عشق بود، دروغات رو برای خودش هضم می‌کرد و همین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shiva.Panah
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا