در حال تایپ رمان شبحی میان اشک ها | مهسا آریا کاربر انجمن یک رمان

(Luna) · 3/1/21

کد رمان: 3596
ناظر: Abra_.
خلاصه:
بعد از گذاشتن سنگ لحد، باطن افراد مشخص می‌شود. افراد در فکر این هستند که در رستوران قرار است نوشابه مشکی نصیبشان شود یا زرد؟ فرزندان بالای سر مزار اشک می‌ریزند و در دل به این فکر می‌کنند که آیا ارثی باقی مانده است؟ دوستان و آشنایان دور مزار جمع شده‌اند و خود را خانواده عزادار نزدیک و نزدیک‌تر می‌کنند تا در مراسم هفت و چهل نامشان از ذهن پاک نشود...اما با ورود ناگهانی فردی که حتی نامش را نیز از حافظه‌شان پاک کرده بودند، هر چه معما داشتند را داخل جعبه‌ای در مغزشان نهادند تا با مرد جوانی که سفید پوشیده دست و پنجه نرم کنند.

پ.ن ۱: تمامی اسامی و اشخاص ساخته ذهن نویسنده است.
پ.ن ۲: ایده اولیه از زندگی روزمره‌ای گرفته شده...

A.TAVAKOLI❁ · 4/1/21

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!

**قوانین جامع تایپ رمان**

** نحوه قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران **

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

" چگونه رمان خود را در انجمن قرار دهیم؟ "

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر مراجعه فرمایید...

(Luna) · 8/1/25

مقدمه:

من به هر جمعیّتی نالان شدم
جفت بد حالان و خوش حالان شدم
هر کسی از ظَنِّ خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سِرِّ من از ناله ی من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مَستور نیست لیک کس را دید جان دستور نیست
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است کاندر نِی فتاد
جوشش عشق است کاندر مِی فتاد
نی حریف هر که از یاری برید
پرده هایش پرده های ما درید
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هر که بی روزی است روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسّلام
"مثنوی معنوی، مولانا"

سخن نویسنده: هر چی گشتم، شعر زیباتر که با مضمون این داستان همخوانی داشته باشد،...

(Luna) · 8/1/25

پیراهن سفید خوش دوختی را از دست سپیده گرفت و در تن کرد، دکمه‌های سفید را یکی یکی پشت سر هم بست و به آینه مقابلش چشم دوخت. سپیده دستش را به میز آرایش گرفت و آرام روی صندلی کرم‌رنگ نشست. شکم گردش به او اجازه نمی‌داد به راحتی بنشیند‌ و ایستادن زیاد هم برایش معضل شده بود. سامان با بستن دکمه سرآستینش به سمت او برگشت و مقابلش زانو زد، دست روی شکم همسرش گذاشت و سرش را بالا گرفت.
- نگرانیت برای چیه؟ نمی‌خوام برم جنگ که اینجوری ماتم گرفتی! میرم یه سر بزنم و برمی‌گردم.
سپیده اخمانش را در هم کشید و دست روی دست سامان گذاشت.
- به همین بچه‌ی هفت ماهه قسم بخور که نمیری جنگ! خدا بیامرزه مامان مریم رو، تا بود که مثل پروانه دورت چرخید و تو هم بهش قول داده بودی کاری نکنی. هنوز تو قبر نرفته، می‌خوای تنش رو...

(Luna) · 9/1/25

بی‌بی لیلا با دیدن سامان لبخندی زد، مثل همیشه با دیدن این جوان سی و هفت ساله ذوق می‌کرد و او را مانند فرزند نداشته‌اش در قلبش جا داده بود.
- سلام پسرم، صبح به‌خیر.
سامان روبه‌رویش‌ نشست و نان بربری را از داخل سبد نان برداشت:
- سلام بی‌بی.
بی‌بی لیلا از جا بلند شد تا برای سامان چای بریزد، که سامان به رز نگاه کرد.
- سلام گل من. چطوری بابایی؟
رز سرش را طرف دیگر کج کرد و جوابش را نداد که بی‌بی او را صدا کرد:
- بابات‌ با شماست دخترم!
فنجان چای را مقابل سامان گذاشت، سامان لبخندی زد و رو کرد به بی‌بی‌لیلا:
- عطیه کجاست؟
بی‌بی روی صندلی‌ نشست و دست رز را که روی میز بود، گرفت:
- دیشب گفت میره به مامانش سر بزنه، ناهار باید دستپخت من پیرزن رو بخوری!
سامان گوشه لبش را به دندان گرفت و چشمانش را بست...

(Luna) · 13/1/25

- جانم داداش!
شنیدن کلمه داداش آن هم از زبان رضا را دوست داشت. پسر ته‌تغاری کیومرث‌خان که مردی ۳۵ ساله بود، ولی مانند پسر ارشد پشت خواهران و برادران بزرگترش بود.
- سلام رضاجان‌...خوبی؟ کجایین؟
رضا که روبروی گنبد طلایی ایستاده بود، ابتدا سرش را به نشانه احترام خم کرد و سپس جواب سامان را داد:
- تازه کارمون حرم تموم شده، می‌خوایم بریم بهشت رضا.*
سامان سرش را تکان داد و چشمانش را بست.
- کی می‌رسین‌ بهشت رضا؟ کارهای اونجا رو کردین؟
- دستت دردنکنه، برادرم دنبال کارها بوده! تو لازم نیست بیای بخدا، سپیده‌خانم هم حالش خوب نیست که بخواد... .
- سپیده نمی‌تونه بیاد، من هم که می‌تونم بیام. وظیفه‌ام که کنارت باشم!
وظیفه‌اش بود که دستش را بگیرد، وظیفه‌اش بود که امروز زیر تابوت مادرش را بگیرد.
- وظیفه...

در حال تایپ رمان شبحی میان اشک ها | مهسا آریا کاربر انجمن یک رمان

گزینه‌های بیشتر

(Luna)

امضا : (Luna)

A.TAVAKOLI❁

امضا : A.TAVAKOLI❁

(Luna)

امضا : (Luna)

(Luna)

امضا : (Luna)

(Luna)

امضا : (Luna)

(Luna)

امضا : (Luna)

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 0, مهمان: 2)