• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن فیکشن یاقوت خرمایی | افسون دال کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Afsondeldar
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 260
  • کاربران تگ شده هیچ

دوست دارید بجای کدام شخصیت باشید؟ (بیشتر از یک گزینه می‌توانید انتخاب کنید)

  • هلیا پاتر

    رای 1 100.0%
  • اسکورپیوس مالفوی

    رای 1 100.0%
  • مایکل لانگ باتم

    رای 0 0.0%
  • جیمز پاتر

    رای 1 100.0%
  • سیروس پاتر

    رای 1 100.0%
  • لی‌لی پاتر

    رای 1 100.0%
  • هوگو ویزلی

    رای 0 0.0%
  • رز ویزلی

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    1
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Afsondeldar

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
28/12/20
ارسالی‌ها
10
پسندها
51
امتیازها
83
سن
20
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام فن فیکشن: یاقوت خرمایی
کد: ۳۳
ناظر: Z Mahyar.A_W

نویسنده: افسون دال
ژانر: #فانتزی #ترسناک #جنایی #معمایی
#رئال_جادویی
خلاصه:
هلیا پاتر، دختر هری پاتر و نوه‌ی تام ریدل(ولدمورت) زندگی سختی را در دنیای جادوگری می‌گذراند.
هلیا پدرش(هری پاتر) را باعث و بانی مرگ مادرش(آیدا ریدل) می‌داند.
هلیا از کودکی نزد پدرخوانده‌اش بزرگ شده و پدر واقعی‌اش هیچ وقت نخواسته است اورا ببیند، هلیا در هاگوارتز دشمنانی که از جمله خانواده‌ی پاتر(فرزندان جینی و هری پاتر) پیدا می‌کند و مشکلات ریز درشتی برایش درست می‌شود او به دنبال معمایی که رازهای گذشته‌ را پیدا می‌کند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,818
امتیازها
61,573
مدال‌ها
49
سطح
38
 
  • #2
400098100636_58572.jpg

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن یک رمان برای منتشر کردن فن فیکشن خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ فن فیکشن خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
"قوانین جامع تایپ فن فیکشن"

و برای پرسش سؤالات و اشکالات خود در رابطه با فن فیکشن، به لینک زیر مراجعه فرمایید.
" تاپیک جامع مسائل کاربران در رابطه با رمان‌نویسی "

برای انتخاب ژانرِ مناسبِ فن فیکشن خود به تاپیک زیر مراجعه کنید
تاپیک جامع ژانرهای موجود در تالار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Afsondeldar

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
28/12/20
ارسالی‌ها
10
پسندها
51
امتیازها
83
سن
20
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
- نگاش کن چقدر مغرورانه راه می‌ره.
- بابا ابهت!
- بسه انقدر آسمون رو دید زدی یکم زمین رو نگاه کن نخوری زمین!
صدای ریز ‌ریز خندیدن‌ها بیشتر شد.
- پسرکوچولو موهات رو از جلو چشمت بزن کنار بتونی جلوت رو ببینی!
دوباره صدای ریز‌ ریز خندیدن‌ها که روی انگار با نانخن روی دیوار مغزم می‌کشیدن آزار دهنده شروع شد.
با چشمای سبز وحشی‌ام که کاملاً خاص و عجیب بود به پسری که این حرف رو زد خیره شدم، کاملا واضح ترسید و رنگش پرید، درحالی که عقب عقب می‌رفت با لکنت گفت:
- چ... چش... چشماش! چ... چر... چرا ای... این... رنگیه!
بقیه‌م متوجه شدند و بعضی از دخترها جیغی زدند.
خب بهتره خودم رو معرفی کنم؛ من هلیا پاتر هستم، البته فامیلیم پاتره و هیچ وقت دلم نخواسته پاتر باشم و پدرم رو ببینم.
چون پدرم، هری پاتر مقصر مرگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Afsondeldar

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
28/12/20
ارسالی‌ها
10
پسندها
51
امتیازها
83
سن
20
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
با درد دستم رو به پشت گردنم کشیدم؛ چشمانم رو با شدت باز کردم که دای جیغ سه نفر بلند شد.
وحشت به سه دختری که برای فضولی اطرافم جمع شده بودند ولی دوباره با ترس ازم دور شدن نگاه کردم.
بیخیال بلند شدم تا لباس‌هایم رو عوض کنم و برای امروز آماده باشم.
با عجله از پله‌ها پایین میامدم تا به صبحانه برسم ولی دستی جلویم گرفته شد؛ متعجب به دست رو به رویم نگاه کردم:
- بله؟
به پسری که شبیه مالفوی‌ها کمی رنگش به روح می‌زد نگاه کردم که گفت:
- سلام، من اسکورپیوس مالفوی هستم.
درحالی که لبم را می‌جویدم تا از خنده‌ام جلو گیری کنم گقتم:
- چه اسم جالب و خنده داری.
ابروهای اسکورپیوس درهم رفت:
- می‌تونی دست بدی فکر کنم.
دوباره خشک و سرد شدم و مثل خودش سرد دست دادم:
- خوشبختم، هلیا پاتر.
اسکورپیوس سرش را تکان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Afsondeldar

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
28/12/20
ارسالی‌ها
10
پسندها
51
امتیازها
83
سن
20
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
اینطوری می‌خوام ثابت کنم که من یک پاتر نیستم.
بند کوله‌ام رو روی شانه‌ام محکم‌تر گرفتم و به جلویم خیره شدم؛ حالا باید بین این همه کلاس، کلاس معجون‌سازی رو پیدا می‌کردم که صدایی نامم را فریاد زد:
- هلیا!
متعجب درحالی که دو ابرو ام بالا افتاده بود به پشت سرم برگشتم که مالفوی رو دیدم که درحالی که نفس نفس می‌زد شروع به حرف زدن کرد:
- می‌خوام یه خاطره‌ای رو بگم؛ سال اولی که اومده بودم اینجا بعضی تابلوها دروغ و بعضی راست می‌گفتن، روح‌های هاگوارتز بیشترشون خوبن ولی همشون نه... اینجا با اسلیترینی‌ها خوب نیستن پس سعی کردم نزدیکشون نشم.
دستم رو روی شونه‌ش گذاشتم:
- خیلی خب، خیلی خب.
چوب‌دستی‌ام را در هوا تکانی دادم و بدون اینکه حرفی بزنم طلسم سکوت رو در اطرافمان فعال کردم:
- جناب مالفوی؛ منی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا