- تاریخ ثبتنام
- 25/3/21
- ارسالیها
- 1,694
- پسندها
- 13,105
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 17
سطح
20
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #81
دَستانش را بر زیر چانهاش زد و نگاهش را به خیابانهای پُرهیاهوی شهر پُرطراوت لنگرود، سوق داد.
شهروندانی که با زبان گیلکی شیرینشان نام یکدیگر را صدا میزدند یا قربانصدقهی هم میرفتند.
شایان با همان لبخند سرخوشی که از صبحگاه گوشه لبش جاخُشک کرده بود، همانطور که نگاهش را به رو به رویش دوخته بود، لب باز کرد.
- دلارا جان؟
از صدای شایان، آرام پلکهایش پرید و نیمی از لبهایش را باز کرد، سری تکان داد و لبخند شیرینی بر لب نشاند.
- جانم.
شایان، سرخوشتر از قبل بخاطر جانی که دلارا نثارش کرده بود، هرآنچه که میخواست بگوید را از یاد برد و همانطور که سعی در آن داشت که هیجان درونیاش را پنهان کند، آرام لبان نازکش را برهم فشرد و سری به معنای هیچ، تکان داد.
- هیچی عزیزم.
و...
شهروندانی که با زبان گیلکی شیرینشان نام یکدیگر را صدا میزدند یا قربانصدقهی هم میرفتند.
شایان با همان لبخند سرخوشی که از صبحگاه گوشه لبش جاخُشک کرده بود، همانطور که نگاهش را به رو به رویش دوخته بود، لب باز کرد.
- دلارا جان؟
از صدای شایان، آرام پلکهایش پرید و نیمی از لبهایش را باز کرد، سری تکان داد و لبخند شیرینی بر لب نشاند.
- جانم.
شایان، سرخوشتر از قبل بخاطر جانی که دلارا نثارش کرده بود، هرآنچه که میخواست بگوید را از یاد برد و همانطور که سعی در آن داشت که هیجان درونیاش را پنهان کند، آرام لبان نازکش را برهم فشرد و سری به معنای هیچ، تکان داد.
- هیچی عزیزم.
و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.