• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان مخاطب | دلناز نیازی(ترانه) کاربر انجمن یک رمان

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,105
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #81
دَستانش را بر زیر چانه‌اش زد و نگاهش را به خیابان‌های پُرهیاهوی شهر پُرطراوت لنگرود، سوق داد.
شهروندانی که با زبان گیلکی شیرین‌شان نام یک‌دیگر را صدا می‌زدند یا قربان‌صدقه‌ی هم می‌رفتند.
شایان با همان لبخند سرخوشی که از صبح‌گاه گوشه لبش جاخُشک کرده بود، همان‌طور که نگاهش را به رو به رویش دوخته بود، لب باز کرد.
- دلارا جان؟
از صدای شایان، آرام پلک‌هایش پرید و نیمی از لب‌هایش را باز کرد، سری تکان داد و لبخند شیرینی بر لب نشاند.
- جانم.
شایان، سرخوش‌تر از قبل بخاطر جانی که دلارا نثارش کرده بود، هرآن‌چه که می‌خواست بگوید را از یاد برد و همان‌طور که سعی در آن داشت که هیجان درونی‌اش را پنهان کند، آرام لبان نازکش را برهم فشرد و سری به معنای هیچ، تکان داد.
- هیچی عزیزم.
و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,105
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #82
"حال"
با نشستن دَستی روی شانه‌اش، تکانی خورد و نگاه پرسشی‌اش را به چشمان خاکسترگون شایان سوق داد.
- پیاده شو عزیزم.
پلک‌هایش را آرام بر روی هم گذاشت تا کمی پریشان حواسی‌اش را جمع کند. زبانی بر روی لب‌های خُشکیده‌اش کشید و همان‌طور که سعی در کنترل لرزش فَکش داشت، دندان‌هایش را روی هم فشرد و مطیع سری تکان داد. چنگی به کیف کوچک مشکی رنگی که تنها زینتش نوشته نقره‌فام رویش بود، زد و از اتومبیل خارج شد.
با اوّلین گامی که برداشت، لرزی خفیف در بند‌بند کالبُد فگار* از اندوهش نشست. نمی‌دانست چه شده است، از صبح که چشمانش را گشوده بود، مُدام خاطرات ماضی در سرش ورق می‌خوردند. گویا می‌خواهند یادآوری کنند که چه گذشت تا گذشت، اگرچه ممکن است این دلدادگی فرجام داستان نباشد!
هنوز آن‌قدری دور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,105
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #83
سلام به عزیز‌های من، بعد از چند وقت دوباره پارت‌گذاری رو شروع می‌کنم، منتظر حمایت‌های قشنگتون هستم
***
گویی قصد به چشم گشودن دارد، پلک‌هایش آرام تکانی می‌خوردند و باز می‌شود، تداعی خاطر‌ها عجب تلخ و ملال‌انگیز است که اشک درون چشم‌هایش می‌جوشد، شب عروسی ویرانه‌کنش هم این‌گونه او را ربُوده بودند؟
می‌دانست فقط یک نفر می‌تواند شهر را در به در دنبال او بگردد، آن هم کسی نیست جز آرمین یا آدم‌هایش...
روز‌های خوش تمام شده بود و باری دیگر اجبار او را در آغوش گرفته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,105
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #84
ادیت مخاطب
تقدیم به قشنگ‌های من
***
آرمین، با چشم‌هایی خسته اطراف را می‌نگرد، تمام وجودش چشم هست و تنها یک نفر را می‌بیند.
با صدای کوباندن در نگاه نا آرامش را به سوی آراد سوق می‌دهد و او شادمان از حضور آرمین لبخندی روی لب‌هایش نقش می‌بندد، کمی خَم می‌شود و آرمین را همان‌طور که روی ویلچر پیشرفته‌اش نشسته هست در آغوش می‌گیرد و در همان حال لب می‌زند:
- آفتاب از کدوم طرف در اومده؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,105
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #85
پارت هدیه برای شما عزیز‌های من
***
دختری محبوس در اتاق با زانوانش وار رفته به در خیره مانده، پاهایش تحمل وزنش را ندارند و به زمین آوار می‌شود، آرمین به او بد کرده بود درست ولی راضی نبود چنین بلایی به سرش آوار شود.
"گویی جمجمه‌اش از این حجم از بی‌قراری ترک بر‌داشته هست"
خدمتکار، دستش را به دست‌گیره در نزدیک می‌کند که صدای آرمین بلند می‌شود، انبوهی از بی‌قراری در صدایش موج می‌زند:
[COLOR=rgb(0, 0...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,105
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #86
آراد سری تکان می‌دهد و جعبه‌های کمک‌های اولیه را باز می‌کند و پنبه‌ای را به بتادین آغشته می‌کند و همان که نزدیک دست درد‌ناک او می‌شود، صدای آرمین بُلند می‌شود.
- برو، من انجام میدم
آراد سرش را به نشانه تأیید تکان می‌دهد و اتاق را ترک می‌کند. او می‌ماند و دلارایی که از تنهایی با او واهمه دارد...
پنبه آمیخته با بتادین را روی دست‌هایش میکِشد، آرام و با دقت، ممکن هست او از لمس دستش بی‌حس باشد ولی قلب دیگری را ناگاه به کوبش در آورده هست....
با صدایی که در بند‌بند آن بغضی المبار* رسوخ کرده هست همان‌طور که دیده تنها او را می‌بیند، صدایش می‌زند:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,105
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #87
چه بازی می‌کنه، این بازیکن
نظر نمی‌دید قشنگ‌های من؟

***
پلک‌هایش را با شدت بیشتری روی هم می‌فشارد، گویی آن وجدان لعنتی بعد از سال‌ها خفته‌گی بیدار یافته و به قصد جان او جلو آمده است.
به لب‌هایش تکانی می‌دهد و با غمی که با تازگی نیشتر به جانش زده است می‌گوید:
- تقصیر تو نیست
تقصیر او باشد؟ اصلاً بود که بود، گوراندن زندگانی او هم تقصیر او بود و مگر برایش مهم بود؟
هرچه از همه‌گان گُریخته بود کافی است، شاید کمی ملعبه* افسونگری برای تسکین درد‌هایش کافی باشد... سال‌ها او نقش عروسک خیمه‌شب را بازی کرد، هرچه هم که باشد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,105
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #88
- من می‌خوام از ایران برم، چهار ماهه دیگه، هجدهم پرواز دارم.
ابروانش را از تعجب بالا می‌اندازد:
- خب؟
تیر آخر را خلاص می‌کند و با اخمی کوچک لب می‌زند:
- می‌خوام این چند ماهه آخر رو کنار من باشی!
نفس در سینه حبس می‌شود، انتظار چنین پیشنهادی را از طرف او داشت ولی نه به این سرعت...
پیشنهاد خوبی بود، سود به‌جایی را برایش داشته اگر پایان این چهار ماه با شیدایی و ویرانگی او فرجام یابد!
لحنش ناخودآگاه بغض‌آلود می‌شود، تداعی خاطره‌ها تلخ و گزنده است...

- من یادم نمیره چی گذشت تا گذشت، من هیچ‌کدوم از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,105
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #89
"حال"
اشک تمام صورتش را قاب گرفته بود و دَست‌هایش لرزش اندکی گرفته بود نشان اعصبابی بود که با یادآوری بلایی به سَرش آورده بود، باری دیگر قرار بود او را به ستوه بیاورد، با پرخاشگری، چنگی به گیسوانش می‌زند و به سوی او خَم می‌شود و با نفرت لب می‌زند:
- خفه شو! لعنت به تو و عشق و عاشقیت!
تنها نگاهش می‌کند، مانده است چه بگوید، صدایش از فرط شرمندگی خش‌دار می‌شود و ناراحت، دلش می‌خواهد فکری به حال این دخترک خشمگین کند. دَست‌هایش را با طمأنینه تکان می‌دهد و روی دَست‌های کوچک و ظریف او قرار می‌دهد تا شاید کمی همدردی کند که او با شتاب دَستش را می‌کِشد و با صدایی بالا رفته است لب می‌زند:
- دَستت رو به من نزن!
آرمین هراسان از حرکت‌ها دخترک سَری تکان می‌دهد و دَسرش را عقب می‌کِشد.
با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,105
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #90
سلام قشنگ‌های من
پارت قبل کمی ویرایش شده، دوست داشتید بخونید

***
از فرط ناتوانی زبانش بند آمده است، یک‌طرف بدنش سِر است، با شتاب پرتاب شده است می‌داند یک بلایی به حال صورتش آمده است زیرا دردی نه چندان عمیق را در میان استخوان گونه‌اش احساس می‌کرد.
دلارا، به سختی او را از جایش بلند می‌کند و روی ویلچرش می‌نشاند، نگاهش که به بالای گونه او می‌افتد، از آن حجم از کبودی دلش می‌گیرد.
از اتاق خارج می‌شود و کیسه یخی را از آشپرخانه می‌آورد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

عقب
بالا