• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان مخاطب | دلناز نیازی(ترانه) کاربر انجمن یک رمان

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #61
پرستار، خودکار نیل‌گونی که در دَست داشت را بر روی پرونده موجود در میز سپید رنگ مقابلش، قرار داد. با اعصابی مُچاله شده از به دَست نیاوردنِ اطلاعات بیماری که چندی پیش او را به بیمارستان آورده بودند، خطاب به پزشکی که مشغول صحبت با پرستار تازه‌کاری بود که به تازگی به بیمارستان پا گذاشته بود، گفت:
- آقای دکتر یک لحظه تشریف میارید؟
دکتر سپهر بیگی، مرد سی و هفت ساله‌ای که به دلیل سهامی که در بیمارستان دارا بود، برایش احترام بسیاری را قائل می‌شدند، دَست از صحبت با پرستارِ سبزه‌روی ریز جُثه مقابلش گرفت و سَری تکان داد و به طرف پرستاری که دستیارش هم نیز محسوب می‌شد رفت.
- بله خانم بهرامی؟
خودکار را از روی پرونده برداشت و ضربه‌ای بر روی پرونده مقابلش زد.
- نمی‌شه آقای دکتر! موبایل طرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #62
اشک‌های کبود، بر روی گونه‌های لطیف دخترانه‌اش از خودشان رَدی را به جای گذاشته بودند. دَسته گُلی که با ظرافت تمام آماده شده بود دیگر آن طراوات اوّل را نداشت. چشم دوخته بود به انگشتِ حلقه دَستِ چپش، چقدر جای آن انگشتری که ماه گذشته با کلی وسواس گُلچین کرده بود، در دَستانش تُهی بود. چه آرمان‌هایی که برای این شبِ رویایی ناهمگون نداشت!
بر روی صندلی سپید رنگ سالُن عقد وا رفته بود. خلوتگاهی مهمل که تنها خودش بود خودش... .
در این خلوتگاه عاری از مردم همه‌چیز سیمگون بود. سپید چرا؟ همه باید با لباس‌های قیر‌گون ظاهر شوند، در سوگواری روح دخترک قصّه!
درب اتاق کوچکی که سالُن عقد نام داشت باز شد. دامادی بود که چندی قبل با جواب منفی، چنان داغی را بر دلِ دلارای بر باد رفته گذاشته بود که تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #63
سلام عزیزان
لحن رمان از محاوره به ادبی تغییر کرد.
پارت‌های قبل در حال ویرایش به لحن ادبی هستند.
از این به بعد پارت‌ها به زبان ادبی نوشته می‌شن.
ویرایشات که تموم شد، بهتون خبر میدم. پارت‌های قبل که رو توصیفات و شخصیت‌پردازی قوی‌تر شده مشاهده کنید.
قبل از خوندن پارت شصت و سوم از رمان مخاطب، لطفاً نگاهی به پارت اوّل بندازید
. :402:


***
بهرام پدر دلارا، اَبروانش را در آغوش کشید. انگشت اشاره‌اش را بر روی بینی‌اش گذاشت و رو به عایشه‌ای که با آن هیکل پروار* خود را بر زمین نشانده بود و اَشک تمساح به معنای گلایه از بهرام از چشمان نیل‌گونش که هم‌چون چشمان بهرام به زُلالی آب بود، بر روی گونه‌های سرخ و فربه‌اش* رها می‌کرد، گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #64
فصل دوم
بوتیمار

لیوان حاوی چای نبات را بر روی میز قهوه‌ای رنگ براق قرار داد و محلفه سپید رنگ را بر روی شانه‌هایش انداخت و او آن را بیشتر به خود فشار داد. دندان‌هایش صدا‌دار به یک‌دیگر ضربت می‌خوردند. گیسوان فر مانندش، نمناک شده بود و در شانه‌هایش پریشان ریخته بود. هر از گاهی هم نیز از نوک‌شان، قطرات آب آرام می‌چکیدند. گونه‌هایش از شدّت سرمایی که به ژرفنای جانش افتاده بود، سُرخ‌گون شده بود. با دَستان لرزانش لیوان را از روی میز برداشت و به سَمت دهانش بُرد. جرعه‌ای از چای نبات را نوشید که کمی گرما به جانش تزریق شد. انگشتان ظریفش را گرداگرد لیوان حلقه کرد و رو به شایان، محبت‌آمیز لب زد:
- مرسی، توی این یک هفته با این سرما‌خوردگی شدیدم تو رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #65
دو عدد پیش‌دستی را درون سینی از جنس ملامین، با پس‌زمینه سپید که رویش انواعی از میوه‌ها طراحی شده بود، گذاشت. شال نیل‌گونش را جلو کشید و از آشپزخانه خارج شد.
شایان، لبخند به لب به صفحه تلوزیون خیره بود و مشغول تماشای فیلمی بود. هرآنچه هویدا بود که در فکر یار است!
با صدای گذاشتن بشقاب بر روی میز مقابلش، دیده از فیلم گرفت و نگاهش را به دلارا سوق داد. در جایش صاف نشست و خطاب به او گفت:
- چرا زحمت کشیدی؟ می‌گفتی من می‌اومدم دیگه.
تبسمی بر لب نشاند و سربه‌زیر لب زد:
- من که کاری نکردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #66
آرام با انگشتان ظریف دخترانه‌اش، از روی عکس سیمای او را لمس کرد. اشک‌هایش همچونان باران بهاری، گونه‌هایش را پُر طراوت می‌کردند و آهسته از گونه‌اش سُر می‌خورد و بر روی عکس فرود می‌آمدند. لحظه‌ای بی‌آن‌که دَست خودش باشد، عکس را به سینه‌اش فشرد. از جایش بلند شد و به سَمتِ اتاق رفت. بر روی تخت دراز کشید و عکس‌ها را به دیوار کنارش تکیه داد و آن‌قدر به آن‌ها خیره شد که چشمانش با طمأنینه بَسته شدند و به خواب رفتند... .
***
آرام نگاهش را از آسمان ابری گرفت و به میز قهوه‌ای سوخته رو به رویش سوق داد. دَسته ویلچر را گرفت و عقب گرد کرد. چرخ‌های آن ویلچر منحوس آهسته بر روی پارکت‌های اتاق به چرخش در می‌آمدند. به میز که رسید، مقابلش توقف کرد. چند ساعت پیش، سرهنگ به آن‌جا آمده بود و از آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #67
تقه‌ای به درب اتاق وارد شد و چندی بعد با اجازه ورود از جانب آرمین، سیمین با سینیِ مسی جنس که حاوی دو فنجان قهوه تُرک بود، وارد اتاقِ او شد.
سینی را بر روی میز مستطیل شکلِ وسط اتاق گذاشت و از میان فنجان‌ها یکی از آن‌ها را با نعلبکی زیرش برداشت و بر روی میزی که آرمین پُشتش نشسته بود، گذاشت. نگاهی به آرمینی که بر روی ویلچر، پُشتِ میز نشسته بود، کرد و با طمأنینه محجوب لب زد:
- آقا امری ندارید؟
سَرش را به نشانه "خیر" تکان داد و او از اتاق خارج شد.
نگاهش را به مهاب‌های* خارج شده از فنجان سوق داد و در همان‌حال پاسخ سؤال مالکی که کنارش ایستاده بود را داد:
- مهرگان، این‌جا اومده بود!
پوزخندِ کوچکی زد و نیم‌نگاهی به مالک که منتظر او را می‌نگریست، کرد و ادامه داد:
- می‌گفت: آگاهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #68
عایشه و چهار زنِ دیگر، بالای سَرش ایستاده بودند. گرداب هر لحظه بیش از قبل او را در خود می‌بلعید، هوای عرشِ پروردگار* تیره و تاریک بود. باد با هر تکانی که پارچه‌های قیرگونِ قبرستان می‌داد، گلوله کوچکی در دلش بالا و پایین می‌شد. اشک‌های سیَه رنگ بر روی گونه‌هایش از خود ردی را به جای گذاشته بودند. از شدّت واهمه، قفسه سینه‌اش بالا و پایین می‌رفت و در ژرفای سینه‌اش درد و سوزشی توان‌فرسا، احساس می‌شد. تنها بالا‌تنه‌اش از گِل و لای بیرون بود و پاهایش و نیمی از شکمش در خاک نهفته بودند!
با ناخن‌هایش چنگی به خاک، زد و زیرِ ناخن‌ها از رنگِ بَنَکِ* خاک پُر شد. با بغضی آشکار فریاد زد:
- ولم کنید! چی از جونم می‌خواید؟ من رو از توی این طغیان دَرَم بیارید!
هر پنج زن با لباس‌های توری‌مانندِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #69
زانوانش را جمع کرد و هر دو دَستش را گشود و آنان را در آغوش کشید. همانند مادری که کودکش را در بغل می‌کشد! پیشانی‌اش را روی زانوانش گذاشت. دانه‌های ریز اشک بر روی دامانِ سرخ‌گونش می‌چکید و صدایی در تنهایی گریست...!
***
آهسته نگاهش را از دیوار سپید رنگی که جای‌به‌جایش قابِ عکسی از دلارا آن را پُر کرده بود، گرفت و به زمینِ یخ‌زده زیر پایش سوق داد. امروز خود نیز نمی‌دانست، چه بلایی بر سَرش آمده است که در هر ثانیه تکّه‌ای از حرف‌های دلارا در افکارش نقش می‌بندد و با ذهن او گلاویز می‌شود!
"فلش‌بک"
بازوانش را از روی کُتِ سُرمه‌ای رنگی که بر تن داشت گرفت. اقیانوسی از اشک در چشمانِ دخترک غوطه‌ور بود!
لبانش را از هم گشود و با چشمانِ کهوه‌مانندش که به هنگام اشک، مخمور* می‌شد، در طارم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #70
چه نقشی بازی می‌کنه، آرمین در این پارت!

***
با صدای دمش‌های پِی‌ در پِی که از پُشت سَرش شنید. با طمأنینه سَرش را برگرداند. شایان را دید در حالی که اندکی خَم شده بود و کَفِ هردو دَستش را بر روی زانوانش قرار داده بود. سَر خَم کرده بود و تره‌ای از گیسوان کوتَه مردانه‌اش، بر روی پیشانی‌اش جاخُشک کرده بود.
متعجب از جایش برخواست و گام‌هایش را با لگد مالِ نوشته‌هایش به سوی او تُند کرد.
انگشتان کشیده ظریف دخترانه‌اش را بر روی شانه او تنظیم کرد و با شگفتی صدایش زد.
- داداش شایان!
کَمَرش را صاف کرد و آژنگ معدومی* میان ابروانش نشاند و سرزنش‌وار نگاهش کرد.
- من به تو چی بگم دلارا؟ ساعت شیشِ صبح از خونه زدی بیرون... .
اخم میان ابروانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

عقب
بالا