داستان درمورد پسری هست ک از آلمان میاد به شرکت عموش اونجا با دختری آشنا میشه کم کم بهم علاقه مند میشن و باهم ازدواج میکنن چند وقت بعد از ازدواج دختره سرطان میگیره و پسره برای اینکه دختره نمیره اون رو فریز میکنه بعد از چندین سال ک دختره بهوش میاد پسره پیر شده فکر کنم اسم پسره مسیح