- ارسالیها
- 4
- پسندها
- 7
- امتیازها
- 0
سلام یه رمان خونده بودم دختره دختر رئیس زندان بود و روانپزشک بود بعد تو زندان یه پیر زندانی بود که اختلال روانی داشت و اعتراف نمیکرد.دختره با اصرار میشه پزشک اون. پسره دختره رو عاشق خودش میکنه و ازش میخواد از اتاق پدرش براش اسلحه بیاره تا فرار کنه. دختره یواشکی اسلحه رو میاره اما پسره پشیمون میشه و میگه برات دردسر میشه برش گردن. دختره قبول نمیکنه و میگه تا اینجا پیش اومدم اسلحه رو بهش میده و پسره که رئیس یه گروه بوده فرار میکنه. میشه اسم رمان رو هر کی میدونه بگه؟