متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مباحث متفرقه پیدا کردن رمان‌های بی‌نام

خیاخیاقتتق

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
4
پسندها
7
امتیازها
0
  • #1,971
سلام یه رمان خونده بودم دختره دختر رئیس زندان بود و روانپزشک بود بعد تو زندان یه پیر زندانی بود که اختلال روانی داشت و اعتراف نمیکرد.دختره با اصرار میشه پزشک اون. پسره دختره رو عاشق خودش میکنه و ازش میخواد از اتاق پدرش براش اسلحه بیاره تا فرار کنه. دختره یواشکی اسلحه رو میاره اما پسره پشیمون میشه و میگه برات دردسر میشه برش گردن. دختره قبول نمیکنه و میگه تا اینجا پیش اومدم اسلحه رو بهش میده و پسره که رئیس یه گروه بوده فرار میکنه. میشه اسم رمان رو هر کی میدونه بگه؟
 

خیاخیاقتتق

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
4
پسندها
7
امتیازها
0
  • #1,972
سلام یه رمان خونده بودم دختره دختر رئیس زندان بود و روانپزشک بود بعد تو زندان یه پیر زندانی بود که اختلال روانی داشت و اعتراف نمیکرد.دختره با اصرار میشه پزشک اون. پسره دختره رو عاشق خودش میکنه و ازش میخواد از اتاق پدرش براش اسلحه بیاره تا فرار کنه. دختره یواشکی اسلحه رو میاره اما پسره پشیمون میشه و میگه برات دردسر میشه برش گردن. دختره قبول نمیکنه و میگه تا اینجا پیش اومدم اسلحه رو بهش میده و پسره که رئیس یه گروه بوده فرار میکنه. میشه اسم رمان رو هر کی میدونه بگه؟
ببخشید به جای پسر نوشتم پیر
 

ELMIRA.MORADI

کاربر فعال بخش
سطح
5
 
ارسالی‌ها
132
پسندها
447
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سن
24
  • #1,973
سلام یه رمان خونده بودم دختره دختر رئیس زندان بود و روانپزشک بود بعد تو زندان یه پیر زندانی بود که اختلال روانی داشت و اعتراف نمیکرد.دختره با اصرار میشه پزشک اون. پسره دختره رو عاشق خودش میکنه و ازش میخواد از اتاق پدرش براش اسلحه بیاره تا فرار کنه. دختره یواشکی اسلحه رو میاره اما پسره پشیمون میشه و میگه برات دردسر میشه برش گردن. دختره قبول نمیکنه و میگه تا اینجا پیش اومدم اسلحه رو بهش میده و پسره که رئیس یه گروه بوده فرار میکنه. میشه اسم رمان رو هر کی میدونه بگه؟
سلام عزیزم اسم رمان بغض بی پناه
 

Pasha

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
8
پسندها
16
امتیازها
33
  • #1,974
کامل بخوام توضیح بدم چیزایی که یادمه درمورد یک مرد پولداری هست که دوتا پسر داره کا هر کدومشون به نوعی مشکل دارن به عنوان مثال پسر بزرگه شبا جلساتی میزاره و مردم رو به نپرستیدن خدا تشویق میکنه حتی اسم پسر کوچیکه هم شهریار هست اما نمیدونم اسم پسر بزرگه چیه ولی فک کنم با ش شروع میشه اسمش خلاصه این مرده با یا زنی که دوتا دختر داره اسم بزرگه ترمه که نقش اصلیه و اسم کوچیکه طرلان ازدواج میکنه حتی از قبل هم عاشق زنه بوده بعد ازدواج زنه و دختراش میان با این مرده و پسراش زندگی کنن حتی یه جاهم میرن دبی دخترهم تو شرکت داداش بزرگه کار می‌کنه و آخرشم با داداش بزرگه ازدواج می‌کنه ممنون میشم اگ اسمشو میدونین بگین.
اشکهایم دریا شد
 

Pasha

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
8
پسندها
16
امتیازها
33
  • #1,975
اسم اینو بگید لطفا.
-خم شو کفشام رو پاک کن
بغض کرده کمر خم کردم که یکی از مهمونا گفت:مگه زنت نیست حسام خان؟
پوزخندی زد
-در شان خدمتکارمه تا زنم
با پشت آستینم روی کفشش کشیدم که یهو نتونستم با اون شکم برامده خودم رو کنترل کنم از پشت محکم روی زمین افتادم جیغم به هوا رفت حسام سریع کنارم نشست فریاد زد: چیشد... غلط کردم عمرم
نتونستم حرفی بزنم سریع بغلم کرد
ا
بغض همیشگی
 

Pasha

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
8
پسندها
16
امتیازها
33
  • #1,976
سلام من ی رمان خواندن که اسم دختره ترمه بود اسم خواهرش ترلان مادرشون با ی مرد پولدار که فک کنم دوست خانوادگیشون بودن ازدواج می‌کنه که دوتا پسر داره اسم یکیش شهریاراسم اون یکی یا م نیست ی بار شهریار میخواد به ترمه دست درازی کنه ولی
اشکهایم دریا شد
 

Deadly Pink

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,186
امتیازها
6,353
مدال‌ها
7
  • #1,977
سلام‌یه رمانی خوندم خیلی ازش خوشم‌اومد ولی است یادم نیس
دختره خیلی بی حجاب و اهل پارتی شبونس با مادرش طبقه بالا پدربزرگش زندگی میکنن خانواده پدربزرگش از دختره بدشون میا و متلکش رو به مادرش میزنن دختره هم ا لج اینا مخ پسر داییش رو که اسمش محمد سبحان بود رو میزنه و اصلا دوسش نداره.
میشه یکی اسم اینو بگه؟
 

گلبرگـ

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
33
پسندها
50
امتیازها
90
  • #1,978
سلام دوستان دنبال یک رمان میگردم که کمی تخیلی بود اینجوری بود که یه پسره که اسمش نیما بود در حین پرواز هواپیماش سقوط میکنه و وسط یه قبیله ی سرخ پوست بیدار میشه و دختر رییس قبیله چون فارسی بلد بوده ازش مراقبت میکرده بعد که اینا عاشق هم میشن دختره باهاش میاد ایران و نمیدونم کیه پسره به دروغ میگه که اینا خواهر برادرن (چون مادر پسره هم مثل سقوط کرده بوده و توی همین قبیله به هوش میاد و مجبور میشه با رییس قبیله که همون بابای دختره بوده ازدواج کنه...دختره هم از مامانش فارسی رو یاد گرفته بوده) ولی بعدش میفهمن دروغ بوده و پسره بچه ی واقعی مامانش نبوده.( دختره برگ میخورده و...)
 

Mahsi

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2
پسندها
4
امتیازها
0
  • #1,979
سلام دوستان
یک رمان خونده بودم که الان اسمش یادم نیست
دختری بود که تنها با پدرش در آپارتمان زندگی میکرد طبقه ای پایین هم خانواده عموش بود بعد این دختر پسر عموی بزرگش رو دوست داشت و پسر عموهه محلش نمیذاشت و با پسر عموی دومی خیلی رفیق بود.پسر عموی دومی خیلی هواش رو داشت وسط های رمان هم پدرش میمیره و این دختر هم با پسر عموی دومیش ازدواج میکنه و مشکلاتی براش پیش میاد ، یک پسری هم مزاحمش میشد
کسی اسم رمان رو میدونه ممنون میشم بگه
 
آخرین ویرایش

Armyta.5866

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
4
پسندها
10
امتیازها
30
  • #1,980
سلام دنبال رمانی می گردم که سه تا دختر به اسم های نفس و عسل و سومی شک دارم شقایق به دانشگاه می روند که در آنجا با سه تا پسر آشنا می شوند و اتفاق های خیلی طنز پیش روی دارند و تنها چیزی که یادم اسم رمان در حدی اینجوری بود دانشجو های شیطون ‌.... یه جورایی مثل این بود ولی هر چی توی گوگل میکردم پیداش نمی کنم
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
4,692
بازدیدها
2M
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
63
عقب
بالا