- عروسی بدون داماد که نمیشه ؟
با بغض لباس عروس رو توی دستام مشتکردم و یک بار دیگه صداش مثل ناقوسمرگتوی سرم اکو شد " حاجی من دخترتو نمیخوام ". از جام بلند شدم و گفتم:
- من خستم ، میرم استراحت کنم .
با دومین قدمم پدر امیرگفت :
- صبرکن دخترم ، پسر احمقم قدر تو رو نمیدونه ولی میخوام تو رو برای پسرم اولمکه خارج از کشور هست انتخاب کنم
#خطبه رو
#اینترنتی برگزار میکنیم.
#شکه.نگاهش.کردمو.گفتم
- نه.....نه.من...من...نمیخوام .
همون لحظه گوشی پدر امیرزنگ خورد و گذاشتروی اسپیکر که صدای مردونه ای بلند شد و گفت :
- پدر زودتر خطبه رو اجرا کنید چون میخوام زنمو...!
اسم رمان لطفا