- ارسالیها
- 9,417
- پسندها
- 40,324
- امتیازها
- 96,873
- مدالها
- 41
- مدیر
- #2,441
طلاهای این شهر ارزانندیه رمان دیگه هم بود که دختره پدرش برای یک قرضی به یه پیرمردی داده بودش ولی پیرمرده کاری باهاش نداشت .پیرمرده میمیره و دختره همونجا زندگی میکرد .پسره پیرمرده از خارج میاد اسمش محمد بود و ارو دختره رو بهش میدن میرن یه آپارتمان میگیرن که هر واحدش یکیشون میشینه این پسره محمد هم همون ساختمان هست که بعد ها اینا عاشق هم میشن