رمان دربارهی دختریه که اتفاقی میفهمه
که خانوادهای که دارن باهاش زندگی میکنن خانوادهی واقعیش نیستند
و وقتی که هنوز بدنیا نیومده عمش یه
کار بدی کرده و پدر بزرگش از اون به
بعد گفته که اگه فرزند دختری تو این خانواده به دنیا بیاد اونو میکشه وقتی این دختره بدنیا اومد مادرش اونو به
دوستش داد که ازش نگهداری کنه بعد
از این همه سال اونا اومدن دنبال این دختره و اونو بردن به عمارتشون بعد این
پدربزرگش متوجه شباهتش به همسر
مرحومش میشه و به اون بیشتر از همهی نوههاش توجه نشون میده و
دوستش داره ولی پدربزرگش گفت اگه
با نوهی بزرگش ازدواج نکنه بهش ارثی
نمیده و اون مجبور به ازدواج با پسره
میکنه و بقیهی ماجرا که دیگه زیاد یادم
نیست لطفا اگه کسی اسم این رمانو میدونه بهم بگه