- ارسالیها
- 22
- پسندها
- 59
- امتیازها
- 90
- سن
- 18
سلام من دنبال ی رمانم
داستان این بوده که دختره با مهمونی آشناش وارد ی دانشگاه برای تدریس میشه.اینم بگم که دختره بچه درسخون بوده.بعد دختره هی زمین میخورده اصلا دست خودش نبوده.تو دانشگاه داشتن پشت سر دوتا از استادا که مجرد بودن حرف میزدن که اینم میگه استاد مهربان(فامیلیش مهربان بوده)از اونیکی بهتره.اونیکی خیلی بده و اینا بعد نگو همون استاده پشت سرشه.تو پله ها ازش میپرسه که چرا تو از من بدت میاد و اینا لحظه آخر دختره بغض میکنه تو چشاش نگا میکنه میگ خیلی نامردی.بعد از اون ور دوست خانوادگی این دختره میاد ایران.اینم بگم که پسره که استاد دانشگاه بوده پسر اینا بوده و تو بچگی خیلی با این دختره صمیمی بوده بعدم واسه ادامه تحصیل میره اصفهان خانوادشم از اون ور میره خارج.بعد پسره میفهمه که دختره چرا...
داستان این بوده که دختره با مهمونی آشناش وارد ی دانشگاه برای تدریس میشه.اینم بگم که دختره بچه درسخون بوده.بعد دختره هی زمین میخورده اصلا دست خودش نبوده.تو دانشگاه داشتن پشت سر دوتا از استادا که مجرد بودن حرف میزدن که اینم میگه استاد مهربان(فامیلیش مهربان بوده)از اونیکی بهتره.اونیکی خیلی بده و اینا بعد نگو همون استاده پشت سرشه.تو پله ها ازش میپرسه که چرا تو از من بدت میاد و اینا لحظه آخر دختره بغض میکنه تو چشاش نگا میکنه میگ خیلی نامردی.بعد از اون ور دوست خانوادگی این دختره میاد ایران.اینم بگم که پسره که استاد دانشگاه بوده پسر اینا بوده و تو بچگی خیلی با این دختره صمیمی بوده بعدم واسه ادامه تحصیل میره اصفهان خانوادشم از اون ور میره خارج.بعد پسره میفهمه که دختره چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.