یک رمان هم بود دختره اسمش بهار یا بهاره بود که خرج زندگی خواهر و برادر و مادرش رو میداد. تو شرکتی کار میکرد و چادری بود اما خواهر برادرش خیلی اذیت میکردنش و همش طلبکار بودن ازش. یک پسری که طرف قرارداد با این شرکت بود و همش از طریق ایمیل ارتباط داشتن میاد ایران. بعدا یک ماموریت میرن خارج و این دو تا ازدواج میکنن