متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مباحث متفرقه پیدا کردن رمان‌های بی‌نام

Sanieh

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
26
پسندها
53
امتیازها
90
  • #681
سلام. رمانی بود که دختره رو میخواستن زنده به گور کنن تو بچگیش که عمه اش از شهر میاد و نجاتش میده بعد که دختره بزرگ میشه، برادرش قتل میکنه و این دختره رو به عنوان خون بس میدن؟ دختره مهندس بود.
 

Sanieh

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
26
پسندها
53
امتیازها
90
  • #682
یک رمان هم بود دختره اسمش بهار یا بهاره بود که خرج زندگی خواهر و برادر و مادرش رو میداد. تو شرکتی کار میکرد و چادری بود اما خواهر برادرش خیلی اذیت میکردنش و همش طلبکار بودن ازش. یک پسری که طرف قرارداد با این شرکت بود و همش از طریق ایمیل ارتباط داشتن میاد ایران. بعدا یک ماموریت میرن خارج و این دو تا ازدواج میکنن
 

Simoli

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1
پسندها
1
امتیازها
0
  • #683
سلام دوستان یه زمانی بود دختره با دوستش پرستار بودن یه شهر دیگه زندگی میکردن با یه دکتری لج بود با یه دکتری توی بیمارستان دوست میشه بعد می‌فهمه آدم بدیه و در آخر به اون دکتره میرسه اسم دکتره فکر کنم هامون بود اگه کسی می‌دونه لطفا بگه
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Aroo

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2
پسندها
2
امتیازها
0
  • #684
سلام دوستان دنبال یه رمانی میگردم که دختره از پسر حاجیا و ریشیا بدش میومد و پسری که دوسش داشت رفت عوض شد یه پسر جذاب شد وقتی برگشت مغرور شده بود و دیگه اون پسر حاجی قبلی نیود دختره نمی‌شناختش فک کنم اسم پسره سام بود مطمئن نیستم ممنون میشم کمکم کنید
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Aroo

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2
پسندها
2
امتیازها
0
  • #685
سلام همگی، چند سال پیش یه رمان خوندم مطمئن نیستم ولی فکر کنم دو جلدی بود... دختره و پسره باهم ازدواج میکنن بعد پسره تصادف میکنه و همه فکر میکنن مرده ولی بعد از چند وقت دختره از عروسی یکی از دوستاش برمیگشته که به طور اتفاقی شوهرش رو میبینه و میفهمه شوهرش نمرده بوده... پسره حافظه ش رو از دست داده بوده و دختره رو یادش نمیاد... یه زن و مرد پسره رو نجات داده بودن و پیش خودشون نگه داشته بودن...بعدش دیگه با کمک دختره خوب میشه... فکر میکنم این اتفاقات واسه جلد دو بود.. البته اگه همونطور که فکر میکنم رمان دو جلدی بوده باشه... ممنون میشم اگه کسی اسمش رو میدونه بهم بگه..
رمان بعد از صدسال تنهایی هست
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Aida:(

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1
پسندها
2
امتیازها
0
  • #686
سلام به همگی
من دنبال یه رمانی ام که اول رمان دختره از خارج از کشور برمیگرده و اونجا فک میکنم پزشکی‌شو تموم کرده و برای انتقام ابروی از دست رفته‌اش اومده
عاشق یه پسریه که خانواده‌اش اوردن و با هم بزرگ شدن و پسره هم دکتره و چماش سبزه که حتی به دختره هم تو کنکورش و ...کمک میکنه تا پزشکی قبول بشه ولی پسره برا اینکه خودشو کنترل کنه از اون خونه میره و برا خودش خونه جدا میگیره
بعد دختره با استادش ازدواج میکنه و به خیال اون پسره و چشماش به همسرش تو مهمونی نامردی میکنه و میره با یکی دیگه... .
اخرش هم با همون پسر چشم سبزه ازدواج میکنه

میشه کمکم کنید):
 

H.r.j

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1
پسندها
2
امتیازها
0
  • #687
سلام دوستان
یک رمان بود خیلی وقت پیش خوندم
داستانش اینجوری بود که یک دختر برنامه نویس هستش بعد یک برنامه هک مینویسه برای تستش رو سایت وزارت اطلاعات میازارش بعد پلیس میگیرش ولی برای حفظ جونش میفرستنش خونه یک سرگرده که مذهبی هم هست تا ازش محافظت بشه
 

Zamharir

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
50
پسندها
143
امتیازها
523
مدال‌ها
3
سن
22
  • #688
یک رمان هم بود دختره اسمش بهار یا بهاره بود که خرج زندگی خواهر و برادر و مادرش رو میداد. تو شرکتی کار میکرد و چادری بود اما خواهر برادرش خیلی اذیت میکردنش و همش طلبکار بودن ازش. یک پسری که طرف قرارداد با این شرکت بود و همش از طریق ایمیل ارتباط داشتن میاد ایران. بعدا یک ماموریت میرن خارج و این دو تا ازدواج میکنن
رمان سخت چون فولاد
 
امضا : Zamharir

Mahi.13-58

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
9
پسندها
16
امتیازها
33
  • #689
سلام خسته نباشید خیلی ممنون میشم اگه این رمان رو میشناسیدزودتراسمش رو بگید داستان یه دختری بود که تک فرزند بود و توی طبقه ی پایین خونشون هم خانواده ی خالش زندگی میکردن خالش یه پسر داشت که پلیس مبارزه با مواد مخدربود و دخترشم با دوست وهمکار داداشش ازدواج کرده بود ولی بچه دار نمیشدن حالا دختر داستان خیلی رفتار بچه گانه داره وهمه خیلی لوسش میکنن دختره از نوزادی تو سرش تومور داره ولی خودش نمیونه پسرخالش عاشقشه ولی چون چند ساله همه بهش میگن مثل برادر دخترس و شوهرخالش خیلی بهش لطف داشته چون پدرپسره مرده بوده نمیخواد حرمتارو بشکنه برای همین با اجبار مادرش با همکارش ازدواج میکنه دختره هم دوستش داره ولی چون انقدر بچه گانه رفتار کرده خودش نمیدونه چون عشق رو نمیشناسه ولی پسره چون اصلا زنش رو دوست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Mahi.13-58

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
9
پسندها
16
امتیازها
33
  • #690
یه رمانی بود دقیق یادم نیس ولی دختره از اون دختر سرکشا بود که هیچکس حریفش نبود یه بارم اتاقشو دراومد رنگ مشکی زد عین این خونه های ارواح یه طناب دارم وصل کرد بالا سقف اتاقش یه داداشم داشت این دختره هم عاشق داداش دوستش میشه بعد با یه دختری چادری دوست میشه میرن یه موسسه ای که داخلش موسیقی و چیزای هنری تدریس میشد دختره هم متحول میشه از این رو به اون رو میشه به داداش دوستش هم میگه دوستش داره ولی داداش دوستش میزنه زیر ذوقش دیگه هیچی دختره چادری میشه و همین حرفا دیگه
لطفا اگه کسی اسم رمان رو میدونه بگه خیلی دنبالشم
رمان یکبار نگاهم کن
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
4,692
بازدیدها
2M
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
66
عقب
بالا