متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مباحث متفرقه پیدا کردن رمان‌های بی‌نام

یاقیش

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
8
پسندها
17
امتیازها
33
مدال‌ها
1
  • #841
سلام دوستان
من دنبال یه رمانی میگردم که اسم شخصیتاش یادم نیس
موضوعش اینجوری بود که دختره یه پیام ناشناس دریافت میکنه ازیه نفرکه سرطان داره و داره خودکشی میکنه پسره رو راضی میکنه که خودکشی نکنه و باهم دوست میشن بعدامتوجه میشه اون پسره استاددانشگاهشونه یه بارکه رفتن اردو وسط بازی پسره از هوش میره ومیمیره بعدا که دختره میره سرکار رئیس شرکتشون صداش عینه همون پسرس که مرده و همین تشابه باعث آشناییشون میشه
یک اس ام اس نویسندشم ارام رضایی
 

Oon

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
15
پسندها
187
امتیازها
390
مدال‌ها
2
  • #842
سلام روز بخیر
ببخشید یه رمانی هست که فقط یک قسمتیش یادم هست لطفا کنید پیداش کنم .
دختر و پسر میرن فروشگاه دختره سر لج کلی خوراکی میخره موقعی هم که از فروشگاه میان بیرون به پسر کمک نمیکنه که خوراکی ها رو بیاره و هر چی پسر بهش میگه سوییچ رو از جیبم در بیار گوش نمیده همون موقع یه پیرزنی رد میشد(جمله اش رو دقیق یادم نیست ) دختر هم دختر های قدیم این دختره به شوهرش یه کمکی هم نمیکنه . دختر با حرص میره سوییچ رو در میاره و در ماشین رو باز میکنه و پسره به حرص خوردن دختر میخنده و بهش تیکه میندازه.
نارگل؟
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Reyhaneh.te16

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
8
پسندها
15
امتیازها
33
  • #843
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Kimia.

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1
پسندها
1
امتیازها
0
  • #844
سلام، ميدونيد که وقتى كه نميتونيد چیزی رو بیاد بیارید چقدر آزار دهنده است
یه رمانی بود نمیدونم فکر کنم تو اسمش چشم مشم داشتدرست یادم نمیاد اما قصه از فوت پدر دختره آغاز میشه داستان تو بوشهر و شماله و دختره بعد فوت پدرش با نامادریش و برادر نامادریش زندگی میکنه که این برادره هم کلا پدر خدابیامرز دختره رو درآورده بود با آزار و اذیت
امیدوارم فقط حافظه ی من ماهی قرمزی باشه و شما بیادش بیارید
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Rigina

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
4,251
پسندها
41,855
امتیازها
74,373
مدال‌ها
63
  • #845
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

fatemeAlijani

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
17
پسندها
31
امتیازها
40
  • #846
سلام
دوستان یه رمانی چند سال پیش خوندم که اسم شخصیت هاشم یادم نیست خلاصه داستان این جوریه که یه دختری متصدی هتل بود که صاحب نوه هتل از خارج میاد ایران که دختره با پسره سر یه سری اختلافاتی از هتل اخراج میشه و بعد در روستاها متصدی میشه نمی دونم چی میشه پسره عاشقش میشه و یه جوری از طرف هتل آلمان بهش نامه میده و اونم وقتی میره آلمان پسره رو اونجا میبینه و بعدم اونا پیش خانواده ش تو بلژیک میبره که پسره اونجا شرکت داشته
فقط همین قدر یادمه
ظرفیت تکمیل
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

fatemeAlijani

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
17
پسندها
31
امتیازها
40
  • #847
سلام همگی، چند سال پیش یه رمان خوندم مطمئن نیستم ولی فکر کنم دو جلدی بود... دختره و پسره باهم ازدواج میکنن بعد پسره تصادف میکنه و همه فکر میکنن مرده ولی بعد از چند وقت دختره از عروسی یکی از دوستاش برمیگشته که به طور اتفاقی شوهرش رو میبینه و میفهمه شوهرش نمرده بوده... پسره حافظه ش رو از دست داده بوده و دختره رو یادش نمیاد... یه زن و مرد پسره رو نجات داده بودن و پیش خودشون نگه داشته بودن...بعدش دیگه با کمک دختره خوب میشه... فکر میکنم این اتفاقات واسه جلد دو بود.. البته اگه همونطور که فکر میکنم رمان دو جلدی بوده باشه... ممنون میشم اگه کسی اسمش رو میدونه بهم بگه..
شبیه گناهکاره
 

fatemeAlijani

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
17
پسندها
31
امتیازها
40
  • #848
اسم پسره کیان بود قرار بود با آرزو که دوست صمیمی دختره بود ازدواج کنه اما این دختره سال ها پیش به میان ابراز علاقه کرده بود اما پسره اون را جلوی همه مسخره میکنه چند سال بعد دوباره هم را می‌بینند دختره افسردگی گرفته بعد در شرکت پسره مشغول به کار میشود
بایادت زندگی کردم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

fatemeAlijani

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
17
پسندها
31
امتیازها
40
  • #849
سلام دوستان دنبال یک رمان هستم که اسم مامان دختره مریم بود و اسم ناپدریش سعید بود که می خواست به دختره دست درازی کنه
دختره نمی دونست اون بابای واقعیش نیست بعد که فهمید دنبال باباش گشت و فهمیدباباش یک شرکت بزرگ داره میره اونجا و به عنوان یک مهندس شروع به کار میکنه و فهمید یک برادر هم داره که دکتره(دوست صمیمی دختره وکیل بود که با داداش دختره نامزد می کنه) و پدرش ازدواج کرده وعاشق پسر زن باباش میشه ولی پسره از عاشق شدن فراریه میره فرانسه پیش باباش ، دختره هم یک نامه برای باباش مینویسه که عاشق پسره شده و شبانه فرار میکنه میره شمال یک جایی که دست هیچ کس بهش نرسه (همه ی فامیل هاشون فکر می کردن پسره و دختره خواهر و برادر واقعی هستن) پسره بعد از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

fatemeAlijani

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
17
پسندها
31
امتیازها
40
  • #850
یه دختری بود که یه برادر دو قلو داشت بعد اینو وقتی نوزاد بود فروخته بودن
این مادرش که میمیره قبلش بهش میگه برو دنبال خانواده‌ت و قسمش میده اینم میره دیش خانواده واقعیش ولی دوستشون نداشته اونجا با یکی آشنا میشه که از قضا اونم باباش بهش میگه با این ازدواج کن که باباش رو مجبور به یه کاری کنیم خلاصه نامزد میکنن و... برادر دختره هم با دوست قدیمیه دختره که اسمش بهار بود ازدواج می‌کنه
شبیه اوازچکاوک هست
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
4,692
بازدیدها
2M
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
66
عقب
بالا