سلام خوبید خسته نباشین
یه رمانی بود چند سال پیش خونده بودم یه دختری بود پزشک بود اولش از تو بیمارستان شروع میشه که دختره از تو اتاق عمل اومده بیرون همینجور تو راه رو پوششو در میاره دختره یه بیماری داری که باید بهش یه امپولیرو بزنن تا خوابش بببره اگ اون امپولو نزنن دختره میره تو کما دختره قبلا ازدواج کرده بوده یه روز شوهرش اینو میزاره میره همون اول رمان دختره وقتی میخواستش سوار ماشین شه میخواد بیفته زمین که یه پسره ای میگریتش دخترم تا چشمش به چشمای پسره میفته خوابش میبره بعد این پسره به عنوان روانپزشک میاد شبا خونه اینا تا دختره خوابش ببره یک روز دختره میفهمه این همون شوهر سابق خودشه
یک چیز دیگم که ازش یادمه اینکه دختره از شوهر سابقش حامله...
سلام
دوستان من چند سال پیش یه رمانی خوندم که فقط اسم یک شخصیتش یادمه که فکر کنم عرشیا بود خلاصه داستان اینجوریه که دختر داستان زندگی خوبی داشته و عاشق پسردایی اش یا پسر خاله اش بوده که یهو یه خانومی پیداش میشه که متوجه میشه دختر واقعی اون خانواده نیست و مادر واقعیش همین که بعد سالها اومده دنبالش خانومه دختره رو با زور با خودش میبره و چون دختره نمیخواسته پیش این مادرش باشه هی اذیت میکرده که مادره مجبور میشه برای این که ارتباط دختره رو با اون خانواده قطع کنه گوشیه دختره رو یواشکی برمیداره و چون دختره شماره تلفن ها و آدرس خونه یادش نمیموند اونا رو از دست میده بعد دختره با یه پسری تو شرکت مادرش آشنا میشه و ازدواج میکنن برای ماه عسلم به مشهد میرن...
رمان یک اس ام اسسلام دوستان
من دنبال یه رمانی میگردم که اسم شخصیتاش یادم نیس
موضوعش اینجوری بود که دختره یه پیام ناشناس دریافت میکنه ازیه نفرکه سرطان داره و داره خودکشی میکنه پسره رو راضی میکنه که خودکشی نکنه و باهم دوست میشن بعدامتوجه میشه اون پسره استاددانشگاهشونه یه بارکه رفتن اردو وسط بازی پسره از هوش میره ومیمیره بعدا که دختره میره سرکار رئیس شرکتشون صداش عینه همون پسرس که مرده و همین تشابه باعث آشناییشون میشه
وااای مرسییییرمان یک اس ام اس
اسم پسره هم مهران بود.