- تاریخ ثبتنام
- 3/9/17
- ارسالیها
- 1,326
- پسندها
- 19,963
- امتیازها
- 42,073
- مدالها
- 25
سطح
25
- نویسنده موضوع
- #31
مورتیمر به خوبی به یاد آورد که ادوارد از چه حرف میزد؛ ولی به خاطر مسئولیت پنهانی دو روز اخیرش نتوانسته بود کار مفیدی انجام بدهد و حالا نمیدانست باید چهکار میکرد. با چشمانش به گوشهای خیره شد، سرانجام شانههایش را بالا انداخت و به دروغ گفت:
- نه، هنوز تکمیل نشده. تا نصفه نوشتمش. ولی باشه، تمومش میکنم.
ادوارد سری برای همکارش تکان داد و قصد داشت که در دفتر مورتیمر را ببندد، اما قبل از آن کار، دوباره در را باز کرد و پرسید:
- راستی، از جک خبر نداری؟ دو روزی میشه که ندیدمش، رئیس خیلی از دستش عصبانیه.
مورتیمر از این که ادوارد مدام از رئیس صحبت کند و حرف بزند، نفرت داشت، ولی خشمش را به راحتی نشان نمیداد و همه او را به کم حرفی و سکوتش میشناختند. با این حال، عکسالعملی نسبت به آن...
- نه، هنوز تکمیل نشده. تا نصفه نوشتمش. ولی باشه، تمومش میکنم.
ادوارد سری برای همکارش تکان داد و قصد داشت که در دفتر مورتیمر را ببندد، اما قبل از آن کار، دوباره در را باز کرد و پرسید:
- راستی، از جک خبر نداری؟ دو روزی میشه که ندیدمش، رئیس خیلی از دستش عصبانیه.
مورتیمر از این که ادوارد مدام از رئیس صحبت کند و حرف بزند، نفرت داشت، ولی خشمش را به راحتی نشان نمیداد و همه او را به کم حرفی و سکوتش میشناختند. با این حال، عکسالعملی نسبت به آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش