• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول BNY رمان آندرباس | نگار 1373 نویسنده انجمن یک رمان

نگار 1373

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
30
 
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
21,796
امتیازها
43,073
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #91
حالا می‌توانست به خاطر بیاورد که آن زخم به‌خصوص را در اصل در کجا دیده بود. ماسک کج روی صورت انزو در شب مهمانی، سمت راست صورتش را نمی‌پوشاند و کاترینا آن زخم را روی صورت او به خوبی به خاطر داشت. انزو سرش را با افسوس تکان داد و انگار که تفریح کرده باشد، با خوشی گفت:
- متاسفانه امکان داره. احتمالاً این رو هم باید بدونی که تهدید کردن جون یه کاپو عواقب بدی داره خانم جوان.
کاترینا دیگر رنگ به چهره نداشت. دست‌هایش که روی میز گذاشته بود را برداشت و روی پاهایش گذاشت تا انزو نتواند لرزش و رعشه‌اش را ببیند. با دستمال گلدوزی شده‌ی سفیدی عرق روی پیشانی‌اش را پاک کرد و با صدای لرزان و لحن ناامیدی پرسید:
- قراره جسدم رو سالم بذاری... یا ناپدیدش کنی؟
و نگاه خشمگین و درنده‌ی چشمانش، در عرض یک صدم ثانیه،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : نگار 1373

نگار 1373

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
30
 
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
21,796
امتیازها
43,073
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #92
پست بعد از این ناقصه و من هنوز با خودم درگیر برای کامل کردنش:Addio bella:

چشمان درشت کاترینا، کاملاً گرد شدند و سرش را با حیرت زیادی تکان داد. انگار که نمی‌خواست قبول کند، چندین بار این کار را انجام داد و در آخر گفت:
- حاضرم همین الان به دست خودت کشته بشم؛ ولی این کار رو انجام ندم!
انزو خوب می‌دانست که چطور باید وضعیت را برایش روشن می‌کرد و بدون قیل و قال به راه انداختن، فقط تلاش کرد که قانعش کند:
- بهت که گفتم قرار نیست به دست من یا یه نفر دیگه کشته بشی. هیچ‌کس از کاری که تو انجام دادی خبر نداره. اما! اما باید بهت بگم که کار تو خ**یا*نت محضه و این تویی که باعث شدی دوره‌ی صلح و آرامش پنج خانواده در هم بشکنه. تا الان خیلی‌ها سر عشق بچگانه‌ی تو تیر خوردن یا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : نگار 1373

نگار 1373

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
30
 
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
21,796
امتیازها
43,073
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #93
چهره‌ی معصومانه‌ی کاترینا دوباره غمگین شد و چشمانش را با حیای دخترانه‌ای به میز دوخت و زمزمه کرد:
- ولی اون دنبالم می‌گرده. مورتیمر خبر داره که من کجا زندگی می‌کنم. ما همدیگه رو... دوست داشتیم.
خشم سرکوب شده‌ی انزو خیلی ناگهانی آزاد شد و انگشت اشاره‌اش را با عصبانیت، چندین بار روی میز کوبید:
- قبول کن، اون مرد عاشق تو نیست! اون یه مأمور لعنتی اف.بی.آی هست که فقط دنبال به سرانجام رسوندن یه چیزه؛ مأموریتش! به نفعته که کار خطایی انجام ندی و درباره‌ی هیچ‌چیزی با اون مرد حرف نزنی، چون اگه مقامات بو ببرن که چه اتفاقی افتاده، اون روز برای نجات دادنت خیلی دیر میشه.
کاترینا بیشتر در خودش مچاله شد و انزو با دیدن آن حالت، خشمش کمرنگ‌تر شد. خیلی از این‌که داشت آن دختر را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : نگار 1373

نگار 1373

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
30
 
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
21,796
امتیازها
43,073
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #94
و تاوان هر اوج گرفتنی، سقوطی بیش نیست... .


راننده تاکسی از داخل آینه نگاهش کرد و غر زد:
- ماشینم خرابه.
انزو سریع یک اسکناس پنجاه دلاری به سمتش گرفت و گفت:
- بازم خرابه؟
راننده پوزخندی زد و آرام آرام سرعت تاکسی قدیمی‌اش را بالاتر برد. هر چند که خیلی فرق نکرد، ولی انزو حتی همان را هم غنیمت می‌پنداشت. وقتی تاکسی از ایست بازرسی موقت گذشت و مقابل عمارت رسید، انزو با نهایت سرعت از ماشین پایین پرید و شروع به دویدن کرد. به هر سمت محوطه که نگاه می‌کرد، پر از تفنگدار شده بود و همین مسئله انزو را بی‌نهایت می‌ترساند. به طرف اولین تفنگداری که دید، با نهایت سرعت دوید و از دور داد زد:
- چه خبر شده؟!
چند نفر از تفنگداران به سمت او برگشتند و با فهمیدن این‌که صاحب صدا چه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : نگار 1373

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا