• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول جنایی رمان آندر باس | نگار 1373 نویسنده انجمن یک رمان

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,278
پسندها
19,587
امتیازها
42,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #71
این‌جا بود که دون با دست آزادش مثل عادت پسرش، بشکنی زد و با پیروزی، مشغول شرح دادن نظریه‌ی خودش شد:
- منم حدس می‌زنم که هنوز ماجرا به مرحله‌ای نرسیده تا ما بتونیم حدس بزنیم که قراره چی بشه و اگه زودتر از موقع دست روی شخص به خصوصی بذاریم، ممکنه همین عجله باعث بشه که شخص گناهکار اصلی بین هرج و مرج مخفی بشه و یه جنگ خونین راه بیفته و هر پنج خانواده رو از بین ببره.
و بین حرف‌هایش توپ سیاه را کمی بالاتر آورد تا در دید کارلو قرار بگیرد و ادامه داد:
- هنوز وقت ضربه زدن به توپ سیاه نرسیده؛ هنوز این ماجرا کال‌تر از اونه که بخوایم ازش نتیجه‌گیری کنیم و گره‌هاش رو از هم باز کنیم تا بفهمیم کی مقصره.
و با احترام، گوی سیاه رنگش را سر جای قبلی‌اش بازگرداند. حالا کارلو هم با دقت بیشتری به همان توپ نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,278
پسندها
19,587
امتیازها
42,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #72
فیلیپ مدام زیر لـب با خودش غر می‌زد، اما انزو هیچ‌کاری انجام نمی‌داد. تنها به تماشا کردن در و دیوار و وسایل سوخته‌ی کافه‌اش مشغول شده بود و چیزی نمی‌گفت. وقتی فیلیپ سکوت او را دید، با عصبانیت به او طعنه زد:
- فکر کنم فراموش کردی که دیشب چطوری داشتی برای کشتن باعث و بانی این ماجرا، نقشه‌ها می‌کشیدی!
لبخند محو همیشگیِ انزو، روی صورتش نقش بست و پاسخ داد:
- می‌خوای بگی دلت برای پائولا می‌سوزه؟ از حسرت از دست‌رفتنش، ناراحتی؟ (چشم از اطرافش گرفت و نگاه سردی به فیلیپ انداخت) می‌تونم باور کنم که عاشقش بودی؟
و بعد با تک خنده‌ای، لگدی به یک چوب نیمه‌سوخته که مقابل پایش قرار داشت زد و آن را سمت دیگری انداخت. فیلیپ که از شنیدن حرف‌های انزو عصبی‌تر شده بود، با انگشت اشاره‌اش تهدید آمیز به سینه‌ی انزو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,278
پسندها
19,587
امتیازها
42,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #73
پلک‌های فیلیپ با سرعت زیادی روی هم افتادند و انگار از حالت مسخ شده و خواب زده‌اش، نجات یافت. تکانی به خود داد و وقتی توانست آرامشش را پیدا کند، با اخم گفت:
- بی‌خیال، بی‌خیال این ماجرا! باید یه چیز مهم‌تر رو بهت بگم.
لحن کلافه‌کننده‌ی انزو، با آن خونسردی همیشگی‌اش، آتش خشم فیلیپ را بیشتر از قبل شعله‌ور می‌ساخت.
- باشه، بی‌خیالش شدم. بگو؟
در حین سکوتی که فیلیپ داشت پیش خودش افکارش را مرتب می‌کرد، صدای رعد خشکی به گوش رسید و آرام آرام، اولین قطرات باران آن روز از دل ابرهای سیاه و چرکین، شروع به باریدن بر سر شهر و ساکنانش کردند. انزو سرش را بالا گرفت تا آسمان را ببیند و با پوزخند تلخی خطاب به آسمان گفت:
- دیشب که باید بالا سر اون همه آتیش می‌باریدی، کجا بودی؟
هنوز سرش را بالا نگه داشته بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,278
پسندها
19,587
امتیازها
42,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #74
مقابل آینه ایستاد و شروع به بستن پاپیون مشکی رنگی به یقه‌ی ایستاده‌ی پیراهن یک دست سفیدش کرد، که فانتوم کنار پایش نشست و سرش را بالا گرفت تا صاحب اخمو و غرق فکرش را تماشا کند. وقتی انزو بعد از پوشیدن کتش، یقه‌‌اش را مرتب کرد، کمی خم شد و دستی بر سر سگ کنجکاوش کشید و به او گفت:
- دوست ندارم وقتی که به خونه برگشتم، با یه خونه‌ی آشفته و شلوغ مواجه بشم که همه‌جاش رو کثیف کردی و وسایلاش رو شکستی. در ضمن، سر تخت‌خواب هم نمی‌پری! فهمیدی؟
زوزه‌ی ضعیف فانتوم، جوابی بود که گرفت و امیدوار بود برای یک‌بار هم که شده، فانتوم صحبت‌های انسانی او را بفهمد و خانه را به هم نریزد. هر چند به تجربه می‌دانست که فانتوم حتی اگر انسان هم بود، باز هم به حرفش گوش نمی‌داد و علاقه‌ی بی پایانش به خراب کردن اشیاء را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,278
پسندها
19,587
امتیازها
42,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #75
آیا می دانید که این رمان، صفحه ی نقد هم داشت؟ :/
نقد رمان آندر باس


انزو بدون این‌که نگاهی به ظاهر ماسک بیاندازد، آن را با خشونت از دست چزاره قاپید و بدون گفتن چیزی ماشینش را ترک کرد. پشت سرش، صدای غریدن موتور و دور شدن ماشینش را که شنید، بدون معطلی از پله‌های مرمرین عمارت بالا رفت. در کنارش، افراد زیادی در رفت و آمد بودند که به هیچ‌کدام از آنها نگاه نمی‌کرد؛ هر چند با نگاه هم به خاطر وجود ماسک‌شان، نمی‌توانست آنها را بشناسد.
به داخل عمارت که رسید و آن حجم از شلوغی و مهمانان حاضر در جشن را که دید، شوکه شد. خیال می‌کرد که باید با تعداد محدودی مهمان مواجه شود و جشن بیشتر حالت رسمی خواهد داشت؛ اما حالا با یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,278
پسندها
19,587
امتیازها
42,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #76
جلسه با حضور اشخاص مو سفید و ماسک‌داری تشکیل شد که فقط همان اشخاص از هویت خودشان اطلاع داشتند. انزو تنها به صدای خفه شده‌ی پشت ماسک‌شان گوش می‌داد و در این حین از زیر چشم هوای دون را داشت. هیچ یک از هشت نفر حاضر در آن جلسه را نشناخت؛ یا در واقع تلاشی برای شناختن‌شان به خرج نداد. چند مرد جوان‌تر هم اطراف‌شان را احاطه کرده بودند که نگفته هم مشخص بود که باید محافظان همان عده باشند. در عرض نیم‌ساعت حرف‌ها و صحبت‌ها گفته شد و مردان یک به یک در حالی که با سرخوشی می‌خندیدند از آن تجمع چند نفره فاصله گرفته و مثل مار به درون جشن خزیدند و با همراهان‌شان ناپدید شدند.
دون که انزو را شناخته بود، او را به طرف جمعیت راهنمایی کرد و با خوشحالی گفت:
- خب پسرم، وقت‌شه که یه کم خوش بگذرونی. مطمئنم زندونی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,278
پسندها
19,587
امتیازها
42,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #77
دست دختر به دور بازوی مرد حلقه شد و هم گام با او به سمتی به راه افتادند. انزو توانست در آخرین لحظه، سایه‌ای از لبخند آن دختر را ببیند و در ثانیه‌ی بعدی، صورتش به سمت دیگری گرفته شده بود. انزو مثل شبحی آنها را دنبال می‌کرد و برایش جای سوال بود که آیا آن دختر با آن مرد پیر نسبتی داشت؟ نقاب یک‌دست سبز مرد را در کنار دون مورینو به خاطر می‌آورد و مطمئنی بود که باید مقام بالایی داشته باشد؛ اما او را از روی هیکل چهارشانه و نسبتا فربه‌اش نمی‌شناخت. آن‌قدر به کارش ادامه داد تا فهمید که آن مرد قصد داشته تا با همان دختر دوباره به نزد دون مورینو برود.
احساسی به او نظر می‌داد که آن دختر در واقع احتمالاً باید معـشوقه‌ی آن مرد باشد و همین باعث شده بود تا ابروانش را چنان درهم گره بزند که به سختی از هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,278
پسندها
19,587
امتیازها
42,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #78
خودش بود؛ همان دختری که با آن مامور دیوانه‌ی اف.بی.آی در نزدیک اداره‌ی پلیس قرار ملاقات داشت. محال ممکن بود که انزو صورت او را به خاطر نیاورد. قلبش چنان می‌تپید که حتی در لحظات خطرناک و زیر رگبار مسلسل‌ها هم این چنین در جایگاهش نکوبیده بود. حال خودش را نمی‌فهمید و احساسات مختلف و متفاوتی او را در بر می‌گرفتند. انتظار نداشت که باز هم بتواند او را از نزدیک ببیند و از طرفی، حضور آن دختر در خانه‌ی دون مورینو،‌ نشان می‌داد که یک جای کار می‌لنگید. کاترینا توماسینو، دختر مشاورِ خانواده‌ی بلازتی‌ها، می‌توانست جاسوس اف.بی.آی باشد!
صدای حرف زدن بقیه برایش گنگ و نامفهوم شده بود و دیگر افسار خونسردی‌اش را در دست نداشت. خودش را هوشمندانه عقب کشیده بود تا کسی متوجه حال آشفته‌اش نشود. باز هم دختر را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,278
پسندها
19,587
امتیازها
42,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #79
- آره، لعنت! دختره جاسوسه و ما پی این بودیم که یه جاسوس مرد غریبه گیر بیاریم.
فیلیپ حالتی جدی به خود گرفت و خواست برود که انزو مچ دستش را چسبید و به او هشدار داد:
- فکرشم نکن! نمی‌شه به دختره دست بزنی. هر بلایی سرش بیاد فقط اوضاع جنگ رو بدتر می‌کنه.
فیلیپ طاقتش طاق شد و با پشت دست به بازوی انزو زد و به او تشر زنان گفت:
- زده به سرت؟! همون دختره می‌تونه کل پنج خانواده رو به اف.بی.آی بفروشه! اگه توماسینو بفهمه که دخترش چه غلطی کرده زنده‌اش نمی‌ذاره.
انزو ایده‌ای نداشت که باید چه کار کند و ترجیح داد که جلوی عصبی‌تر شدن فیلیپ را بگیرد.
- می‌دونم؛ ولی ما نمی‌دونیم که این دختر واقعا جاسوسه یا فقط به طور اتفاقی با اون مامور یه سری روابط عاطفی برقرار کرده. اگه زیادی عجله کنیم با این کار به کشتنش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,278
پسندها
19,587
امتیازها
42,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #80
فردای آن روز، انزو احساس می‌کرد که تمام اعضای بدنش از خستگی، کوفته و بی‌جان شده بود. تمام شب را به بی‌خوابی کشیدن گذراند و با خودش هزاران مدل نقشه کشید؛ اما نتیجه‌ی هیچ کدام از آنها امیدوار کننده نبود. اگر هر کدام از پنج خانواده از ماجرای کاترینا بو می‌بردند، به زودی خبر ناپدید شدن یا کشته شدن تصادفی‌اش را با گوش‌های خودش می‌شنید.
مشکل دیگر این بود که نمی‌دانست کاترینا با علم بر این که شخص مقابلش چه کسی بوده با او قرار می‌گذاشت یا صرفاً فقط عاشق یک مرد ممنوعه شده بود. هم چنین راهی وجود نداشت تا بفهمد کاترینا واقعا داشته جاسوسی می‌کرده یا آن مرد از زیر زبان او چیزهایی بیرون کشیده یا در کل هیچ کدام از آن اتفاق‌ها رخ نداده بود.
می‌خواست کسی را به دنبال او بفرستد تا جواب این سوال‌ها را به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 1)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا