فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه ترجمه رمان قاتل زیبای من | زهراکلانی کاربر انجمن یک رمان

Zahra.zk

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
139
پسندها
1,121
امتیازها
6,403
مدال‌ها
7
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #21
قاتلی که من رسما به آن لقب جوجه داده بودم، دهانش را باز کرد تا به احتمال زیاد شکایت دیگری بکند، اما از گوشه چشم چیزی دیدم که باعث شد به بازو‌اش چنگ بزنم و به سختی او را جلو بکشم!
در پاسخ به ناله‌ی وحشت زده‌ش گفتم:
- ‌‌ما باید به راه رفتن ادامه بدیم، اما نه به سمت اپارتمان من!
- مشکل چیه؟
با شهامت یک نگاه به پشتم انداختم و شکایت بیهود‌ه‌ام رو خفه کردم.
در روزم چند تعقیب کننده رو تحمل می‌کردم، پدرای ناتنیم هم شامل آنها می‌شدند؛ اما هیچکدام از تعقیب کننده هایم تا حالا مداوم یا بوالهوس نبودند مثل *ادی لیما، مردی که یک سال پیش رئیسم، در یک رستوران تجملی مکزیکی به نام*Tasty Tijuana’s بود.

ارتباط های ناخوش‌آیند او با یک باند مکزیکی در منطقه *LA او را تبدیل کرده بود به یک مرد خیلی خطرناک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zahra.zk

Zahra.zk

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
139
پسندها
1,121
امتیازها
6,403
مدال‌ها
7
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #22
ورود به یک فروشگاه شلوغ یا موسسه غذا خوری و صبر کردن، احتمالا بهترین گزینه ما خواهد بود.
من واقعا نمیدانستم که جوجه چه توانایی هایی برای دفاع از خودش دارد وقتی که ادی بیاید. اما به غیر از خنجری که اوایل روز چشمک میزد، هیچ اسلحه‌ی دیگهری همراه‌اش ندیده‌ام.
جوجه آدم کش باشد یا نباشد، یک اسلحه کارش را به سرعت تمام میکند. و من خودم را نگران پیدا کردم درباره‌اش، نگران درباره او!
این یک موقعیت پیچیده بود.
دوباره نگاهی به پشت سرم انداختم که دیدم ادی با نگاهی جنون آمیز در چشمانش درحال نزدیک شدن است. این مرد واقعا ترسناک بود.
- جوجه، ما باید هرچه سریع‌تر،تاحد ممکن وارد مکان شلوغ تری بشیم. من مطئمنم ادی چندتا دوست داره که در‌حال نزدیک شدن هستند، و اون این فرصت رو از دست نمیده که ممکنه منو رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zahra.zk

Zahra.zk

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
139
پسندها
1,121
امتیازها
6,403
مدال‌ها
7
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #23
_ با دست کم گرفتن توانایی هام برای مراقبت از تو بهم توهین میکنی. اینها رقت انگیزه، انسان های خالکوبی شده با اعضای فی اصلا جور در نمیان، خصوصا یکی مثل من.
بدبخت شدیم!
شقیقه‌ام را دورانی مالیدم وقتی که صدای سنگین نزدیک شدن قدم‌ها را شنیدم.
نگاه کردم و نزدیک بود زبانم را از ترس ببلعم وقتی که ادی و سه تا گردن کلفت دیگر مستقیم به سمت ما می‌آمدند. تک تک آن‌ها هفت تیر به همراه داشتن.
ادی چانه‌اش را بلند کرد و به من خیره شد.
- کریستا، تو بهم خ**یا*نت کردی؟
قاتلم با اندکی تعجب غرغر کرد:
-کریستا، الان جالب شد!
ازآنجایی که چهارتا اسلحه روی ما نشانه گرفته شده بود، تصمیم گرفتم سوال نپرسم که اسم من در دنیایی که بود، قرار بود چه معنی بدهد.
- ادی،خ**یا*نت کردن به تو مستلزم اینه که من با تو توی رابطه باشم. تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zahra.zk

Zahra.zk

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
139
پسندها
1,121
امتیازها
6,403
مدال‌ها
7
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #24
این احمقانه بود. برای اولین بار از زمانی که جوجه را ملاقات کردم، شروع کردم به تعجب کردن که احتمالا دچار توهم بسیار اشکاری نیستم.

او اینجا بود، واقعی بود، و فقط با چند تا کلمه عجیب و غریب و اشارات دست چند تا دایره مقاومت ضد گلوله ساخته بود.

ادی و دوستای صمیمی‌اش می‌توانستند این را تصدیق کنند، نه اینکه من تا حالا آن هارا شاهد معتبر فرض کنم، اما با این حال آنها شاهد بودند.
جوجه لحظه ای که همه‌ی گلوله هایشان را خالی کردند، حمله کرد.

واقعا نمیدانم چطوری این را توصیف کنم. او به چابکی یک پلنگ کشنده حرکت کرد، و با مارپیچ رفتن اطراف هر یک از آن گردن کلفت ها آن‌ها را از پا در اورد. با یک مشت سریع در اینجا، یک ضربه در آنجا، و حتی چند ضربه با خنجرش.
در عرض چند ثانیه گروه ادی همه روی زمین کاملا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zahra.zk

Zahra.zk

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
139
پسندها
1,121
امتیازها
6,403
مدال‌ها
7
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #25
_ شهامت نداری تا تلاش کنی مثل اخرین بار بهم بی محلی کنی. اسلحه ای روی سرت قرار دادم دختر، و از اون استفاده خواهم کرد اگر لحظه ای تلاش کنی تا ازاون حیله های عجیب غریب استفاده کنی.
یکه خوردم در مرجعی که او درباره بعضی از توانایی های غیر طبیعیم جلوی قاتلم اشاره کرده بود.
من می‌خواستم وقتی که فرار کردم آن را یک راز نگهدارم، اگرچه حدس می زنم الان به سختی اهمیتی ندارد چون ادی در حال حاضر من را اسیر کرده بود.
ادی توجه‌اش را به جوجه داد:
- من اینجارو زنده ترک میکنم؛ و اگر تو میدونی چی برای تو خوبه، اجازه میدی که کریستا با من بیاد.

جوجه در حالی که دست‌اش را بلند کرده بود و بازویش رو نامحدود می‌چرخاند، گفت:
- Separatum
احساس کردم یک نیروی نامرئی من را به جلو هل داد، وقتی که ادی من را رها کرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zahra.zk

Zahra.zk

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
139
پسندها
1,121
امتیازها
6,403
مدال‌ها
7
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #26
- من فقط می‌خواستم تو رو نگه دارم...نمی‌دونم چرا...چی به سرم اومد...فقط بهت تمایل داشتم. تو همیشه...با همه خیلی مهربون بودی.

جوجه با کمی وحشت گفت:

- این تقصیر اون(ادی)نیست.

نگاه خیره‌ام به سرعت به سمتش چرخید.

- منظورت از این چیه که تقصیر اون نیست؟

- بدون طلسم، تو غیر قابل تحملی برای مقاومت.

- چی؟

سردرگم، دست ادی را رها کردم، وقتی که جوجه من را کنار کشید و خنجر‌اش را از سینه‌ی رئیس قدیمی‌ام بیرون کشید.
ادی فریادی زد که باعث شد اشک بیشتری به چشم‌ام هجوم بیاورد.
جوجه هر دو دستش را روی سینه‌‌ی‌ مرد گذاشت، چند کلمه زیر لب گفت، و به محض التیام شدن زخم به عقب برگشت.
- چطور؟

نگاهم را به سمت صورت جوجه برگرداندم. نگاهِ چشمانش دشوار بود برای معنی کردن.
انگار که برای اولین بار من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahra.zk

Zahra.zk

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
139
پسندها
1,121
امتیازها
6,403
مدال‌ها
7
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #27
شروع فصل3

پرسیدم:

- پس اسمت جارثه؟

قاتلم کنار من روی مبل نشست با دستان پیچیده شده در دستم. به دنبال ترس از دست رفتن در این مورد، به گریه‌ی ناگهانی، مکرر و اب بینی افتادم. بعد او در اخر موفق شد که به من کمک کند تا آرام بگیرم.
احتمالا با بینی قرمز و چشمای باد کرده وحشتناک به نظر می‌رسم.
یک گریه کننده‌ی زشت هستم.
سوالم باعث شد گوشه ی لب هایش با یک لبخند محسوس، بالا بروند.
حداقل، من امیدوارم این همان چیزی باشد که بوده. شاید او نظرش را درباره به قتل رساندن من تغییر داده باشد، و فهیمیده باشد که بهترین راه برای پایان دادن به حمله های گریه من این بوده که من رو بکشد تا به آنها پایان دهد.
- بله؛ و اسم تو کریستاس.
با یاد اوری واکنش اولیه‌اش به اسمم، چشمک زدم.

تو فکر کردی اسمم جالبه؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahra.zk

Zahra.zk

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
139
پسندها
1,121
امتیازها
6,403
مدال‌ها
7
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #28
- جادو وجود نداره.
- تو اون چیزی رو دقیقا فهمیدی که فقط تماشا کردی. با این حال تو به من اخم میکنی و هرچیزی که چشمات به تو نشون داده رو تکذیب میکنی.

خم شد ویک تار موی مواج را از پیشانی‌ام حرکت داد.

- تو هنوز موهبت های غیر ممکن منو انکار میکنی؟ یا واقعا در مورد خودتم انکار میکنی؟

- نمی‌دونم به چی می‌خوای برسی.

به کوسن کاناپه تکیه داد و لحظه‌‌ای من را برسی کرد.

حرارتی که به تدریج در صورتم حرکت می‌کرد را دوست نداشتم.

- داری دروغ میگی. حتی ادی به چیزی راجب منجمد کردنش اشاره کرد.

- اون یک اصطلاح عامیانه‌س. یخ زدن یک فرد به این معنیه که تو اونها رو از زندگیت بیرون کنی. هرکاری می‌تونی انجام بدی تا از همه‌ی فعالیت هات طردشون کنی.
نفسمو حبس کردم، امیدوارم چرندیاتی که تحویلش دادم رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zahra.zk

Zahra.zk

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
139
پسندها
1,121
امتیازها
6,403
مدال‌ها
7
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #29
- من تورو مال خودم نمیدونستم؟

نگاه برانگیخته‌ش انفجار عجیبی از آتش را درونم به وجود آورد.

می‌توانستم قسم بخورم که لحظه ای آبی چشمانش درخشش دنیای دیگری را به خود گرفت، اما هرچی عمیق تر در عمق آنها نگاه می‌کردم، درخشش محو میشد و چشمانش به رنگ طبیعی‌شان برمی‌گشت.

مطمئن نیستم چه چیزی فهمیدم یا کجا گفتفگو را رها کردیم، پس تصمیم گرفتم دوباره از اول شروع کنم.

- باشه، خب...خوبه که میدونم اسم تو به جای رئیس، جارث هست. پیشنهاد می‌کنم باهات دست بدم، اما ما دیگه از این نوع رعایت آداب و رسوم گذشته ایم.

دست‌اش را با دستی که هنوز رها نکرده بود، فشردم. لبخند زد و متقابلا فشار داد.

بعد نشستم و مثل یک آدم احمق به او خیره شدم تا زمانی‌ که حرارت انگشتانش به آرامی از طریق بازوهایم به سمت قلبم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahra.zk

Zahra.zk

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
139
پسندها
1,121
امتیازها
6,403
مدال‌ها
7
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #30
گرسنه‌‌‌ای؟
- باسردرگمی ابروهاش رو بالا برد.
با قدرت، لبخند نصف و نیمه‌اش را حس کردم؛ صورتم داغ شد. لبخند کامل‌اش به احتمال زیاد من را عاشق او میکند.
- آره، گرسنه‌ام. شلیک کردن گرسنه ام کرده. میخوام از یخچال مقداری غذا بیارم.
ایستادم تا برم دستم را چنگ زد و با من ایستاد.
- دوباره برای چی دستم رو گرفتی؟
- از این به بعد در مکان های عمومی من باید به عنوان دوستت حفظ ظاهر کنم تا علاقمندان ناخواسته‌‎ی جنس مذکر از تو دلسرد بشن.
- الان تو میخوای بگی که دوست پسرمی؟
- دوست. یک وابستگی بیشتر و تعهد دائمی.
- اگر همه‌ی اینها یک نمایش خنده دار باشه، پس مجموع اصطلاحات و سطح تعهد مربوط به کلمات واقعا اهمیت نداره. داره؟
به حرف‌هام اخم کرد انگار که دوباره بهش توهین کردم.
- اما من فقط میرم آشپزخونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Zahra.zk

موضوعات مشابه

عقب
بالا