- ارسالیها
- 139
- پسندها
- 1,121
- امتیازها
- 6,403
- مدالها
- 7
- سن
- 22
- نویسنده موضوع
- #21
قاتلی که من رسما به آن لقب جوجه داده بودم، دهانش را باز کرد تا به احتمال زیاد شکایت دیگری بکند، اما از گوشه چشم چیزی دیدم که باعث شد به بازواش چنگ بزنم و به سختی او را جلو بکشم!
در پاسخ به نالهی وحشت زدهش گفتم:
- ما باید به راه رفتن ادامه بدیم، اما نه به سمت اپارتمان من!
- مشکل چیه؟
با شهامت یک نگاه به پشتم انداختم و شکایت بیهودهام رو خفه کردم.
در روزم چند تعقیب کننده رو تحمل میکردم، پدرای ناتنیم هم شامل آنها میشدند؛ اما هیچکدام از تعقیب کننده هایم تا حالا مداوم یا بوالهوس نبودند مثل *ادی لیما، مردی که یک سال پیش رئیسم، در یک رستوران تجملی مکزیکی به نام*Tasty Tijuana’s بود.
ارتباط های ناخوشآیند او با یک باند مکزیکی در منطقه *LA او را تبدیل کرده بود به یک مرد خیلی خطرناک...
در پاسخ به نالهی وحشت زدهش گفتم:
- ما باید به راه رفتن ادامه بدیم، اما نه به سمت اپارتمان من!
- مشکل چیه؟
با شهامت یک نگاه به پشتم انداختم و شکایت بیهودهام رو خفه کردم.
در روزم چند تعقیب کننده رو تحمل میکردم، پدرای ناتنیم هم شامل آنها میشدند؛ اما هیچکدام از تعقیب کننده هایم تا حالا مداوم یا بوالهوس نبودند مثل *ادی لیما، مردی که یک سال پیش رئیسم، در یک رستوران تجملی مکزیکی به نام*Tasty Tijuana’s بود.
ارتباط های ناخوشآیند او با یک باند مکزیکی در منطقه *LA او را تبدیل کرده بود به یک مرد خیلی خطرناک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش