متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه ترجمه رمان قاتل زیبای من | زهراکلانی کاربر انجمن یک رمان

Zahra.zk

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
139
پسندها
1,121
امتیازها
6,403
مدال‌ها
7
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #31
_____________

زمانی که فهمیدم کمد کوچک آشپز خانه باعث میشود تا برای رسیدن به در، از فاصله خیلی نزدیک جارث عبور کنم، ایستادم؛ پوزخند زد مثل اینکه می‌دانست دقیقا چه کاری می‌خواهم انجام دهم؛ و قرار نبود آن را برای من آسان کند.

نفس عمیقی کشیدم؛ خودم را برای یک تماس فیزیکی آماده کردم. و مردد یک قدم به جلو برداشتم.

- فکر کنم وقت این رسیده که*¹ دست از کار و فعالیت بکشم و استراحت کنم.

- شب رو صدا میکنی؟

دستمو با خستگی به پیشونیم زدم و محکم مالش دادم.

- آه؛ *²هِلز بِلز، منظورم اینه وقت خوابیدن رسیده. *³خواب عصر، *⁴سقوط برای شب، اینها به معنیه من امادم برای یک خواب عالیه شبانه. بعد از اینکه یک قاتل وارد آپارتمانم شد و تهدیدم کرد که من را می‌کشد، بعد شاخ و شونه کشید که از من محافظت میکنه،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zahra.zk

Zahra.zk

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
139
پسندها
1,121
امتیازها
6,403
مدال‌ها
7
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #32
آره، هیچوقت قصد نداشتم به آن جزئیات بپرازدم.
- کریستا، من عادت ندارم کسی اینطوری رک از جواب دادن به من امتناع کنه. توی قلمرو من، وقتی سوالی میپرسم، انتظار دارم که یک جواب بگیرم.
بازوا‌ش به دورم محکم تر شد، و بازوی دیگرش، شانه‌ام را دربر گرفت، سر جای خودم قفلم کرد.
- به خیطی عادت کن جارث، الان تو توی قلمرو منی!
نباید این کار را می‌کردم. راستش بدترین راه ممکن برای آشکار کردن اینکه چقدر غیرطبیعی هستم بود؛ اما رفتار جارثِ مغرور و اتفاق‌های امروز، من را کاملا عصبانی کرده بود.
هر دستم رو روی هر کدوم از بازوانش گذاشتم و از طریق آنها انرژ‌ی‌ام را متمرکز کردم به سرما، یخ های منجمدی که همیشه درونم وجود داشتند؛ که همواره تهدید به ظاهر شدن می‌کنند و عقل و کنترلم را کاملا به عهده می‌گیرند.
بازوانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Zahra.zk

Zahra.zk

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
139
پسندها
1,121
امتیازها
6,403
مدال‌ها
7
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #33
نزدیک بودن به او باعث شد تا افکارم بهم بریزد و مجبورم کند تا یک نفس عمیق بکشم. نفرین به هوایی که عطرش، شکستش داده بود.
بعد از لحظه ای تردید گفتم:
- درک میکنم.
دستش را روی کمرم گذاشت و به خودش نزدیک‌ام کرد. ظاهرا حتی مکالمه بینمان هم تمام نشده بود هر چند که من بیشتر از همه آماده بودم که در اتاق تنها باشم... اِم... بدون او... قطعا بدون اوک
پیشانی‌اش، پیشانی‌ام را لمس کرد؛ و لحظه‌ای مرا بو کشید. به‌طور شگفت‌انگیزی صمیمی و ‌هم‌زمان آرامش‌بخش بود.
- فقط بدون خوشحالم که باری از روی دوشت برداشتم. اگر مایل بودی تمام ترس ها و درد های گذشته رو با من درمیون بزار. کریستا شاید باور نکنی اینو اما تو میتونی روی من حساب کنی تا هرچیزی که میخوای و نیاز داری رو برات فراهم کنم.
زیر لب گفتم:
- حتی اگه من یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zahra.zk

Zahra.zk

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
139
پسندها
1,121
امتیازها
6,403
مدال‌ها
7
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #34
فصل چهارم

- کریستا خورشید طلوع کرده و من یک صبحانه خوشمزه برات آماده کردم.
با صدای خوشحال جارث یک ناله‌ی تحقیرآمیز سردادم‌ و صورتم را به طرف دیگر دیوار برگرداندم،و بالش را روی سرم گذاشتم.
نه تنها اون هنوز اینجا است، بلکه توهم نبود؛ ولی چه کسی میداند، واقعا یک مزاحم سحر خیز بود.
از آن دست آدم ها است که هدف و عزم راسخ ازآنها چکه میکند. واقعا هوشیار است.
اما من هوشیار نیستمتا زمانی که کمی کافئین بنوشم؛ و حتی در آن زمان هم معمولا در انجام دادن کارها زیادی شکست میخورم. بعلاوه، شنبه بود.
کاری برای انجام دادن نداشتم و کلاس های باله هم تا دوشنبه عصرشروع نمیشوند.

نالیدم:
- فقط بخاطر اینکه خورشید طلوع کرده به این معنی نیست وقت بیدار شدنه.
- دقیقا به همین معنیه. مگر اینکه مردم این قلمرو، مواقع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahra.zk

Zahra.zk

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
139
پسندها
1,121
امتیازها
6,403
مدال‌ها
7
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #35
صدای ضعیف‌اش بی حوصله به نظر میرسید:

-کریستا به تو گفتم که صبحانه رو آماده کردم. تا زمانی که بخوای... آم... خودت را مرتب کنی سرد میشه. هرچند *مرتب کردن به چه معناست.
در را باز کردم سپس دست به سینه شدم.
- در این اپارتمان به سختی غذا پیدا میشه. حالا چی درست کردی؟
- چرا پایین توی هال نمیری و خودت نمیبینی؟
یک خنده مرموز تحویلم داد و عقب رفت تا اجازه بده رد شوم.
متعجب از رفتارش به طرف سالن حرکت کردم و بعد بین طیف وسیعی از غذاهای پهن شده روی میزه قهوه، میز تلویزیون و حتی جاهای مختلف روی زمین، سرجای خودم میخ شدم. مثل این بود که رستوران *IHOP تمام منوی خودش رت توی پذیرایی من بالا اورده باشه.
- اول ا ز همه من...

گلویم را صاف کردم و دوباره به او خیره شدم:

- همه این عذا هارو از کجا اوردی و چقدر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahra.zk

Zahra.zk

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
139
پسندها
1,121
امتیازها
6,403
مدال‌ها
7
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #36
این بار لبخندش به طور اشکاری خودنمایی میکرد.
- بدون بیکن؟ یا سوسیس، مرغ یا حتی وافل؟
سوال رو مثل بچه ها پرسید.
اب دهانم را به سختی قورت دادم و شانه هایم را بالا انداختم:
- من واقعا گوشت دوست ندارم، واقعا از صبحانه ای که با ارد سفید تهیه شده باشه لذت نمیبرم.
دور میز حرکت کردم تا روی کاناپه بنشینم. اعتقاد داشتم که پاسخم به اندازه کافی منطقی بود.
به تندی پرسید:
- چرا؟

چشمانم عبوس به زخال اخته ها خیره بود.

- فقط میوه ها و سبزی جات مزه بهتری دارند.
- تخم مرغ چطور؟
- اونها هیچوقت مطابق سلیقه من نبودند.
گوش هام با بررسی های شدیدش داغ شدند.
- جالبه!
اه کشید!
- امیدوارم که از گفتن این دست برداری دیگه. خب فکر میکنم که این آزمایش حاوی اطلاعات خیلی مفیدی بود.
آمد و کنارم نشست از کاسه اجیل ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahra.zk

موضوعات مشابه

عقب
بالا