• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان نهال نطلبیده، مراد است | زهره رضایی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع زهره.ر
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 26
  • بازدیدها 1,708
  • کاربران تگ شده هیچ

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
نهال نطلبیده مراد است
نام نویسنده:
زهره رضایی
ژانر رمان:
#عاشقانه
کد رمان: 4117
ناظر: miss_marynovel miss_marynovel



خلاصه:
نهالی که فقط گلدون کوچیک انتهای گلخونه رو برای زنده موندن بخواد هیچ وقت نمی‌تونه ریشه‌ش رو تو دل خاک گسترش بده و به یه درخت تنومند تبدیل بشه.
نهال داستان ما، تنها دلیلش برای سر پا موندن تو گلدون کوچیک انتهای گلخونه، کمک کردن به جوونه زدن نهال‌های بارور و هر بار با دیدن جوونه‌ی اون‌ها، جونی دوباره برای زندگی کردن می‌گیره.
اما انگار تقدیر نهال برعکس خواسته‌ش رقم خورده.
که نهال نطلبیده‌ی خاکی خشک بشه و با شیره‌ی وجودش به اون خاک زندگی ببخشه.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/3/20
ارسالی‌ها
1,086
پسندها
23,079
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
سطح
31
 
  • #2


«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»
تایید رمان.jpg
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!

**قوانین جامع تایپ رمان**

** نحوه قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران **

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.
" چگونه رمان خود را در انجمن قرار دهیم؟ "

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Shiva.Panah

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
در حال دوست داشتن توام
مثل پیچک بى دیوار
مثل درنای بی جفت
مثل باران بی دلیل
در حال دوست داشتن توام...


مقدمه:
هر روز، روییدن جوانه‌‌ای تازه در مقابل چشمان سیاهم، حیاتی دوباره به زندگی بی روحم می‌بخشد.
من همان نهال تنهای ساکنِ گلدانِ سفالی انتهای گل‌خانه‌ام! که آرزوی تنومندی و باروری ندارد. معتقدم تنها یادگار مادرم، همان گلدان سفال قدیمی انتهای گل‌خانه، تا انتهای زندگانی‌ام مرا کافیست.
اما...اما امان از لحظه‌ای که برای اولین بار خاک گرم باغچه‌ات را لمس کردم.
دیگر گلدان سفالی برایم تنگ شده. گلدان سفالی که هیچ، حتی دنیا هم دور از تو برایم تنگ است.
در خاک باغچه‌ات ریشه دوانده‌ام...تنومند خواهم شد...بارور خواهم گشت و شکوفه خواهم داد...
شکوفه‌‌ای به خوش رنگی شکوفه‌های گلبهی همان نهال به که به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
- سعی کن نفس عمیق بکشی. با شروع انقباض دم عمیق و بعد بازدم عمیق.
این‌ها رو دائم تکرار می‌کنم ولی کو گوش شنوا؟ به ساعتم نگاه می‌کنم و عقربه‌ی ثانیه شمار رو با چشمای مشکی و درشتم تعقیب می‌کنم.
دوباره می‌رسه به چهل و هفت ثانیه که دردش تموم میشه. نفس عمیقی می‌کشه و پلک‌های خسته از دردش رو آروم روی هم می‌ذاره.
می‌دونم که تا حدود بیست دقیقه‌‌ی دیگه درد سراغش نمیاد. با شنیدن صداهایی که از دو تا اتاق اون طرف‌تر کل سالن رو پر کرده، آروم دستش رو از تو دستم در میارم. می‌خوام از گوشه‌ی تخت بلند شم که با التماس میگه:
- میشه بمونید خانم دکتر؟ خواهش می‌کنم.
دوباره مهربونم و آروم لبخند می‌زنم.
- من ساعت گرفتم. هر بیست دقیقه حدود پنجاه ثانیه درد داری. اگه بشه تا شروع درد بعدی‌ت برمی‌گردم مامان جان.
با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
با همون صدای بلند شروع می‌کنه به حرف زدن.
- تو رو خدا خانم دکتر. خواهش می‌کنم کمکم کنید. دیگه تحمل ندارم.
دوباره لبخند می‌زنم.
- باشه مامان جان. سعی کن آروم باشی تا معاینه‌ات کنم. فعلاً تنها کسی که می‌تونه کمکت کنه خودتی. البته اگه به حرفم گوش بدی و تند تند نفس عمیق بکشید.
در حالی که دارم معاینه‌اش می‌کنم آروم آروم باهاش حرف می‌زنم که کمتر بترسه.
با معاینه کردنش تازه می‌فهمم حق داشته اون‌قدر بی تابی کنه! چون به آخرین لحظات فاز سوم زایمانش رسیده.
برمی‌گردم و پشت سرم صمدی رو می‌بینم که رنگ پریده کنار در اتاق ایستاده. عصبانی صداش می‌زنم.
- چرا اونجا ایستادی؟ لباس بپوش بیا اینجا زیاد وقت نداریم.
دستکش‌ها رو از دستم در میارم و توی سطل زباله می‌ندازم.
چکمه‌های پلاستیکی سفید رو می‌پوشم. گان آبی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
با دست راستش که پشتش سرم وصل شده، اشک زیر چشم‌های تقریباً درشت و کشیده‌اش رو پاک می‌کنه. آروم با دست دیگه‌ش سر دختر کوچولوش رو نوازش می‌کنه و همون‌طور که با عشق بهش زل زده آروم میگه:
- ترنم.
دوباره لبخند می‌زنم.
- چه اسم قشنگی.
رو به صمدی می‌کنم و با لحن محکمی میگم:
- خوب دقت کن. این کار یکی از مهمترین‌هاست. زود یا دیر بریدن بند ناف، هر کدوم می‌تونه عوارض زیادی برای نوزاد داشتن باشه.
حدود پنج دقیقه از دنیا اومدن ترنم گذشته. با قیچی‌های کلامپ* بند ناف رو می‌بندم. بعد با قیچی استریل اون رو می‌برم و با کلامپ‌های پلاستیکی محکمش می‌کنم.
بچه رو آروم از روی شکم مامانش بر می‌دارم و به همکارم تحویل می‌دم تا آزمایشاتش رو انجام بده و لباس تنش کنه.
خانم مصطفوی همون‌طور که مشغول گرفتن تست آپگار* از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
پرونده‌ی مامان‌هایی که تو شیفت امشبم باهاشون سر و کار داشتم رو چک می‌کنم. هر چیز که نیاز هست رو می‌نویسم و بعد از امضا کردن به پرستار شیفت تحویل میدم.
از همکارام خداحافظی می‌کنم و به طرف رخت‌کن میرم.
مقنعه‌ی مشکی و بعد روپوش سفیدم رو از تنم در میارم. مانتو و شال مشکی حریرم رو از روی رخت‌آویز برمی‌دارم و می‌پوشم. کمد مخصوصم رو باز می‌کنم و کیف دستی چرم مشکی‌م رو هم برمی‌دارم.
به سمت رانای سفیدم میرم که تو محوطه‌ی بیمارستان پارکش کردم. سوییچ رو از کیفم بر‌می‌دارم و دکمه‌ی ریموت رو فشار میدم.
تا رسیدن به گل‌خونه وقت دارم که خود واقعی‌م باشم. دیگه نیاز نیست الکی لبخند بزنم و تموم دردهام رو پشت لبخندهای تلخم پنهان کنم.
پام رو روی پدال گاز فشار میدم. مثل همیشه برای رسیدن به تنها مأمن آرامشم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
کیفم رو از صندلی بغل دستم برمی‌دارم و از ماشین پیاده میشم. عمو ولی آروم به سمتم میاد. هر چی بهم نزدیک‌تر میشه، لبخند قبراقش جاش رو به اضطرابی میده که می‌تونم لمسش کنم.
کنارم که می‌ایسته، به چشم‌های ریز و گود رفته‌ش زل می‌زنم. نگاهش شبیه به وقت‌هایی که مهمون ناخونده برامون میاد!
- چیزی شده عمو ولی؟!
می‌دونه که می‌دونم چی شده، اما انگار جرأت گفتن نداره. اون بهتر از هر کسی می‌دونه که دیدن مردی که مثلاً پدر من، چقدر برام سخت و حالم رو بد می‌کنه.
کلافه دستی توی موهای مشکی‌م که ریخته توی صورت مشوشم می‌کشم و اون‌ها رو پشت گوشم می‌ذارم.
پیر مرد که می‌بینه کلافه شدم، آروم و مضطرب میگه:
- فرامرز خان اومده دخترم، سعی کن آروم باشی!
آروم باشم!؟ چه حرف عجیبی می‌زنه عمو ولی، مگه میشه آروم باشم؟!
باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
دیگه صبر نمی‌کنم. باید برم. فرامرز به اصطلاح پدر، برای من از صد پشت غریبه هم غریبه‌تر شده. جوری که از فکر کردن به دیدن چهره‌اش هم حال روحی‌م به هم می‌ریزه.
در ماشین رو باز می‌کنم و هم‌ زمان دکمه‌ی ریموتی که هنوز توی دستمِ و فرصت نکردم توی کیفم بذارمش رو فشار میدم. با باز شدن در، تمام حرصم رو سر پدال گاز خالی می‌کنم و از جلوی چشم‌های کدر و غم‌گرفته‌ی پیرمرد که بی حرکت و آروم همین‌جا ایستاده دور میشم.
از گذشته، فقط گرمای دست‌های مهربون مامان مهربانو و نگاه‌های مادرانه‌ش رو توی تک‌تک اعضای وجودم حفظ کردم و جاویدم رو، که هر لحظه کنارم حسش می‌کنم.
جاویدی که زنده بودنش رو حس می‌کنم. توی نگاه‌های مهربونش، توی همه‌ی عکس‌هایی که ازش دارم و همیشه باهاشون درد و دل می‌کنم؛ زنده بودنش رو لمس می‌کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
به سمت درخت می‌چرخم و می‌بینمش که زیر درخت ایستاده. موهای سیاه سشوار کشیده‌اش رو مثل همیشه تافت زده و بالا فرستاده و با گوی‌های مشکی‌ش بهم زل زده. اون من رو خوب بلده. حتی خوب تر از خودم!
شلوار مشکی راسته‌ش رو با پیراهن مردونه‌ی چهارخونه‌اش پوشیده که هوش و حواس نهال رو ببره تا ناراحتی‌ش رو فراموش کنه.
به درخت که نزدیک میشم جاوید از جلوی چشمای خسته‌م محو میشه.
می‌شینم و سرم رو به تنه‌ی قطور و کهن‌سال درخت بید مجنون تکیه میدم.
چشم‌هام رو می‌بندم و عطر تلخ جاوید رو پر می‌کنم تو ریه‌هام.
انگار امشب توی چشم‌های مشکی‌م بهار شده! آخه مثل هوای بهار دم دمی شدن.
بهشون اجازه‌ی باریدن میدم. می‌دونم جاوید با دیدن چشم‌های بارونی‌م ناراحت میشه اما ناخودآگاه اشک می‌ریزم و باهاش حرف می‌زنم.
- دلم برات تنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر
عقب
بالا