متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سی و دومین روز ماه | غزل نارویی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع GHAZAL NAROUEI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 18
  • بازدیدها 887
  • کاربران تگ شده هیچ

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,056
پسندها
55,664
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
سی و دومين روز ماه
نام نویسنده:
غزل نارویی
ژانر رمان:
#معمایی #رئال_جادویی
کد رمان: 5696
ناظر: Abra_. Abra_.

32 روز ماه4.jpg
خلاصه:
«اصلاً نگران نباشید، همه چیز آرام است. حتی لاشه‌‌ی جسدهای بدبویی که در سطل‌ آشغال‌های پایین شهر خر و پف می‌کنند!»
آخرین دسته از موهای آقای جکسون وقتی رنگ زمستان می‌گیرد که ردپای فاجعه‌ی رقم خورده سال‌ها پیش، هنوز روی ذهن دخترش هک شده است.
حالا پدری مانده که پس از سال‌ها تلاش، امیدی به بهبود وضعیت ندارد و دختری که اتفاقات پی در پی، او را به سمت مسیری تکراری قلقلک می‌دهند؛ اما تمام قضیه این نیست!
یک روز او پیامی متفاوت دریافت خواهد کرد، پیامی که شاید راه‌حل مشکلات باشد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : GHAZAL NAROUEI

Łacrîmosã

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,762
پسندها
34,338
امتیازها
61,573
مدال‌ها
36
  • مدیرکل
  • #2
تایید رمان.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.
نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر مراجعه فرمایید!...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,056
پسندها
55,664
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
شبی چشمانم را درون یک جعبه چوبی خوش شکل و شمایل به خاک سپردم.
حالا زیر خروارها خاک آرمیده‌اند. زمانی می‌رسد که نبش قبر می‌کنم، نگاه را به دیدگانم برخواهم گرداند.
یک روز از همین روزها...شاید در بیست و پنجمین ساعت از شب، در هشتمین صبح هفته و یا در سی و دومین روز ماه!



«چاشنی جدید زندگی»
«اگر با عینکی متفاوت جهان را ببینیم، مسیر تکراری خانه تا محل کار هم به اندازه یک سفر، تازه است.»

قهقهه‌های پی در پی اهالی خانه، بیش از حالت عادی دیوانه‌وار و بلند به نظر می‌‌رسید؛ انگار یک نفر در حنجره‌های گوش‌خراش‌شان، سه چهار تا میکروفن قوی و گران قیمت کار گذاشته بود.
جولی از جمعیت سربرگرداند. پارچه‌ی گشادِ لباسش درحال خفه شدن میان انگشتان باریک و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,056
پسندها
55,664
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #4
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,056
پسندها
55,664
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #5
- تو...نمیری پیش اونا؟
ربکا سرش را به علامت منفی تکان داد. لابد مراعات حال او را می‌کرد.
- چشم‌هات رو ببند جولیا!
وقتش رسیده بود. قرار بود بمیرد، قصد داشت زیر فریادهای آهنگین آدم‌های آن‌جا له و لورده شود. حالا زمانِ تجربه حس‌های تلخ و بد، شکنجه‌های کشنده و مردن فرا رسیده بود!
اولین چراغ خاموش شد. صدای قدم‌های پسر قد بلند با آن کفش‌های براقش در سکوت اتاق پیچید. به طرف کلید دوم پرواز کرد، برای کشتن او عجله داشت. با یک چشم بهم زدن همه جا تقریباً تاریک شد؛ بعد از آن هم کلید آخر و...سیاه مطلق!
- جولی عزیزم، تحمل کن فقط چند دقیقه‌ست!
مژه‌های کوتاه و نازکش را روی هم گذاشت، انگشتان باریکش را دور بازوی ربکا حصار کرد. پچ‌پچ‌ها آزارش می‌دادند، لعنت به این شب و شب‌های قبلش!
- آروم باش جولیا، اتفاقی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,056
پسندها
55,664
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #6
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,056
پسندها
55,664
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #7
وقتی سکوت او را دید، ابتدا دست‌پاچه پیرهن مشکی و بلندش را خوب گشت؛ سپس از جیب شلوارش سیگاری را بیرون کشید و به جولی اشاره کرد.
- این مدل لباس پوشیدن...خب می‌دونی؟ لباس گشاد و موهای بی‌آرایش، بیشتر شبیه دخترهای خشن می‌مونی تا آدمای حساس و ملوس!
پسر از خود متشکر لاغر مردنی! بوی گند سیگار می‌داد. شاید هم به کلاه و نقاشی اسکلت روی لباسش می‌نازید!
جولی اما هیچ حرفی نمیزد، تنها به میله‌های فلزی پشت سرش تکیه داده بود. دختر حساس و ملوس! تنها چیزی که فکر نمی‌کرد هیچ وقت به او نسبت دهند همین واژه بود! هرچند که حرف زدن راجب مسائلی که ریشه در قلب و جانش داشت آزار دهنده به نظر می‌سید؛ اما امشب گویی کلمات یک به یک روی زبانش قطار می‌شدند.
- ضعیف نیستم؛ فوبیا دارم. فوبیا به...تاریکی!
پسرک با چشم‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,056
پسندها
55,664
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #8
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,056
پسندها
55,664
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #9
«پرسه در جاده‌های خاکی عمر»
گاهی باران می‌بارد و قصد می‌کند تا با دستان سرد و خیسش، دلتنگی پنجره‌ی وجودت را بشوید؛ اما چه فایده که قابِ پنجره، هنوز هم همان منظره را نشان می‌دهد.


جولیا زیر سایه چتر آبی رنگ، روی یکی از نیمکت‌های گوشه خیابان جرعه‌جرعه انتظار می‌نوشید. گروه‌های خیابانی موسیقی کمی آن‌طرف‌تر ساز می‌زدند و قنادی‌ها تارت‌ها و کروسان‌های شیرین می‌پختند.
در حین انتظار، هر از گاهی درخت بی‌شاخ و برگ روی سرش هوس شیطنت به سرش می‌زد. خودش را با ساز تکان می‌داد، برف‌های نگینی‌اش روی شانه‌های دختر ریز جثه جا خوش می‌کرد.
- جولی...!
از جایش برخواست، قدم‌هایش را با آن چکمه‌های چرم و قدیمی روی تن سفید زمین هک کرد.
- کجایی؟
پشت سرش را نگاه انداخت، چیزی جز پارک برفی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,056
پسندها
55,664
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #10
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا