- ارسالیها
- 1,034
- پسندها
- 10,783
- امتیازها
- 30,873
- مدالها
- 15
- نویسنده موضوع
- #11
***
با تعجب رو به استفن گفتم:
- خب، این چه ربطی به من داره؟ اون یه کلیسا پر از خون اشام احمق بود که سعی داشتن منو بکشن!
استفن خواست حرفی بزنه که یهو یه دستی نشست روی شونش و گفت:
- لازم نیست واسهی کسی که واسش هیچ چیزی جز خودش اهمیت نداره چیزی به این مهمی رو بگی استف.
پوفی کشیدمو نگاهمو چرخوندم توی چشمای رنگی ایان و بعد لیوانمو پرت کردم سمتش که جا خالی داد و شکست. گفتم:
- ببینم میشه یه بار، فقط یه بار، مزاحم نشی؟ خیلی روی مخی آخه تو!
استفن بلند شد و لباسشو درست کرد و گفت:
- به هرحال، بقیش واسهی تو مهم نیست.
شونهای بالا انداختم و بلند شدم و لباسمو راست و ریست کردم و گفتم:
- خوبه که خودتم میدونی اصلا برام مهم نیست ادامه ی حرف مسخرت! به سلامت دو تفنگدار! راستی،...
با تعجب رو به استفن گفتم:
- خب، این چه ربطی به من داره؟ اون یه کلیسا پر از خون اشام احمق بود که سعی داشتن منو بکشن!
استفن خواست حرفی بزنه که یهو یه دستی نشست روی شونش و گفت:
- لازم نیست واسهی کسی که واسش هیچ چیزی جز خودش اهمیت نداره چیزی به این مهمی رو بگی استف.
پوفی کشیدمو نگاهمو چرخوندم توی چشمای رنگی ایان و بعد لیوانمو پرت کردم سمتش که جا خالی داد و شکست. گفتم:
- ببینم میشه یه بار، فقط یه بار، مزاحم نشی؟ خیلی روی مخی آخه تو!
استفن بلند شد و لباسشو درست کرد و گفت:
- به هرحال، بقیش واسهی تو مهم نیست.
شونهای بالا انداختم و بلند شدم و لباسمو راست و ریست کردم و گفتم:
- خوبه که خودتم میدونی اصلا برام مهم نیست ادامه ی حرف مسخرت! به سلامت دو تفنگدار! راستی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر