متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن فیکشن عصر خون‌آشام‌ها | حدیث صبری کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #31
- خب، خب، ما اینجا کیو داریم؟!
بدون این‌که نگاهش کنم بطری رو گرفتم سمتش و گفتم:
- برای اولین‌بار در این پنج قرن، دیانا پیرس تنها درحال خوردن نوشیدنی!
ایان دراز کشید کنارم که گفتم:
- یعنی باور کنم که بخاطر من دوست دخترت و دوستاشو و داداشت و ول کردی؟!
ایان:
- خوبی بهت نیومده به هیچ عنوان!
- جوابمو ندادی.
ایان:
- امیدوارم از این‌که بهت بگم با دوست دخترم به هم زدم خوشت بیاد!
بلند بلند خندیدم و متعجب گفتم:
- جدی؟ آخ اگه دوست دخترت می‌دونست که اندازه سیصد سال عمرت دوبرابرشو دوست دختر داشتی خودش می‌کشتت و بوم باید می‌اومدیم خاک سپاری با شکوهت!
ایان:
- اصلا ولش کن بابا که نمی‌شه دودقیقه با تو حرف زد!
- حالا چیشد به هم زدی؟ به نظرم که دختر قشنگی بود!
ایان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #32
برگشتم خواستم برم که با غرشی که کشید فهمیدم افتاده دنبالم. برگشتم و دیدم درست حدس زدم. شروع کردم دوییدن. بعد از کلی دوییدن توی جنگل به این تاریکی، وایسادم کنار یه درخت ک یه گوشه خم شدم روی زانوهام و پوفی کشیدم. فکر کنم گمم کرد، خوبه! خواستم برگردم که دوباره صدای غرش شنیدم و مثل این‌که یه نفر نیستن. با حرص مشتی به درخت کوبیدم. گندش بزنن! سرمو گرفتم بالا که دیدم توی محاصره‌ی گرگینه‌هام! واقعا از این بهتر نمی‌شد که گیر کنم بین کلی گرگینه‌ی گرسنه و وحشی! چوب کنار پامو برداشتم که یهو همشون همزمان بهم حمله کردن. با حرص به یکیشون لگد زدم و با چوب زدم توی سر یکی دیگشون و‌ گفتم:
- آخه چند نفر به یه نفر؟ گرگینه هم انقدر بی‌انصاف؟!
به زور زدمشون کنار که یکیشون پرید سمتم و معلوم بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #33
نگاهی به کاترین کردم که رنگ پریده نگاهمون کرد بعدش نگاهی به کندیس که با اخم نگاهم می‌کرد انداختم و گفتم:
- بعدا واسه‌ی این‌کار ازم ممنون میشی!
سریع وایسادم روبه‌ روی کاترین و بهش گفتم که بره بخوابه و همه چیو فراموش کنه و هرصدایی هم که اومد نیاد این‌جا!
ایان کم‌کم چرت و پرت گفتنش شروع شد. چرا من باید نگران این اسکل باشم درحالی که می‌تونم بذارم و برم؟ حیف که جونمو نجات دادی وگرنه الان بالای سرت نبودم و جاش واسه‌ی مراسم خاک سپاریت می‌اومدم! روبه کندیس گفتم:
- به نظرم بهتره به استفن بگی که قبل از اینکه داداشش بمیره بیاد!
کندیس با دیدن زخم ایان روی گردنش گفت:
- ایان خون آشامه؟
دستی واسش زدم و گفتم:
- واقعا آفرین بهت، براوو! تازه فهمیدی خوشگل خانم؟
کندیس بهت زده گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #34
سوار ماشین بودیم تا بریم نیویورک چون ویانا امیدوار که بتونه یه دورگه پیدا کنه ولی من بهش مشکوکم چون ویانا هیچوقت هیچ کاری رو بی دلیل انجام نمیده! ویانا نگاهم کرد و زد روی شونم و گفت:
- بی‌خیال استفن، چرا همیشه فکر می‌کنی که من آدم بدم؟!
نگاه معنی داری بهش کردم که خندید و گفت:
- باشه، باشه. ببین...اه، چه جاده‌ی مزخرفی واقعا! عه، پمپ بنزین.
وایساد توی جایگاه و به یکی از کارکنا گفت که واسش بنزین بزنن. نفس عمیقی کشیدم که برگشت سمتم و گفت:
- بعضی وقتا زندگی تورو به یه سمت دیگه می‌بره و الان از اون بعضی وقتاس! باشه استفن، دست بردار از نگاهت الان میگم.
ماشین و روشن کرد و حرکت کرد. ویانا پوفی کشید و گفت:
- دیشب ایان فداکاری کرد و پرید جلوی یه گرگینه‌ای که درحال حمله به من بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #35
***
ویانا


تموم لیوان و ظرفایی که روی میز بود با پام پرت کردم پایین که کسایی که کنار میز اصلی نشسته بودن هینی کشیدن و سریع از سرجاشون بلند شدن و با عصبانیت نگاهم می‌کردن. همزمان با آهنگ مای اوه مای کامیلا کابلیو روی میز می‌رقصیدم و موهامو تکون می‌دادم که چند نفر اومدن روی میز و از پریدنشون و مشخص بود که خون آشامن. چشمکی زدم و رفتم سمتشون.
- مای اوه مای!
بعد با لبخند قلب یکیشون و درآوردم و انداختم روی زمین و همینطور بعدی و بعدی و با صدای بلند می‌خوندم:
"They say he likes a good time
میگن که اهل خوش گذرونیه
my oh my
اوه خدای من!
He comes alive at midnight
روز برای اون تازه بعد نصف شب شروع میشه
Every night

هر شب
(My mama doesn’t...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #36
بهت زده به ایان نگاه می‌کردم که توی سرداب یه طورایی میشه گفت زندانی شده و الان خوابیده. سرمو به طرفین تکون دادم و ناباور روبه کندیس گفتم:
- این غیر قابل باوره که خون آشاما وجود داشته باشن این صد درصد یه شوخیه!
بعدشم رفتم توی سالن پذیرایی. کندیس راه افتاد دنبالم و گفت:
- هی کاترین وایسا.
دستشو پس زدم و با عصبانیتی که بخاطر این ماجرا بود گفتم:
- چرا زودتر بهم نگفتی؟! چیز دیگه‌‌ای هم هست که نگفته باشی؟
کندیس به معنای نه سری تکون داد و خواست چیزی بگه که گوشیش زنگ خورد و زیر ل**ب اسم الیز و صدا کرد و رفت یه گوشه تا ببینه الیز چی میگه. امکان نداره که استفن یه خون آشام باشه! هیچ چیزی با عقل جور در نمیاد حتی دیگه عقلمم کار نمی‌کنه و فقط دوست دارم تنها باشم تا همه چیز رو با خودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #37
***
آدریانوس

دندونامو فرو کردم توی گردنش و تمام خون بدنشو کشیدم بیرون و بعد پرتش کردم روی زمین. توی همون لحظه‌ بانی اومد سمتم و گفت:
- آدرین، یه اتفاقی افتاده.
بعدش لگد کوچیکی زد به جنازه‌ و خدمتکار و صدا کرد که بیاد جمعش کنه و دوباره برگشت سمت من و گفت:
- توی رستوران... .
حرفشو قطع کردم و گفتم:
- چی‌شده؟!
یه برگه اومد گذاشت جلومو و‌ هیچی نگفت. با نوشته‌ی "امیدوارم از جنازه‌ها خوشت بیاد یار قدیمی" با عصبانیت لیوان توی دستمو شکوندم و بلند شدم که بانی گفت:
- می‌خوای چی‌کار کنی؟
نگاهم و برگردوندم سمتش و گفتم:
- می‌خوام برم این‌دفعه ویانا رو بکشم!
متعجب نگاهم کرد که بدون توجه به نگاهش رفتم سمت کتاب‌خونه و کتابا رو زدم کنار و صندوقچه‌‌ی کوچولویی رو درآوردم و درشو باز کردم‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #38
دور سر خودم چرخیدم و همون‌طوری که خونه‌رو نظاره می‌کردم سوتی کشیدم و گفتم:
- اوف، این‌جا هنوزم به داغونی ولی باحالی صدسال پیشه! در تعجبم که تو که می‌خوای از خسیسیت دست برداری و این‌جارو یکم بیشتر درست کنی. الان که زمان جنگ نیست الان زمان زمان مد و فشنه!
خودم پرت کردم روی مبل و روبه استفن گفتم:
- چیه؟ نکنه می‌خوای عین مجسمه‌ی ابوالهول وایسی نگاه کنی؟ بشین دیگه.
استفن سری تکون داد و نشست و آروم گفت:
- فقط این بازیه‌ی مسخرتو تموم کن!
تابی به موهام دادم و گفتم:
- فقط ببین چطوری بازی می‌کنم تموم کردن بازی که نداره چون قرار نیست تموم بشه!
بعد چشمکی پروندم سمتش. امیلی اومد و نشست روبه رومون و گفت:
- عوضی مثل... .
حرفشو قطع کردم و سری تکون دادم و گفتم:
- مثل صد سال قبل یا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #39
***
استفن

سریع رفتم توی خونه و کاترین و صدا کردم که سریع با نگرانی اومد سمتم و گفت:
- استفن کجا بودی؟! خوبی؟ ببینم دارو رو واسه‌ی...چی شده؟!
دستشو گرفتم و با تحکم گفتم:
- همين‌ الان باید از اینجا بریم!
کاترین:
- چی؟ ایان و این‌جا تنها بذاریم؟!
دستشو کشیدم و گفتم:
- اون می‌تونه از پس خودش بربیاد ولی تو نه! کاترین به حرفم گوش بده و همین الان برو سوار ماشین شو تا من بیام!
خواست حرفی بزنه که با داد گفتم:
- برو و سوار ماشین شو!
با ترس رفت عقب و باشه‌ای گفت و چیزاشو جمع کرد و رفت سوار ماشین شد. سریع رفتم و در سرداب و باز کردم که ایان به زور خودشو بلند کرد و گفت:
- تونستی... .
حرفشو قطع کردم و رفتم سمتش و شونه‌ش و گرفتم و گفتم:
- ایان، ویانا داره میاد دنبال کاترین و اگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #40
از اون‌جایی که میستیک فالز شهر قدیمی ما بود، یه خونه‌ی بزرگم توی میستیک فالز داریم. ماشین و کنار خونه پارک کردم و از ماشین پیاده شدیم که کاترین نگاهی کرد و گفت:
- این‌جا کجاست؟
همون‌طور که باهم رفتیم داخل گفتم:
- خونه‌‌ی قدیمیمون! تموم خاطرات بچگیمون و تموم اتفاقات خوب و بد همش اینجا بوده!
کاترین با دستش مبل و تکوند و بعد نشست و گفت:
- پس چه اتفاقی واسه‌ی این‌جا افتاده؟! می‌دونی یکم درمورد این شهر شنیدم ولی... .
حرفشو قطع کردم و گفتم:
- صد سال پیش یه بار این شهر نابود شد بخاطر بدترین کابوس زندگی هر خون آشامی به نام آدریانوس کینگستون و ویانا پیِرس! اما دوباره سرپاش کردن و ما از این‌جا رفتیم. ولی بیست سال پیش من دوباره برگشتم این‌جا و هنور این‌جا سر پا بود و خبری هم از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا