متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن فیکشن عصر خون‌آشام‌ها | حدیث صبری کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #51
نشستیم روی مبل که من دقیقا افتادم بین استفن و ایان! برگشتم و روبه ایان با حرص گفتم:
- ای کاش قبل از این‌که با الیز کات می‌کردی حداقل همه چیو بهش می‌گفتی که انقدر درحال خوش و بش با زک نباشه و نشه آینه‌ی دق من!
بعدش لبخندی زدم و تکیه دادم به استفن که ایان گفت:
- یادت نرفته که اون خوش آشامه و می‌تونه بشنوه؟
نگاهی به زک کردم، همین‌طور که کیلا داشت باهاش حرف میزد نگاهش سمت من بود و این باعث شد دلشوره‌ی بدی بگیرم! آروم گفتم:
- نه یادم نرفته.
***
ایان

بدون این‌که حتی منتظر باشم کسی درو باز کنه درو باز کردم و رفتم داخل که دیلن اومد جلوم و با دستم زدمش کنار و رسیدم پیش آدرین. با نیشخند گفتم:
- قرار بود که کسی رو نفرستی واسه‌ی این‌که بخوای کارای کاترین و زیر نظر بگیری! کی می‌خوای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #52
***
دیلن

با عصبانیت برگشتم سمت آدرین و گفتم:
- چرا این‌کارارو می‌کنی؟!
آدرین وایساد روبه رومو گفت:
- می‌خوام مطمئن باشم که هیچ‌چیزی خطا نمی‌ره!
پوفی کشیدم و گفتم:
- حتما می‌تونی این‌کارو کنی ولی اگه بخوای به این کارات ادامه بدی می‌دونستی امکان داره که استفن و ایان نقشه‌ی کشتن‌ تورو به سر بگیرن؟!
آدرین:
- من استفن رو می‌شناسم، به هرحال، آدم رفیق قدیمیش رو خوب می‌شناسه!
خواستم چیزی بگم که صدایی باز و بستن دراومد. برگشتیم ببینیم کیه که یکی از کنارمون گفت:
- پس فکر می‌کنم هنوز رفیق قدیمیتو نشناختی! استفن به این راحتی از چیزی که می‌خواد دست نمی‌کشه!
برگشتیم سمت ویانا که ابرویی بالا انداخت.
امیلی:
- ببینم تو باید همه جا سرک بکشی؟!
ویانا بدون این‌که برگرده سمت امیلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #53
نشستم‌ کنار استفن.
الیز: من یه فکری دارم که البته ممکنه از سر همتون عبور کرده باشه. چرا نمی‌تونیم آدرین رو بکشیم؟!
نگاه امیدواری به استفن کردم که ایان گفت:
- عمرا بشه این‌کارو کرد، چون قبل از اینکه بخوایم بکشیمش، ویانا مثل همیشه می‌فهمه و بوم! دخلمون اومده و اگه خیلی دوست دارید بمیرید مانعتون نمی‌شم!
الیز با حرص برگشت روبه ایان و گفت:
- مرسی که همیشه می‌زنی توی برجک آدم!
ایان: از دوست پسرت چخبر؟!
استفن با عصبانیت صداشو برد بالا و گفت:
- بس کنید. الان وقت این نیست بخواید مثل بچه‌ها باهم دعوا کنید!
کندیس: ولی میشه یه کاریش کرد!
هممون همزمان با تعجب نگاهش می‌کردیم که نگاهمونو دید و بلند شد و گفت:
- اگه قرار باشه قبل از اینکه ویانا بفهمه و به قول ایان بوم، مارو بکشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #54
***
لباسمو عوض کردم و که در اتاقم زده شد و کیلا اومد داخل و گفت:
- استفن دم در منتظر توعه!
سری تکون دادمو کیفمو برداشتم و رفتم سمت در. همینطوری که خم شده بودمو کفشام و می‌پوشیدم کیلا گفت:
- حس‌ می‌کنم که یه طوری شدی!
بلند شدم و دقیقا روبه‌ روی کیلا بودم. لبخندی زدمو دستمو گذاشتم روی شونش و گفتم:
- من کاملا هم عادیم، ولی... کیلا می‌خوام باهات رو راست باشم. تو واسم خیلی مهمی و تو و عمو شِین تنها کسایی هستید که واسه‌ی من موندید. کیلا من به زک اصلا حس خوبی ندارم و اون باعث میشه که حس خطر کنم ای کاش... ‌.
صدای بوق ماشین استفن باعث شد حرفم قطع بشه و برگردم سمت در. درو باز کردم و گفتم:
- فقط زیاد نزدیکش نباش باشه؟!
کیلا هیچی نگفت و منم از سکوتش استفاده کردمو سوار ماشین استفن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #55
خونه با بادکنکای سفید و مشکی تزئین شده بود و دورو برشم ریسه و چراغ وصل کرده بودن. دستی به لباس قرمز بلندم که با روبانای مشکی تزیین شده بود کشیدم. استفن دستمو آروم فشار داد و گفت:
- چیزی شده؟!
موهامو زدم پشت گوشم و گفتم:
- فقط مطمئن نیستم که بخوایم همچین کاری بکنیم، می‌دونی چی میگم؟! انگار یه حس بدی دارم نسبت به این کار! فکر می‌کنم که ویانا... یعنی، انگار نمی‌شه متوقفش کرد!
استفن خواست چیزی بگه که صدای ایان از پشت سر اومد:
- ببخشید که اوقات خوبتون و خراب کردم‌.
برگشتم سمتش. واسه‌ی اولین بار به طور رسمی به کت و شلوار دیدمش و میشد گفت بهش میاد! ولی دلم نمی خواد زیاد ازش تعریف کنم چون زیاد ازش خوشم نمیاد!
سری تکون دادمو نگاه کوتاهی به استفن کردم. ایان لیوان و از جلوی استفن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #56
***
ویانا

لباس مشکی براقمو که تا روی زانوهام بودو تنم کردمو بدون اینکه بخوام هیچ مدل خاصی به موهام به جز فر کردنشون بدم، فقط رژلب قرمزم و کشیدم روی لبام و با پوشیدن پالتوم از خونه زدم بیرون.
وایسادم روبه‌ روی عمارت کول مک کلاو کلانتر شهر که امشب تولد پسر یکی یدونش آرچی بود. نیشخندی زدم و ابروهامو بالا انداختم و رفتم وایسادم دم در. با حرص پوفی کشیدم. یعنی هیچ‌کس نمی‌خواد منو دعوت کنه داخل؟!
نگاهی به آدمایی که می‌رفتن داخل کردم و سری تکون دادم که یهو یکی بهم خورد و باعث شد برم داخل! متعجب برگشتم و نگاهی به ورودی کردم. الان دقیقا چه اتفاقی افتاد؟ این خیلی عجیبه! دوباره برگشتم سرجام و رفتم داخل، ولی چطوری؟ نگاهی به دور برم کردم. این مهمونی بیش از حد مشکوک می‌زنه چون تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #57
با دیدن آدرین اوهی گفتم. چه جالب، آدرین، اونم اینجا؟ صد درصد یه چیزی توجه آدرین و به خودش جلب کرده که اومده. شونه‌ای بالا انداختم و رفتم سمتش و وایسادم کنارش که طلب‌کارانه گفت:
- چی می‌خوای؟!
بدون اینکه نگاهش کنم، همون‌طور که با آدمای درحال رقص نگاه می‌کردم گفتم:
- اومدم مثل بقیه‌ی آدما خوش گذرونی! ببینم به نظرت عجیب نبود که در مانع ورودمون نشد؟
چشمامو برگردوندم سمتش و منتظر بودم چیزی بگه. چند ثانیه مکث کرد و گفت:
- منظورت چیه؟!
با خنده زدم روی شونش و گفتم:
- بی‌خیال آدری منظورت از منظورم چیه، چیه؟! وای، چی گفتم؟ به معنای واقعی قاطی کردم!
با دیدن استفن، ایان، کندیس، الیز و سیندیا که داشتن می‌رفتن طبقه‌ی بالا گفتم:
- می‌دونی چیه؟ اصلا ولش کن. مهم نیست منظور من چیه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #58
بلند شدمو با حرص دستامو محکم زدم به پاهامو گفتم:
- دارید جدی می‌گید؟ واقعا این نقشه‌ی عالیتون واسه‌ی کشتن منه درحالی که می‌دونید نمی‌تونید زنده بمونید؟! بعد ببینم شما فکر کردید که من همین‌طوری میام و خودمو در اختیارتون می‌ذارم؟!
استفن همون طور که دستش رو می‌کشید روی خنجری که دستش بود،‌ اومد دقیقا وایساد روبه رومو گفت:
- می‌دونستی این دیوار طوریه که هرلحظه به هم وصل میشه و الان دیگه نه می‌تونی عقب بری نه جلو و حتی امکان له شدنت درحالی که از شاه‌پسند می‌سوزی هم هست؟!
با خنده خواستم برم عقب که دیدم داره راست میگه! شاید درحد چند سانت میشد رفت عقب. چشمامو با عصبانیت محکم روی هم فشار دادم و پوفی کشیدم. چشمامو دوختم سمت استفن و گفتم:
- اگه آرزوی مرگتو داری بگو تا همین الان همین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #59
استفن برگشت سمت جادوگرامون و گفت:
- نمی‌شه درش آورد! دارید چه غلطی می‌کنید؟ دارید به جای ویانا کاترین و می‌کشید!
کندیس نیم‌نگاهی به استفن کرد و خواست چیزی بگه که با استفن پرت شدن روی زمین. دیگه نمی‌تونستم روی پاهام دووم بیارم! حس می‌کردم تموم بدنم درحال جزغاله شدنه!
یهو حس کردم دارم خشک میشم! نگاهی به دستام کردم که دیدم درحال خشک شدنم. برای اولین بار توی این قرن حس ترس داشتم و این اصلا خوب نبود! بزور سعی می‌کردم با مشتم بزنم به دیوار نامرئی با اینکه می‌دونستم این کار بی‌فایدس! تموم بدنم خشک شده بودو آخرین نگاهم سمت ایانی بود که کاترین بی‌هوش شده توی بغلش بود! جیغ دل‌خراشی از سر خشک شدنم کشیدم.
***
ایان

کاترین توی بغلم بی‌هوش شده بود و این اصلا خوب نبود! حس بدی داشتم طوری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

- HaDiS.Hs -

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
10,783
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #60
وارد سرداب مرطوبی که از دیواراش بخاطر رودخونه‌ای که بالاش بود آب قطره قطره میومد پایین!
تابوت و گذاشتم وسط سرداب روی تخته سنگی که دورش پر از خزه بود. درِ قهوه‌ای رنگ تابوت باز کردم. نگاهم به چهره‌ی خشک شده‌ی ویانا بود. پیرزن خرفت، آخر کار دست خودت دادی!
نشستم روی سنگی که کنارش بود و تکیه دادم به تابوتش. سری تکون دادمو خنده‌ای کردم و بعدش سرمو گرفتم بالا و گفتم:
- دیدی چیشد؟ ویانا پیرس خشک شده، اونم اینجا، وسط میستیک فالز؛ دقیقا مثل سرنوشت... .
از ادامه‌ی حرفم صرف نظر کردم و نیم رخمو گرفتم سمتش. نمی‌شد انکار از دوست نداشتنش کرد! چه کاترین چه ویانا، آدم نمی‌دونه وقتی عاشق یکیشون میشه، دقیقا کدومشون رو دوست داره!
با دستم با لبه‌ی تابوتش ضربه می‌زدم و انگار تنها چیزی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا