- ارسالیها
- 525
- پسندها
- 5,603
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 15
- نویسنده موضوع
- #61
آروم بهش سلام کردم که با خوش رویی جوابم رو داد.
- حالش چطوره؟
- فعلاً خوبن شما میشناسیتشون؟
- بله!
- خوبه، بیاین اتاقم تا توضیحات کامل رو بهتون بدم.
سری تکون دادم که بلافاصله اتاق رو ترک کرد.
سمتش رفتم و اولین اشکم چکید، چشمهای عسلیش بسته و کلی دم و دستگاه بهش وصل بود.
آهی کشیدم و نگاه ازش گرفتم.
با لب و لوچهی آویزون و چشمهای اشکی از اتاق خارج شدم.
آخه این دیگه چی بود خداجون، تازه قرار بود امروز پیش رُزی بریم.
آهسته در زدم و بعد از اجازه دادن، وارد اتاق شدم.
بدتر از همه نجفی هم توی اتاق بود؛ آخه تو این وسط دیگه چی میخوای؟
بیاهمیت نزدیک میز دکتر خالقی شدم.
- آقای دکتر حالش چطوره؟
آقای خالقی عینک تبیش رو برداشت و با کمی مکث نگاه گذرایی به برگههای روی میز کرد و گفت:
- اگه بخوام دقیق...
- حالش چطوره؟
- فعلاً خوبن شما میشناسیتشون؟
- بله!
- خوبه، بیاین اتاقم تا توضیحات کامل رو بهتون بدم.
سری تکون دادم که بلافاصله اتاق رو ترک کرد.
سمتش رفتم و اولین اشکم چکید، چشمهای عسلیش بسته و کلی دم و دستگاه بهش وصل بود.
آهی کشیدم و نگاه ازش گرفتم.
با لب و لوچهی آویزون و چشمهای اشکی از اتاق خارج شدم.
آخه این دیگه چی بود خداجون، تازه قرار بود امروز پیش رُزی بریم.
آهسته در زدم و بعد از اجازه دادن، وارد اتاق شدم.
بدتر از همه نجفی هم توی اتاق بود؛ آخه تو این وسط دیگه چی میخوای؟
بیاهمیت نزدیک میز دکتر خالقی شدم.
- آقای دکتر حالش چطوره؟
آقای خالقی عینک تبیش رو برداشت و با کمی مکث نگاه گذرایی به برگههای روی میز کرد و گفت:
- اگه بخوام دقیق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش