- ارسالیها
- 519
- پسندها
- 5,555
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 15
- نویسنده موضوع
- #81
مثل جت پریدم توی آشپزخونه اما لحظهی آخر یه دست گراز مانندی محکم تو سرم خورد.
با درد شروع به ماساژ دادن سرم کردم و به سمتش برگشتم.
خرفت با نیش باز به من خیره شده، چشمهام رو ریز کردم و پوکر گفتم:
- رو آب بخندی گولاخ چرا انقدر دست و پات هرز شدن.
- خوب هی چشم و ابرو برات میام چرا نمیای؟ حقته داشتی لو میدادی؟
- حالا یدونه شراره و فرشاد غریبه شدن.
- نه، محمد هم نمیدونه بابا.
- وا دیگه پلیس بودن چیه که اینا مخفیشم میکنن.
- خنگول اینا پلیس مخفیان دیگه، تازه مهدی گفت بهت بگم سوتی ندی، اینا جدیداً یه ماموریت بهشون افتاده خیلی سنگینه و جاسوسم زیاد هست واسه همون نمیتونن به کسی اعتماد کنن.
- الان دقیقا فرشاد قاچاقچی و دزدِ یا محمد یا اون شراره عقب مونده؟!
شونهای با بیخیالی تکون داد و گفت:
-...
با درد شروع به ماساژ دادن سرم کردم و به سمتش برگشتم.
خرفت با نیش باز به من خیره شده، چشمهام رو ریز کردم و پوکر گفتم:
- رو آب بخندی گولاخ چرا انقدر دست و پات هرز شدن.
- خوب هی چشم و ابرو برات میام چرا نمیای؟ حقته داشتی لو میدادی؟
- حالا یدونه شراره و فرشاد غریبه شدن.
- نه، محمد هم نمیدونه بابا.
- وا دیگه پلیس بودن چیه که اینا مخفیشم میکنن.
- خنگول اینا پلیس مخفیان دیگه، تازه مهدی گفت بهت بگم سوتی ندی، اینا جدیداً یه ماموریت بهشون افتاده خیلی سنگینه و جاسوسم زیاد هست واسه همون نمیتونن به کسی اعتماد کنن.
- الان دقیقا فرشاد قاچاقچی و دزدِ یا محمد یا اون شراره عقب مونده؟!
شونهای با بیخیالی تکون داد و گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.