- ارسالیها
- 519
- پسندها
- 5,555
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 15
- نویسنده موضوع
- #71
دستهاش رو بهم فشار داد، بهش نگاهی کردم که اون چشمهای ریزش به شدت قرمز شده بود، اوه اوه، خدابیامرزتت.
احمد: فکر نمیکنم بهت ربطی داشته باشه!
کاملاً خیطش کرد، لایک داری پسر!
نجفی بد جوری بهش برخورد و با عصبانیت مشهودی خواست چیزی بار احمد کنه و احمد هم آماده کوبیدن یه مشت جانانه توی صورتش بود.
برای جلوگیری از هر گونه جدال، مچ دستش رو فشردم و نذاشتم نجفی حرفی بزنه و بلافاصله گفتم:
- ایشون برادر من هست و اگه نمیخوای اون دندونهای خوشگل و ردیفت رو از دست بدی بهتره بری!
احمد عصبی غرشی کرد که نجفی از ترس که البته با اخمهایی که به اون ابروهای تمیز شدش نمیومد و سعی داشت پنهونش کنه، با یه پوزخند صدادار از ما دور شد!
به رفتنش نگاه کردم عجب چلغوزیه، این پوزخند یعنی چی این وسط؟
دست احمد رو ول...
احمد: فکر نمیکنم بهت ربطی داشته باشه!
کاملاً خیطش کرد، لایک داری پسر!
نجفی بد جوری بهش برخورد و با عصبانیت مشهودی خواست چیزی بار احمد کنه و احمد هم آماده کوبیدن یه مشت جانانه توی صورتش بود.
برای جلوگیری از هر گونه جدال، مچ دستش رو فشردم و نذاشتم نجفی حرفی بزنه و بلافاصله گفتم:
- ایشون برادر من هست و اگه نمیخوای اون دندونهای خوشگل و ردیفت رو از دست بدی بهتره بری!
احمد عصبی غرشی کرد که نجفی از ترس که البته با اخمهایی که به اون ابروهای تمیز شدش نمیومد و سعی داشت پنهونش کنه، با یه پوزخند صدادار از ما دور شد!
به رفتنش نگاه کردم عجب چلغوزیه، این پوزخند یعنی چی این وسط؟
دست احمد رو ول...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.