نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان لحظه‌های پُر دردسر | سیده مریم حسینی کاربر انجمن یک رمان

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
554
پسندها
5,663
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #171
می‌دونم خیلی زیاده روی کردم اما واقعا حالم بده خیلی ترسیدم و هنوز قلبم تند می‌زنه.
قبل بیرون رفتنشون رو به نسلیحان گفتم:
- برام یه لیوان بزرگ آب به همراه شکلات کاکائویی بیار.
بعد رو به سهیل گفتم:
- تو هم بمون کارت دارم.
احمد که از کارهام سر درنمیاورد اما چیزی هم نگفت و همراه عباس بیرون رفت.
فریسیماه قبل از خروجش نگاه اجمالی به اتاق کرد و بعد رفت.
صد در صد دوربینی چیزی گذاشته؛ یهو یاد حرف‌های غروبی خودم و آذرخش افتادم اگه چیزی فهمیده باشه چی؟
باید چیکار کنیم؟ وای خدا!
عصبی دستی لای موهام کشیدم و روی زمین پخش شدم.
سهیل کنارم روی زمین نشست و دستش رو روی شونه‌م گذاشت.
سهیل: خوبین خانم؟
- سهیل خواهشا انقدر نگو خانم خانم خسته شدم.
- چشم.
پوف کلافه‌ای کشیدم و رو بهش گفتم:
- گوشیت رو بده!
اول یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *sahere

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
554
پسندها
5,663
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #172
دست روی زمین گذاشتم و آروم بلند شدم، سهیل هم با دیدن سرپا شدن من متقابلا بلند شد و مقابلم وایساد و سوالی نگاهم کرد.
- اینارو بردار بذار توی یه پلاستیک و ماشین هم روشن کن من الان میام.
سهیل: کجا بریم؟!
- یه جا می‌خوام برم دیگه نکنه فکر کردی توی این اتاق می‌مونم والا!
دیدم هنوز مثل این مونگل‌ها وایساده نگاهم می‌کنه که گفتم:
- اَه می‌رم خونه خودمون.
- فکر نمی‌کنین این موقعه شب خوب نیست.
یه کم نگاهش کردم اما دیدم این پررو تر
از این حرفاست، بازوش رو گرفتم و تا نزدیک در اتاق کشیدم و با حرص گفتم:
- برو چیزی که گفتم و انجام بده.
یه نگاه خشمگین هم بهش انداختم، پاهام رو روی زمین کوبیدم و سمت سرویس بهداشتی رفتم تا صورت اشکی و چسبونکم رو بشورم.
بعد یکم نرم کننده به صورتم زدم و بافت صورتی‌م رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *sahere

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
554
پسندها
5,663
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #173
بعد از خوندن پیامک پیچید و مسیر رو عوض کرد.
حالا بدون فکر تصمیم گرفتم، اونجا برم به ننش چی بگم؟
سرم رو خاروندم که متوجه شدم یادم رقته بود موهام رو یه شونه‌ای بزنم یا حداقل یه کش مو بیارم ببندمش.
پس بگو چرا بیچاره ترسید.
بعد نیم ساعت که به مقصد رسیدیم جلوی یه آپارتمان حداقل بیست طبقه نگه داشت.
یه زنگ بهش زدم تا بیرون بیاد و ماهم بتونیم ماشین رو توی پارکینگ ببریم.
بعد پارک کردن ماشین ازش خارج شدم و سمت آذرخش که با یه شلوار ورزشی سرمه‌ای و تیشرت مشکی نزدیک آسانسور وایساده بود رفتم.
تیپش خیلی بانمک بود منی که همیشه یا با کت و شلوار دیدمش یا با پیرهن آستین بلند الان این تیشرت کاملا عضله‌های ورزشکاریش رو بیرون زده بود.
کلا واسه خودش جونی شده بود.
- سلام!
خستگی از چهره‌اش می‌بارید، اما بااین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
554
پسندها
5,663
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #174
سری تکون داد و جدی گفت:
- مشکلی نیست صبح میگم انجامش بدن.
حالا این مشکل حل شد، اما شب رو چیکار کنم؟
نگاه گذاری به دو اتاق‌ مجزا انداختم و بعد رو به آرتام، چشم‌هام رو مظلوم کردم و با حسن نیت گفتم:
- راستی میشه من شب اینجا بخوابم، آخه می‌دونی با اون چیز‌هایی که پیدا کردم دیگه می‌ترسم برم.
اول متعجب شد اما سریع موضعه‌اش رو عوض کرد و با لبخندی ریز و کمی تعلل گفت:
- مشکلی نیست می‌تونین از اون یکی اتاق استفاده کنی.
خداروشکری گفتم و بعد خوردن آب میوه‌م پاشدم، سمت اتاق‌ها رفتم.
خودش هم سمت آشپزخونه رفت.
اولی رو باز کردم که به شدت شلخته بود روتختی آبی رنگش وسط اتاق افتاده بود و چند دست لباس هم روی زمین بود، یه بشقاب پر از پوست میوه هم روی میزش به آدم دهن کجی می‌کرد، حیزت زده و با صدای بلندی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
554
پسندها
5,663
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #175
بی‌خیال شدم، چشم‌های خسته‌ام را بستم، بلکه بعد از دو روز یک خواب راحت داشته باشم.

***
خمیازه‌ای کشیدم، بالشم را کمی خم کردم و نگاهی به ساعت انداختم.
- کی ساعت هفت شد؟!
چند بار چشمانم را ماساژ دادم و بالاخره با زحمت از جایم بلند شدم. هنوز خوابم می‌آمد، اما همین چهار ساعت خواب کافی بود.
آهسته درِ اتاق را باز کردم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم.
بعد از شستن دست و صورتم، مسواک زدم.
لحظه آخر نگاهی به خودم در آینه انداختم.
- این چند سال خیلی به خودم سخت گرفتم...
دست‌های خیسم رو میان موهام کشیدم و به چشم‌های گود شده از بی‌خوابی‌های پی‌یا‌پی‌ام خیره شدم.
- کی بازنشسته بشم؟
نیشخندی به افکارم زدم و از سرویس خارج شدم. همان لحظه، چشمم به بادیگاردش خورد، دیشب یه پتوی مسافرتی بهش دادم و روی کاناپه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
554
پسندها
5,663
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #176
عصبی لبتاپ رو برداشتم و از اتاق بیرون زدم.
باز کردن در مساوی شد با در زدن سهیل به اتاقی که مها داخلش بود.
با جدیت تمام گفتم:
- چیکار داری؟
اما اون انگار که صدای من رو نمی‌شنید و پشت هم مها رو صدا می‌زد.
نزدیکش رفتم و بازوش رو کشیدم.
- با توام حواست کجاست.
معلوم کلافه‌است صورتش رو چینی داد و با اون لب‌هایی که بیشتر شبیه به دخترها قرمز بود گفت:
- چند نفر می‌خوان اتاق خانم رو چک کنن باید اجازه بدن.
بی‌خیال گفتم:
- ولش کن دیشب دیر خوابیده بذار بخوابه اونارم من فرستادم بذار برن داخل.
اما خیلی تخس بود و با ابروهای گره خورده گفت:
- این طور نمیشه باید حتما دستورش رو بدن.
با طئنه گفتم:
- چه حرف گوش کن.
خودمم نمی‌دونم چرا انقدر نسبت بهش جبهه می‌گیرم، اما با این حال از موضعه خودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
554
پسندها
5,663
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #177
سهیل بی‌خیال از لحن بی‌ادبانه‌ای مها رو بهش گفت:
- احمد زنگ زده می‌گه چند نفر می‌خوان اتاقت رو چک کنن.
دست به کمر با مسخره‌گی گفت:
- همین! آخه نقطه چین در حال انقراض مگه من دیشب نگفتم بذار برن پس چرا من رو بیدار کردی؟!
دست‌هاش رو با عصبانیت توی هوا تکون می‌داد و در عین حال معلوم بود خیلی حرص می‌خوره.
اما خدایی دختر به این بد دهنی تاحالا به پستم نخورده بود اما چرا خورده ولی خوب اونا یا معتاد بودن یا خلاف کار این چرا انقدر بی‌عصابه؟!
سری تکون دادم و با لبخند موزیانه‌ای روی شونه سهیل زدم.
- گفتم که.
مها چشم‌غره‌ای بهمون رفت و گفت:
- حالا که من رو از خواب بیدار کردی زود برام صبحونه بیار.
سهیل نگاه مظلومی به من کرد که با خنده ازش خواستم که همراهم به آشپزخونه بیاد.
اونقدر ها هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا