• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اویوتیک | پرنیان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Papar_kh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 1,386
  • کاربران تگ شده هیچ

Papar_kh

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/9/21
ارسالی‌ها
67
پسندها
362
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
اویوتیک
نام نویسنده:
پرنیان
ژانر رمان:
#عاشقانه #طنز
کد رمان: 4402
ناظر: MAHLA.MI MAHLA.MI


خلاصه:
هر لبخند داستانی و هر اشک خاطره‌ای دارد.
پسِ دیوار خانه‌های کوچک و بزرگ شهرما، غم‌هاو شادی‌ها دست در دست دیگری بازی می‌کنند.
دخترک‌های قصه‌ی‌ من زیبا، خندان و شورانگیزند.
زمین می‌خورند و هربار ریشه‌هایشان قوی‌تر می‌شود... .
آن‌ها سنگ می‌شوند جلوی راه سختی‌ها.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Papar_kh

ZAHRA MODABER

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/5/20
ارسالی‌ها
466
پسندها
3,681
امتیازها
17,033
مدال‌ها
30
سطح
16
 
  • #2
505049_c738d7ad2d7f75ce6730dfd90533a998.jpg

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن یک رمان برای منتشر کردن رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
" قوانین جامع تایپ رمان "

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.
" چگونه رمان خود را در انجمن قرار دهیم؟ "

و برای پرسش سؤالات و اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه فرمایید.
" تاپیک جامع مسائل کاربران در رابطه با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ZAHRA MODABER

Papar_kh

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/9/21
ارسالی‌ها
67
پسندها
362
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
پارت ۱
بارانا:

آخرین لقمه ناهار را هم قورت دادم و از جا بلند شدم.
- پاشید که به امتحانمون برسیم!
رها همان‌طور که ظرف‌های سلف را جمع می‌کرد، گفت:
- من امروز امتحان ندارم. یه سر می‌زنم کتابخونه، بعد می‌رم خونه.
دست آوا را گرفتم و مجبورش کردم بلند شود.
- اگه حالشو داری، بمون با هم برمی‌گردیم.
رها بوسه‌ای در هوا فرستاد و از ما جدا شد.
- نه، راحت‌ترم اگه برم. بعداً می‌بینمتون.

***
آوا غرغرکنان مرا دنبال خودش می‌کشید.
- از استاد و درس و جزوه خسته شدم. واقعاً حالم به‌هم می‌خوره!
- چیزی نمونده، تموم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Papar_kh

Papar_kh

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/9/21
ارسالی‌ها
67
پسندها
362
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
پارت ۲
آوا
- آوا جون برای ماه بعد برنامه‌امو عوض می‌کنی؟
نگاهی به شکم بیرون زده از نیم تنه‌اش انداختم. مشخص بود که اصلاً رعایت خورد و خوراکش را نمی‌کنه.
- نه عزیزم، هرموقع رژیمت رو قطع نکردی و وزنت ثابت شد برنامه‌ات و عوض می‌کنم.
این دختر هم وقت خودش هم من را می‌گرفت.
پشت چشمی برام نازک کرد و رفت سمت کمدش، منم وسایلم را جمع کردم و از باشگاه زدم بیرون. نگاه همه تو باشگاه بهم اینجوری بود که " آوا رستاک دختر مهدی رستاک حتما برای خوش‌گذرونیش میاد اینجا کار می‌کنه" حق هم داشتن بابای من ده تای این باشگاه‌ها را می‌تونست بخره و در راه خدا آزاد کنه... .
ماشین خوشگلم و پارک کردم و رفتم سمت خونه، تنها چیزی که از بابام داشتم همین ماشین بود؛ اونم چون ماشین مامانم بود و یادگار اونه واسم، وگرنه من یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Papar_kh

Papar_kh

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/9/21
ارسالی‌ها
67
پسندها
362
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
پارت ۲
رها
پام که توی خونه گذاشتم مامان لعنتی به شیطون فرستاد و رویش را ازم گرفت. دیگه ناراحت نمی‌شدم، نمی‌دونم شاید!
پنج‌ تا پله‌ای که به اتاقم منتهی میشد را پایین رفتم. زیر زمینی که پدر و مادرم از سر دلسوزی بهم داده بودنش. آلارم گوشیم را قطع کردم و بعد از خوردن قرصم لباس عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم.
همون فکرهای همیشگی توی سرم رژه می‌رفت.
بعد از این چی؟ گیریم درسم‌هم تموم شد، کی به دختری مثل من کار میده؟ چشمام رو روهم فشردم. دلم از تنهایی خودم گرفت، خواستم حداقل تو خاطراتم فرو برم ولی جز اون روز نحس چیزی یادم نمیومد.

"شش سال قبل:
دست سپیده را گرفتم‌ و روی جدول جلوی خونمون نشستیم.
- میدونی داداشم کجا شروع به کار کرده؟
تخمه‌ای کنار لبش گذاشت و سرشو بالا انداخت.
- پیش حاج نقی، بابای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Papar_kh

Papar_kh

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/9/21
ارسالی‌ها
67
پسندها
362
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
پارت ۴
آوا
- خیلی هم عقب نیستی اگه از همین امشب تنبلی نکنی و بخونی حتما میرسی و مجبور نیستی وسط جلسه امتحان مثل مرغ پر کنده بال بال بزنی برای تقلب.
- باران باز چته چون گرم شده؟!
ابرو‌هاش را بالا انداخت و نگاهم کرد.
- شما جلوت و نگاه کن نئشمونو نندازی زمین، نمی‌خواد به حرف زدن من ایراد بگیری بجاش یاد مشروطی ترم پیشت بیوفت.
ضبط را کم کردم و بی‌توجه به حرف‌هاش جلو کافه پارک کردم.
- بفرمایید بانو باران‌السلطنه.
- ممنون رعیت.
یه میز دو نفره انتخاب کردیم و نشستیم.
- از الان بگو اگه قراره تو حساب کنی یه چیز خوب سفارش بدم؛ ولی اگه قراره از جیب خودم بره که من آب می‌خورم.
خندیدم و خواستم یه جواب کوبنده بهش بدم که با دیدن شخصی که همراه با چند نفر دیگه وارد کافه شد زبانم داخل دهن خشک شد.
انگار تو یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Papar_kh

Papar_kh

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/9/21
ارسالی‌ها
67
پسندها
362
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
پارت ۵
رها
با دیدن تاریخ امروز چشم‌هام و محکم روی هم فشار دادم، ای کاش اصلا بیدار نشده بودم.
انگار همه چیز دست به دست هم داده بود تا دیوونه‌ام کنه.
سریع لباس پوشیدم و از اتاق بیرون رفتم.
مامان خونه‌ را پر از شمع کرده بود و گریه و زاری می‌کرد.
امروز برای اون فقط سالگرد پسرش بود ولی برای من، سالگرد روزی بود که خودم هم همراه برادرم مردم.
قبل از اینکه مثل همیشه مورد عنایت مامان قرار بگیرم از خونه بیرون زدم و روی پاگرد نشستم. تلفنم که از صبح چندمین بار بود زنگ می‌خورد را جواب دادم‌.
- معلوم هست کدوم گوری هستی؟ مُردی؟
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم از وسط ذهن بهم‌ ریخته‌ام بهانه‌ای برای بارانا پیدا کنم.
- چیزه...دیشب دیر خوابیدم...خواب موندم، امروز دانشگاه نمیام.
- خوبی؟!
باران زرنگ‌تر از این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Papar_kh

Papar_kh

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/9/21
ارسالی‌ها
67
پسندها
362
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
پارت ۶
بارانا
دیدن دوباره‌ی اون پسر جلوی خونمون باعث می‌شد به جنون برسم. در خونه را بهم کوبیدم و دندان قروچه‌ای کردم.
- یه کاری دستش می‌دم بالاخره.
سرم را که بالا آوردم یک جفت چشم قهوه‌ای روبه‌روم بود.
- شنیدی می‌گن امروز بارون اسیدی میاد؟
با دست پسش زدم" با نمک " سهیل مثل جوجه‌هایی که پشت سر مامانشون راه میوفتن دنبالم میومد.
- چته؟
سهیل دستی به موهای وز شده‌ام کشید و دستش را دور گردنم انداخت و وزن زیادش باعث شد کمرم خم بشه.
- تو بگو چته؟ بازم پسری که می‌خواستیش بهت محل نداده؟
- گمشو بابا.
خودم را از دستش آزاد کردم و روی تخت ولو شدم.
- عزیزم بیا این مشکلاتت و به خودم بگو.
- تو اگه بیل زنی، باغچه خودت و بیل بزن.
سهیل با یه دست رو تخت جابه‌جام کرد و برای خودش جا با کرد.
- شما فعلا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Papar_kh

Papar_kh

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/9/21
ارسالی‌ها
67
پسندها
362
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
باران چرخی زد و قِری به کمرش داد. تقریباً همه مشغول رقص بودن و رها بود که تنها گوشه‌ی سالن نشسته بود. آب میوه‌اش رو بین دست‌هاش گرفت و باهاش بازی کرد. شاید اگه قاطی نبود می‌تونستم باهاشون برقصم.
باران بالاخره خسته شد و دست آواهم کشید و کنار رها نشستن.
- وای اندازه یک‌سالم فعالیت کردم.
آوا دست‌هاش رو توی هوا تکون می‌داد و سعی می‌کرد خودش رو باد بزنه. عمه کنارشون اومد و بهشون ملحق شد.
- عمه واقعاً دستت درد نکنه همه‌چی عالی شده.
- قربونت بشم. خوشحالم خوشت اومد.
عمه و باران برای سر آوردن کیک یکی به دو می‌کردن. از عمه اسرار از باران انکار.
- آخه همه‌ی مهمون‌ها که نرسیدن.
- اگه می‌خواستن بیان تا الان اومده بودن.
لرزش گوشیش باعث شد روش رو از عمه بگیره و همین‌طور که چکش می‌کرد جواب داد:
- درست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Papar_kh

Papar_kh

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/9/21
ارسالی‌ها
67
پسندها
362
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
ظرف میوه رو روی عسلی گذاشت و خودش رو روی مبل انداخت.
- تلوزیون رو روشن کن.
رها دست دراز کرد و کنترل رو برداشت.
- خوابت نمیاد؟
نوچی گفت و مشغول پوست کندن پرتقال شد. چطور می‌تونست از رها حرف بکشه؟ مطمئن بود خیلی چیزها از زندگیِ گذشته‌ی رها نمی‌دونه، اما چجوری باید به حرفش بیاره؟ اصلاً نمی‌دونست.
پرتقال رو تکه‌تکه کرد و جلوی رها گرفت:
- بخور.
پاهاش رو جمع کرد و چهار زانو زد.
- رها؟
- هوم؟
چاقو رو تو دستش چرخوند؛ هنوز نمی‌دونست چی بگه که رها بتونه حرف بزنه.
- می‌دونی که می‌تونی با من راحت باشی؟ یعنی اگه خواستی حرف... .
- می‌دونم باران.
اینکه رها حتی چشم از زمین نگرفت تا بهش نگاه کنه بیشتر دست و بالش رو تو حرف زدن بست.
- من میرم بخوابم.
- باشه. منم فیلم تموم بشه می‌خوابم.
***
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۲...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Papar_kh

موضوعات مشابه

عقب
بالا