• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اویوتیک | پرنیان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Papar_kh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 1,386
  • کاربران تگ شده هیچ

Papar_kh

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/9/21
ارسالی‌ها
67
پسندها
362
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
سر سری حاضر شد و سوییچ ماشین رو برداشت. رانندگی ذهنش رو باز میکرد. هرچند دوست نداشت ماشینی که پدرش براش خریده رو سوار شه؛ اما فعلاً فقط همین رو داشت.
جلوی رستوران نگه داشت و نگاهی به لوگوش کرد. قبلاً نیومده بود. " چه خوش اشتها شدن اینا." غر غر کنان پارک کرد و وارد رستوران شد.
- خوش اومدین. رزرو داشتین؟
اول نگاه گذرایی به فضایِ شیکِ رستوران انداخت و بعد به پیش خدمت.
- سلام. ممنون. نه، رزرو نداشتم.
رد دست پیش خدمت رو گرفت:
- اون سمت هرجا که بخوایین میتونید بشینید.
- خیلی ممنون.
میز ۴ نفره ای انتخاب کرد و نشست.
- چیزی میل دارید؟
- یه آب پرتغال لطفاً.
گارسون سری تکون داد و از میزش فاصله گرفت.
- خودش معلوم نیست کجاست!
شماره بارانا رو گرفت. یک بار، دوبار، ده بار.
- سلام.
سرش رو بالا آورد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Papar_kh

Papar_kh

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/9/21
ارسالی‌ها
67
پسندها
362
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
سرش رو بین دستاش گرفت و شقیقه‌اش رو فشار داد. نمیخواست دیگه به حرفاش گوش بده. کاش می‌رفت؛ مثل همون هشت سالِ پیش.
- یه فرصت دیگه به خودمون بده آوا.
با ضرب سرش رو بالا آورد همه‌ی خشمش رو ریخت تو نگاهش.
- چه فرصتی؟ از چه فرصتی حرف میزنی؟ اصلاً حالِ اون روزای منو میدونی؟ نمیدونی، نمیفهمی، حتی اگه هر روزم بمیری و زنده شی نمیتونی بفهمی.
- آروم باش. آوا... .
- یعنی چی آروم باش؟
از جا بلند شد و دستش رو زیرِ صندلی کوبید:
- چجوری آروم باشم؟ بعدِ هشت سال که از عشق و حالت خسته شدی برگشتی. نشستی جلو من پا رو پا انداختی میگی فرصت بده به خودمون؟ مگه وقتی می‌رفتی به خودمون فکر کردی؟
همه دست از غذا خوردن کشیده بودن و به آوای آشفته‌ نگاه میکردن. مهرداد میز رو دور زد و کنارِ آوا رفت.
- آوا، معذرت میخوام.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Papar_kh

Papar_kh

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/9/21
ارسالی‌ها
67
پسندها
362
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
با فاصله کنارش روی صندلی نشست.
- برای چی میری دکتر؟
- من، بعد از، بعد از فوتِ برادرم، فکر میکنم بدونی، بارانا حتماً گفته.
زیر چشمی سهیل و نگاه میکرد.
- میدونم، خیلی بیشتر از باران هم میدونم.
سرش رو بالا آورد و حالا بهتر سهیل رو میدید.
نه نمیدونه. از کجا میخواد بدونه؟
- من از ماجرای سعید خبر دارم، همه چیز رو میدونم رها.
پلک زدنش متوقف شد و همونطور محوِ سهیل موند. میدونست؟ " نکنه بخواد دوستیم با باران رو تموم کنم؟" لب هاش شروع به لرزیدن کرد.
- اونطوری نیست، من... .
بند کیفش رو بینِ دستاش تابوند:
- من هیچ‌ کاری نکردم. بخدا، هیچی تقصیرِ من نبود.
سهیل حالا نگاهش رو از رو‌به‌روش گرفته بود و به رهای بُغ کرده نگاه می‌کرد.
- رها؟
ساکت شد و خیره‌ی سهیل موند. لبخندی بهش زد و پلک‌هاش رو روهم فشار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Papar_kh
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] Hope

Papar_kh

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/9/21
ارسالی‌ها
67
پسندها
362
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
صبح زودتر از همه بیدار شده بود و بدون خورد صبحانه برای امتحان دادن از خونه بیرون رفته بود. حتی آوا و رها رو هم ندیده بود، اما بخاطر بهارک زودتر برمی‌گشت خونه.
کفش هاش رو بجای گذاشتن داخلِ جا کفشی، همونجا رها کرد و سلام کلی به همه داد.
- بابات می‌خواد باهات حرف بزنه.
از آشپزخونه سرک کشید تا مادرش رو بهتر ببینه.
- یه چیزی بخورم میرم اتاقش.
- همین الان برو، کارش واجبه.
لقمه‌ی نونِ داخل دستش رو با نا امیدی به جا نونی برگردوند و سر به زیر به اتاق پدرش رفت.
دو تقه به در زد و وارد شد.
- کارم داشتین؟
کم پیش میومد حتی همدیگر رو ببینن چه برسه به حرف زدن.
موذب روی صندلی نشست به پدرش نگاه کرد.
- امتحانای پایان ترمت تموم شدن؟
نکنه از امتحانی که افتاده بود صحبت میکرد؟ اما امروز اون امتحان رو داده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Papar_kh

Papar_kh

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/9/21
ارسالی‌ها
67
پسندها
362
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
کامیاب به همه موافقت باران را اعلام کرده بود و بعد از زدن حرف‌ها و تعارف‌های معمول، رفته بود. بارانا بُغ کرده روی تخت نشسته و با هیچکس حرفی نمیزد.
- من میرم دیگه. بابام مهمونی گرفته تو خونه، برم که بهونه دستش ندم.
دست از نگاه کردن به تابلوی روبه‌روش برداشت رو به آوا چرخید.
- باشه، مرسی که اومدی.
- بعد از اون بیست و سه تماست چجوری نمیومدم؟
- خب حالا توام.
بارانا رو بغل کرد و بوسید.
- می‌بینمت.
در جوابش فقط سر تکون داد و آوا هم رفت.
در را با پا هُل داد و وارد شد، وسایل باشگاهش را همان‌جا انداخت و با خستگی به اتاقش رفت.
- چه وقت مهمونی گرفتنه.
محبوبه در زده و وارد شده بود.
- خوش اومدی آوا جان، دیر کردی؟ زودتر بیا پایین همه‌ی مهمونا رسیدن.
در دلش ادای محبوبه را در آورد.
- باشه، لباس عوض کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Papar_kh

Papar_kh

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/9/21
ارسالی‌ها
67
پسندها
362
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
۳خرداد ۱۳۹۳
کمی از قهوه‌اش را خورد و به کامیاب نگاه کرد.
- خب، این بیرون اومدن‌ها برای چیه؟
- گفتم مثلاً چندبار دوتایی قبلِ عقد بیاییم بیرون.
بعد از حرفش لبخندی روبه‌ رها زد و دوباره به بارانا چشم دوخت.
- چه عقدی؟ پسر تو دوقطبی هستی؟
- اره، فقط در صورتی که مریض باشم حاضرم با تو ازدواج کنم.
باران ادایش را در آورد.
- هه هه، خیلی بانمکی.
- لطف داری گلم.
رها با هورتی که از شیک‌اش کشید حرف‌هایشان را قطع کرد، هردو با چشم‌غره به سمتش برگشتند، شونه هاش رو بالا انداخت و گفت:
- تا کِی قراره اینجا بشینیم؟
کامیاب دستش را بالا آورد و نگاهی به ساعت مچی‌اش کرد.
- بریم برسونمتون.
رها از جایش بلند شد و تشکری از کامیاب کرد، پشت بند حرفش خندید و گفت:
- قرارِ بعدیمون کِی هست؟
- خیلی زود.
رها که حالا کنار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Papar_kh

Papar_kh

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/9/21
ارسالی‌ها
67
پسندها
362
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
- دیدیم دیگه، برو یک‌وقت بابام می‌بینه.
- میگم ببینه اما خب، چشم می‌رم، برو تو!
- شبت بخیر.
- دوست دارم.
انگشت روی بینیش گذاشت.
- هیش.
برای اینکه سهیل دیگر دیوانه بازی در نیارد زودتر به خانه برگشت.
***
مانی با دیدنِ آوا دوباره اخم کرده بود و به اتاق رفته بود.
- خوبی؟
تُنیکش را پایین‌تر کشید و نشست.
- ممنون.
بشقاب میوه‌های پوست کنده شده را سمتِ مهرداد گرفت و نگاهش را به جهتِ مخالف اون داد.
- برای منِ؟
- چیزی نخوردی آخه.
لبخندِ روی لب‌های مهرداد عمیق‌تر شد. تکه‌ای سیب برداشت و تشکر کرد.
- همه‌ی خوبیِ این دورهمی‌ها تویی آوا.
دلش می‌خواست بگوید برای من هم همینطوره اما لب گزید تا لبخندش را مهار کنه و چیزی نگوید.
- مانی توی اتاق تنها موند.
- بهش سر زدم خوابِ.
بخاطر جلب توجه نکردن پا روی دلش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Papar_kh

Papar_kh

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/9/21
ارسالی‌ها
67
پسندها
362
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
کمربندش را بست و استارت زد.
- زود حرکت کنید، بعد پلیس راه هم نگه دارین.
- باران مسخره بازی در نیار، مگه تو می‌تونی؟
- خیلی هم بهتر از تو می‌تونم عزیزم، یالا.
حرکت کرد و سهیل رو پشت سرِ خودش جا گذاشت. کمی جلوتر از پلیس راه، با دیدنِ ماشین مهرداد ایستادند تا آدرس دقیقِ ویلا را بگیرند.
باران رو از آوا گرفت و سمتِ کامیاب رفت.
- چطوره؟ خوش می‌گذره؟
- والا، سهیل خیلی بهتر از توِ.
- خوبه.
کامیاب شیشه ‌را بالا کشید تا بیشتر لجِ باران را در بیارد. خیلی سریع دوباره ماشین‌ها حرکت کردند تا به شب نخورند. رها کمی روی صندلی جا‌به‌جا شد.
- من خیلی گشنمه، کاش یک چیزی کوفت می‌کردیم.
با حرص نگاهش کرد.
- رها جون نکنه تو شُتری؟ وسط جاده چی می‌خوایی کوفت کنی؟
رها کمی غرغر کرد و به خواب رفت. کمی قبل از رسیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Papar_kh

Papar_kh

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/9/21
ارسالی‌ها
67
پسندها
362
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
سرِ شب بود که رسیدند به ویلا، کوچَک و جمع و جور، اما قشنگ بود. مهرداد از ماشین پیاده شد و با برداشتن چمدان‌ها جلو‌تر رفت.
- آوا؟ می‌تونی مانی رو بیاری داخل؟
باشه‌ای گفت و مردد به پسرکوچولوی خواب نگاه کرد.
- امیدوارم تو خواب هم جفتک نندازی.
دست زیر بدنش انداخت و بلندش کرد. بارانا چمدان بدست از کنارش رد شد و لب زد.
- مامان شدن بهت میاد.
مانی را با احتیاط روی کاناپه گذاشت و خودش هم کنارش نشست.
- انگار بارِ دویست کیلویی جابه‌جا کردی، جمع کن خودت رو.
شکلکی برای سهیل در آورد و بیشتر روی مبل لَش شد. بارانا وسایل را داخل یکی از اتاق ها گذاشت و برگشت.
- سُهَل، زود جاگیر نشو، بهارک و سام هم کم‌کم می‌رسن، برو سرِ راهشون.
- بیان دیگه، برم دستشون رو بگیرم تاتی تاتی بیارمشون؟
- گم می‌کنن یک وقت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Papar_kh

Papar_kh

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/9/21
ارسالی‌ها
67
پسندها
362
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
روی شاه‌نشین نشسته بود و به حیاطِ زیبای ویلا خیره شده بود؛ درخت‌های بزرگ و سبز تمام حیاط را پوشانده بودند.
- نخوابیدی؟
سرش را از شیشه جدا و به مهردادی که پشت سرش ایستاده بود نگاه کرد.
- خوابم نبرد.
لیوانِ نصفه‌ی شیر را روی میز گذاشت خودش کنار آوا، سمتِ دیگر شاه‌نشین نشست.
- مثلِ حیاطِ خونه‌ی آقاجون قشنگه.
- دقیقاً.
سرش را مثل آوا به شیشه تکه داد بهش خیره شد.
- حیاطِ خونه‌ی آقاجون یه قشنگیه خاصی داشت.
نگاهش را روی مهرداد سُر داد و پرسید:
- چی؟
- یه دختر با موهای مشکی روی تاب.
دست آوا را میان دست‌هایش گرفت؛ نفس آوا توی سینه‌اش حبس شد، انگار دمای بدن هر دویشان خیلی بالا بود. مهرداد هم متوجه این گرما شده بود، خندید و گفت:
- تبِ عشقِ.
آوا هم با خنده سرش را پایین‌ انداخت.
- انقدر خوشحالم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Papar_kh

موضوعات مشابه

عقب
بالا