• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اویوتیک | پرنیان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Papar_kh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 1,386
  • کاربران تگ شده هیچ

Papar_kh

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/9/21
ارسالی‌ها
67
پسندها
362
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
نو داماد روی آسفالت آفتاب خورده‌ی خیابان دراز کشیده بود. دیدش تار شد و تصویر کسری روی پرده‌ی ذهنش نمایان شد.
- نمی‌تونی، نمی‌تونی مثل اون ازم بگیریش.
جمعیت را کنار زد و طی حرکتی ناگهانی سر سهیل را به آغوش کشید.
- سهیل خوبی؟ خوبی مگه نه؟!
سرش را نزدیک برد آنقدر که نفسش به سهیلِ نیمه‌جان برسد.
- دوستت دارم سهیل.
چشم‌های منتظرش را به دنبال واکنشی روی صورت سهیل دواند و هیچ‌چیزی ندید. همین باعث جنونش شد. جیغ دل‌خراشش به دل آسمان چنگ انداخت، می‌خواست این‌دفعه صداش به خدا برس،. جیغ زد، بجای دختر دوازده ساله‌ای که برای برادرش حتی گریه‌هم نکرده بود نفیر کرد.
آمبولانس همراه با بارانا به غافله رسید. صدای آوا که یا حسین گویان از کنارش رد شد و خودش را به رها رساند از شوک خارجش کرد. شال افتاده بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Papar_kh
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] M A H

Papar_kh

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/9/21
ارسالی‌ها
67
پسندها
362
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
- دیگه نیازی نیست ادامه بدیم، از اولش هم قرار نبود باهم ازدواج کنیم.
الان هیچ چیز مثل اولش نبود! چیزی درونش اجازه نداد جلوی رفتن کامیاب رو بگیره، قدم‌هاش را شمرد تا از دیدش خارج شد. پاکت مچاله شده میان مشتش را باز کرد و محتویاتش را بیرون ریخت.
- بارانا؟
برگه‌ها را دوباره با هول در جیبش فرو کرد.
- تو اینجا چیکار می‌کنی؟
- آوا خبر داد، خوبی؟ چیزی نیاز نداری؟
- نه ممنون.
بارانا ورودی بیمارستان را به مهرداد نشان داد:
- آوا اونجاست.
مهرداد سر تکان داد و به سمت آوا پر کشید.

- بابام الاناست که پیداش بشه.
- تاکی این مسخره بازی ادامه داره؟
از آغوش مهرداد بیرون آمد.
- نمی‌دونم، من توان جنگیدن با بابام و ندارم.
- بامن فرار میکنی؟
خندید و مشتی به بازویش کوبید:
- مسخره.
مهرداد اما جدی بود، دست‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Papar_kh
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] M A H

Papar_kh

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/9/21
ارسالی‌ها
67
پسندها
362
امتیازها
1,748
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
بی‌حال روی تخت دراز کشیده بود و سعی می‌کرد چشم‌های نیمه بازش از هوش نروند.
- رَهام.
پاهای بی‌جونش بالاخره کم آورد که همانجا کنار تخت سهیل افتاد و هق‌هق‌اش اتاق را پر کرد.
- خدایا مرسی که نبردیش.
سهیل سعی کرد بخندد و چیزی شبیه نیش‌خند تحویل رها داد و گفت:
- خواهش می‌کنم، پاشو ببینم، بیا کنارم بشین.
شبنم‌های روی گونه‌اش را پاک کرد و مثل دختر‌های خوب دست‌به‌سینه کنار سهیل نشست.
- خوبی؟ درد داری؟!
- تو ول کن اینارو، دوباره بگو.
گیج و گنگ به چشم‌‌های بی‌حال و شیطونش خیره شد.
- چی‌بگم؟
- یه‌چیزایی می‌گفتی‌ ها! وسط خیابون آبرومون و بردی.
به چهره‌ی رها خندید و موزی‌تر از قبل ادامه داد:
- بعد عمری از ترشیدگی در اومدی، ترسیدی بی‌شوهر بشی دوباره.
- سهیلل! اذیت نکن. این چه وضعشه؟ یکم شبیه آدمای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Papar_kh
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] M A H

موضوعات مشابه

عقب
بالا