- ارسالیها
- 281
- پسندها
- 1,825
- امتیازها
- 11,813
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #41
***
روزبه
نگاهش خیره روی شعلههای آتشی است که به تازگی روشن کرده و هر از گاهی هم از گوشهی چشم به دریا که امیرحسین روی پایش به خواب رفته مینگرد. پیراهن مردانهاش نمور به تنش چسبیده و عضلات برجستهاش را بیش از پیش نمایان میسازد. حتی گاهی نگاه دریا روی رگهای برجسته دستش میلغزد. اتفاق چند لحظهی قبل حسابی همگیشان را ترسانده و مهر سکوت به لبهایشان زده است. گویی همهشان احتیاج دارند تپشهای بیامان قلبشان را آرام سازند.
- فکر نمیکردم اهل کمک کردن باشی!
با صدای آرام دریا بالاخره سکوت بینشان شکسته میشود. سرش را بالا گرفته و در چشمهای آبی رنگش خیره میشود. لحنش اینبار عاری از هر گونه تیکهای است، روزبه این را به خوبی میفهمد اما میگوید:
- تو این شرایط هم دست از تیکه بارون کردن من...
روزبه
نگاهش خیره روی شعلههای آتشی است که به تازگی روشن کرده و هر از گاهی هم از گوشهی چشم به دریا که امیرحسین روی پایش به خواب رفته مینگرد. پیراهن مردانهاش نمور به تنش چسبیده و عضلات برجستهاش را بیش از پیش نمایان میسازد. حتی گاهی نگاه دریا روی رگهای برجسته دستش میلغزد. اتفاق چند لحظهی قبل حسابی همگیشان را ترسانده و مهر سکوت به لبهایشان زده است. گویی همهشان احتیاج دارند تپشهای بیامان قلبشان را آرام سازند.
- فکر نمیکردم اهل کمک کردن باشی!
با صدای آرام دریا بالاخره سکوت بینشان شکسته میشود. سرش را بالا گرفته و در چشمهای آبی رنگش خیره میشود. لحنش اینبار عاری از هر گونه تیکهای است، روزبه این را به خوبی میفهمد اما میگوید:
- تو این شرایط هم دست از تیکه بارون کردن من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر