• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پلیس به اضافه‌ی عشق | آتنا سرلک کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع آتنا سرلک
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 91
  • بازدیدها 5,509
  • کاربران تگ شده هیچ

آتنا سرلک

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
305
پسندها
1,976
امتیازها
11,933
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #71
زمستان از نیمه گذشته است، بهمن ماه است اما خیابان‌ها حال و‌ هوای اسفند را دارد. از پشت شیشه‌ی مه‌آلود ماشین نگاهی به سر در دانشکده دندان‌پزشکی انداخته و‌ منتظر به در خروجی آن چشم می‌دوزد. تقریباً یک ساعتی است که‌ منتظر آمدن مهتاب است و طبق محاسباتش حداقل ده دقیقه‌ی دیگر بیرون خواهد آمد. برای لحظه‌ای پلک‌هایش را روی هم گذاشته و نفسش را کلافه بیرون می‌فرستد. برای رودر رویی با او و حرف‌هایی که قرار است به او بزند حسابی دلشوره دارد. فکر نزدیک شدن به مهتاب و کسب اطلاعات درباره‌ی برزکارها و پیشبرد مأموریت یک طرف و کشش عجیبی که نسبت به او حس می‌کند طرفی دیگر! گویی دخترک با تمام استدلال‌های عاطفی و ذهنی‌اش برابر است و نمی‌داند چگونه فکر او‌ را از سر بیرون کند. اما نمی‌داند در آخر کدام را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

آتنا سرلک

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
305
پسندها
1,976
امتیازها
11,933
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #72
- راستش من نمی‌دونم چی باید بگم. ..شما چطور انقدر سریع به من علاقمند شدید، من چطور مطمئن باشم همه‌ی اینا به خاطر نزدیکی به پرویز نیست؟
تمام مدتی که او صحبت می‌کند، علیرضا مات زیبایی ذاتی دخترک مانده و سیبک گلویش تند‌تند تکان می‌خورد. اگر مهتاب دختری عادی بود همین الان می‌رفت و همه چیز را به عزیز جانش می‌گفت، سپس دخترک را برای همیشه از آن خود می‌کرد. حقیقت تلخ همچون پتکی بر سرش کوبیده می‌شود و او را از عالم رؤیاها به دنیای واقعی پرتاب می‌کند.
- من همین الانش هم به پرویز خان برزکار نزدیک هستم، دلیلی نداره که بخوام توسط خواهرش بهش نزدیک بشم!
چشمان عسلی دخترک تیره شده و رنگش به سفیدی می‌گراید، دستانش را با استرس به هم فشرده و صدای لرزانش بلند می‌شود.
- آخه شما چیزی از من و از گذشته‌ی من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

آتنا سرلک

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
305
پسندها
1,976
امتیازها
11,933
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #73
مهتاب نگاه می‌دزدد و کمی از موکای مورد علاقه‌اش را مزه‌مزه می‌کند، در نظرش این خوش‌طعم‌ترین موکایی است که تا به‌حال خورده! بی‌شک حضور علیرضا و اعتراف این شیرینی را در قلبش ایجاد کرده است.
***
«دریا»
مقنعه مشکی‌اش را روی سر مرتب می‌کند. دست‌های یخ زده‌اش را به سمت دهانش برده و‌ با هرم نفس‌هایش سعی در گرم کردن آنها دارد. هوا رو به تاریکی است که از آسایشگاه بیرون می‌زند. دانه‌های درشت برف رقص‌کنان روی سرش فرود می‌آیند و عمق سرما‌ به استخوان‌هایش نفوذ می‌کند. دستش را برای گرفتن تاکسی بلند می‌کند و‌ خداخدا می‌کند هرچه زودتر ماشین برسد و‌ او را از دست این سرما نجات دهد. امروز بعد از رفتن به آسایشگاه و دیدار با امیرحسین، حالش بهتر از قبل شده اما هنوز نمی‌تواند قضاوت‌ هوشنگ را ببخشد. گاهی‌ آدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

آتنا سرلک

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
305
پسندها
1,976
امتیازها
11,933
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #74
با چشم‌های اشکی‌اش خصمانه در چشمان به رنگ شب روزبه خیره می‌شود.
- توام اگه درد منو داشتی داد و فریاد راه می‌انداختی!
- والا منم کمتر از تو در ندارم!
بعد با ابرو‌ به ناخن‌های فرو رفته‌ی دریا در دستش اشاره می‌کند. دریا که تازه متوجه شده، دستپاچه دستش را پس کشیده و خجالت‌زده سر به زیر می‌اندازد. ابروهای روزبه از رنگ‌به‌رنگ شدن دریا بالا می‌پرد. با خود می‌اندیشد پس این موجود چموش خجالت و حیا هم بلد است.
- من میرم حساب کنم!
- نه ممنون خودم حساب می‌کنم.
روزبه جدی نگاهش می‌کند.
- مثل این‌که فراموش کردی کیفت رو زدن!
این را گفته و بدون هیچ حرف دیگری از اتاق خارج می‌شود. دریا به محض رفتنش نفسش را کلافه بیرون می‌فرستد و برای دزدیده شدن موبایلش افسوس می‌خورد.
***
علیرضا
لبخند بزرگی بی‌اراده روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

آتنا سرلک

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
305
پسندها
1,976
امتیازها
11,933
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #75
***
مهتاب
برای آخرین بار به چهره‌ی خود در آینه نگاهی انداخته و کلاه روسی کرم‌رنگش را روی سر مرتب می‌کند. با صدای پیام گوشی‌اش، آن‌ را برداشته و پیامک آمده از سوی علیرضا را باز می‌کند.
- من رسیدم!
مضطرب مشغول کندن پوست گوشه‌ی لبش می‌شود، برای این قرار پنهانی که گذاشته‌ اند حسابی مردد و مضطرب است. اصلاً نمی‌داند ارتباط با این مرد که به تازگی او را شناخته درست و یا غلط است اما چیزی در اعماق قلبش او را برای ادامه‌ی این آشنایی ترغیب می‌کند. با باز شدن ناگهانی در، لرزی کرده و هول شده صفحه‌ی گوشی را خاموش می‌کند. طبق معمول همیشه فریبرز بدون آنکه در بزند وارد اتاقش شده. مهتاب مثل اینکه مرتکب گناهی شده باشد لب زیرینش را گاز گرفته و سریع سر به زیر می‌اندازد. ابروهای‌ پرویز با این حرکتش بالا پریده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

آتنا سرلک

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
305
پسندها
1,976
امتیازها
11,933
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #76
روزبه
باران نم نم شروع به باریدن کرده و سردی هوا خیابان‌ها را خلوت. از بین ماشین‌های محدودی که سر راهش هستند، لایی کشیده و تخته گاز می‌راند تا هر چه سریع‌تر به عمارت برزکار برسد. دلش نمی‌خواهد دیر کند و بهانه دست آن مرد غیر قابل تحمل بدهد. از طرفی خوشحال است که می‌تواند پا درون عمارتش بگذارد شاید بتواند به سر نخ مهمی دست پیدا کند.
ماشین را گوشه‌ی حیاط پر دار و درخت عمارت‌ پارک می‌کند. نگاهش را روی ساختمان با نمای مجلل عمارت به گردش در می‌آورد و پوزخند عمیقی گوشه‌ی لبش را پر می‌کند. کمتر کسی شاید تصور کند که در این عمارت عیونی چه‌ معامله‌های قاچاقی انجام میشه و همین ماشینی که سوارش هست هم حامل چند کیلو مواد‌مخدر است. از ماشین پیاده شده و با احتیاط و درحالی‌که سعی می‌کند نا محسوس اطرافش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

آتنا سرلک

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
305
پسندها
1,976
امتیازها
11,933
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #77
مانند او با صدای بلند پاسخ می‌دهد.
- چرا؟
سرش را کمی به سمتش خم می‌کند و قطره‌ای از تار موهای خیس شده‌اش روی گونه‌ی دخترک می‌افتد.
- چون که دستت و بدون اجازه گرفتم.
دخترک خیره به چشم‌هایش تنها می‌تواند بدون حرف زیر بارانی که به رگبارشان بسته و بر زمین تازیانه می‌زند لبخند بزند.آزاد و بدون دغدغه.
به او اعتماد کرده و چشم‌هایش را بسته و خود را زیر رگبار باران رها می‌کند. کافی نیست! ایستاده و اینبار مهتاب آستین او را می‌کشد.
- ما که دیگه خیس شدیم، بیا زیر بارون بمونیم.
این را گفته و چشم‌هایش را بسته و زیر باران می‌چرخد یک بار، دوبار، ده بار! علیرضا محو تماشای زیبایی‌هایش شده و حتم دارد این لحظه‌ها بالاخره قلبش را بی‌چاره می‌کند. برای لحظه‌ای درونش دلتنگی عمیقی حس می‌‌کند، دلش نمی‌خواهد به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

آتنا سرلک

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
305
پسندها
1,976
امتیازها
11,933
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #78
***
دریا
کلید انداخته و در زوار در رفته‌ی حیاط را باز می‌کند. تا از آسایشگاه به خانه برسد تقریباً موش آب کشیده شده و این پیاده آمدنش را مدیون‌ عقب‌ افتادن حقوق این ماهش است. آب بینی‌اش را با‌لا می‌کشد و زیر لب فوشی نثار برزکار می‌کند. حتم دارد با این لباس‌های نمور حتما سرماخوردگی خفیفی مهمان چند روزه جانش می‌شود. در بدو ورودش توجه‌اش به هوشنگ که لب حوض نشسته‌ و با عق‌های مکرر محتویات معده‌اش را بیرون می‌ریزد، جلب می‌شود. با انزجار صورتش را جمع کرده و رو به مینا که با استرس بالای سر شوهرش ایستاده می‌پرسد.
- چشه این؟ چرا اینجوری شده؟
مینا با بی‌قراری و درحالی‌که با اضطراب دستانش را می‌فشارد پاسخش را می‌دهد.
- نمی‌دونم از یکساعت پیش که اومده خونه اینه وضعش!
دریا کنار هوشنگ زانو می‌زند.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

آتنا سرلک

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
305
پسندها
1,976
امتیازها
11,933
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #79
علیرضا
از پله‌های اداره پایین می‌آید گروهبان که جلوی در ایستاده به احترامش پای می‌کوبد، با نگاهی گذری به او و تکان دادن سرش به بیرون می‌رود. در آن سوز سرما پنجره‌ی ماشین را پایین داده و آرنجش را به آن تکیه می‌زند. احساس عذاب وجدان بعد از گزارش امروزش به سرهنگ بیش از پیش در وجودش جولان می‌دهد. نمی‌داند چه کاری درست و چه کاری غلط است! صبح با محبوبش وقت می‌گذراند و عصر گزارشش را به مافوقش می‌دهد! اصلا کاش می‌شد از این پرونده انصراف دهد و تا می‌تواند با دخترک مورد علاقه‌اش عاشقی کند. در فکر و خیالاتش غرق است که به خانه‌ی عزیز جون می‌رسد. در را باز کرده که گوشه‌ی پرده‌ی پذیرایی بالا رفته و نگاهش با نگاه مشتاق یاسمن تلاقی می‌کند. اخم‌هایش را در هم کشیده و نگاهش را از او می‌گیرد. خیلی وقت است...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

آتنا سرلک

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
305
پسندها
1,976
امتیازها
11,933
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #80
***
روزبه
از مطب دکتر بیرون می‌آید. با قدم‌های محکم به سمت مینا و دریا که روی صندلی بیمارستان نشسته‌اند می‌رود. دریا سعی دارد ابمیوه‌ای که خریده‌ است را به دهان مینا نزدیک کند و او با بی‌میلی دستش را پس می‌زند. به محض نزدیک شدن روزبه هراسان از جا بلند شده و به سمتش می‌رود.
- چیشد آقا روزبه دکتر چی میگه؟
روزبه یک تای‌ ابرویش را بالا فرستاده و با نگاهی گذری به قیافه‌ی حق به جانب دریا پاسخش را می‌دهد.
- دوز زیادی مواد مخدر خورده، معده‌اش رو شستشو دادن، خدا می‌دونه اگه دیرتر اومده بودیم چه اتفاقی می‌افتاد.
همزمان با صدای پر عجز یا خدا گویان مینا، صدای عصبی و طلبکار دریا بلند می‌شود.
- بفرما مینا خانم! نگفتم؟ من بهت میگم این هوشنگ دوباره مصرف رو شروع کرده تو هی بگو نه ترک کرده!
نگاه سرتاسر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا