«یلدا» یعنی یک دوستت دارم طولانی از لب‌هایی که یک سال سکوت کرده بودند.

تمرین نویسندگی تمرین نویسندگی کاربران (دوره‌ی چهارم) | انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع YEGANEH SALIMI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 33
  • بازدیدها 1,846
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

دومـان

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,034
پسندها
22,964
امتیازها
42,073
مدال‌ها
32
سن
19
  • #11
نام: کیهان واهی
ژانر: فانتزی، درام
خلاصه:
ندای حیات گوش را می‌نوازد.
مغز در برِ هیاهو است؛ ولی صدای آرامی را به راحتی از آن نزدیکی‌ها شهود می‌کند.
گویا در فرسنگ‌ها آن طرف‌تر چیزی او را فرا می‌خواند.
زمان موعود نزدیک است! آوای پلی از آب او را به سمت فصل تازه‌ای از فرای تصورش می‌کشاند.

*کیهان= جهان
واهی=خیالی*
موج‌های طلایی در پس باد، در پس زمینه‌ی قاب عکسی دل چرکین، رقص کنان تکان می‌خوردند.
قدم‌های سست دخترک را به سمت دریای خروشان می‌کشاند؛ ولی ذهن گویا در عالمی دیگر سیر می‌کرد.
پاهای برهنه پس از هر بار فرود، در آغوش شن‌های ساحل قرار می‌گرفت.
خ**یا*نت کلمه‌ای بود که بار‌ها و بار‌ها چون ناقوسی زجرآور در تک‌تک سلول‌های متحیرش بانگ داده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Roya.saadat

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
190
پسندها
4,626
امتیازها
24,673
مدال‌ها
12
  • #12
نام رمان:جزیره‌ی انار
ژانر:عاشقانه اجتماعی
خلاصه‌ی رمان:مردی که برمی‌گردد تا خاطره‌هایش را شخم بزند. برمی‌گردد تا دردی که ۲۰سال از آن می‌گذرد را دوباره زنده کند.

بادی نرم نرمک خود را روی سر و صورت درختان می‌سراند. خورشیدِ بی حال بنای خداحافظی گذاشته بود. کلاغ ها مرثیه خوان این روزهای پاییز زده اش شده بودند. گرد خاکستری زمان روی موهایش که هیچ در تمام زندگی اش پا برهنه رقصیده بود؛ پیر شده بود پیر، دست سرنوشت آنقدر کشید‌اش و هُل‌اش داد که وقتی به خود آمد و نگاه کرد، به امروزی رسید که تکیه زده به دیوار خانه ای متروک با درد تنهایی نشسته در قلبش به باغ خاطرات‌اش خیره بود.
چشم هایش گرگ شده بودند، گرگ. تمام تار و پود آن باغ را با رصد کردن از هم دریده بود. تمام درخت های باغ را به دنبال خاطراتش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

خانوم سین❀

نویسنده افتخاری
سطح
31
 
ارسالی‌ها
824
پسندها
29,731
امتیازها
50,673
مدال‌ها
34
  • #13
«بنام خدا»
نام رمان:
آرمان ز دست رفته
ژانر: جنایی، اجتماعی
خلاصه: برادری که به هوای محافظت از تنها بازمانده‌های خانواده‌اش؛ عهدی با نیمه‌ی تاریک وجودش می‌بندد. غافل از این‌که در ازای خوشبختی آنان، باید آرمان‌هایش را گرو بگذارد. این حکایت مردیست؛ خودباخته.

شروع رمان:
عضلات صورتش در بی‌حالت‌ترین وضعیت‌ ممکن قرار گرفت و لب‌هایش به آرامی کش آمدند. کف دستش را بر دسته‌ی مبل چرمی که روی آن نشسته بود؛ کشید و صدای قیژ‌ مانند ناشی از اصطکاک دست‌کش‌های چرم سیاهش با مبل در فضا پیچید. هم‌چنان که تکیه‌اش را به مبل می‌داد، با صدای خسته‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : خانوم سین❀

Chest_pain

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,024
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
  • #14
به‌نام‌کسی‌که‌چشمانش‌را‌برایم‌آفرید :)

نام: منودرام
نویسنده: تینا ذبیحی
ژانر: اجتماعی، تراژدی
خلاصه: از آهنگ بی‌کلام اندوهبار زنان غم دیده تا صدای محو شده‌ی گام‌های اطرافیان؛ نغمه‌‌ی "بی‌صدا"‌ی خفاشان در آشیانه‌های تاریکشان که گویا همه‌یشان فرضی بیش از پیش نزدیک به واقعیت نبود، در سطوح پر شده از افکار بیهوده‌ی مغزش‌ "بی‌سر‌و‌صدا" می‌لغزیدند!

***
ای کاش بودم و بودی، ای کاش باشم و باشی!
تمام لحظه‌های بی‌صدای لحظه‌هایم
پر از ای کاش، شاید و باید شده است.
ای کاش می‌نوشتم! می‌رفتم! می‌کردم و هزار ای کاش دیگر!
***
( به سرم شلیک کردم، زیرا تمام مشکلات از آنجا می‌آمد!)

چشمان کشیده و می‌زده‌اش را نا‌خودآگاه می‌بندد، گوش‌هایش را با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Chest_pain

ساپورا

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
262
پسندها
1,462
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
  • #15
نام: سرنوشتی بس شوم
نویسنده: ساپورا
ژانر: تراژدی# عاشقانه
خلاصه:
گاها، نمی شود فراموش بکنی! ساده بگذری و آرام به زندگی ادامه دهی. درست لحظه ای که احساس خوشبختی در وجودت رخنه می کند، همان لحظه که خدا را بیشتر از هر زمانی باور داری، یک اتفاق همه چیز را بر هم می زند و دنیا محو می شود.
شروع رمان:

بی صدا آهی کشیدم. خواستم از ماشین پیاده بشم که مانعم شد.
- باشه... بابا ناراحت نشو. شوخی کردم دیگه، جنبه ی شوخی کردنم نداری.
مکثی کرد و خیره به چشمام ادامه داد:
- معذرت می خوام بابت اونروز، می دونم حرفام خیلی تلخ بود. کمی هم تند رفتم؛ اما هیچ قصد و منظوری نداشتم. به عنوان یه دوست انقدر برام عزیز هستی که حتی نمی خوام یه ساعت ناراحتی تو ببینم.
هر چی از دهنش در اومد بهم گفته بود، حالا می گه فقط یکم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ساپورا

زهرا؛

طراح انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
4,938
پسندها
15,170
امتیازها
54,873
مدال‌ها
24
  • #16
نام رمان: متخلف کوچک

ژانر: اجتماعی، معمایی

خلاصه: دختراست، اما محکم. درد کشیده است، اماصبر را فراموش نکرده است. خودش یکه و تنها مسیر زندگی را می‌پیماید. شاید آلوده شده است؛ اما دنیا که به او وفا نکرده بود!
اما خدا برای آن‌هایی که آلوده هستند هم کمک می‌فرستد. شاید با آمدن او در زندگی‌اش، زندگی روی خوشش را به او نشان دهد و حقایق گذشته را آشکار سازد.





با سرعت می‌دوید. نفس نفس می‌زد و هر آن ممکن بود قلبش از سینه‌اش بیرون بزند. نه اینکه اصلا نمی‌د‌وید؛ او روزانه زیاد می‌دوید، ولی باران سیل‌آسایی که از آسمان مانند شلاقی به سرو صورتش می‌کوبید، کارش را سخت می‌کرد. مامورها دنبال او بودند و باید زودتر از دستشان می‌گریخت. نباید خانه‌اش را پیدا می‌کردند. پس مسیر دیگری را می‌رفت تا گمش کنند. در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : زهرا؛

Rasta_alef

رو به پیشرفت
سطح
6
 
ارسالی‌ها
153
پسندها
467
امتیازها
2,863
مدال‌ها
6
سن
22
  • #17
نام رمان: حاشیه ممنوع
نام نویسنده: رستا_الف ( زهرا احمدی )
ژانر: عاشقانه، درام
خلاصه: روایت عشقی بر پایه‌ای حاشیه و اجبار...رادین و آرشیدایی که برای آیندشان تصمیم می‌گیرند ولی به اشتباه! و تاوان اشتباهاتشان را لمس می‌کنند...

کلاه کپش را روی سرش گذاشت و از ماشین پیاده شد.
سیاهیِ شب تهران بزرگ را در بر گرفته بود و کمکی بود برای شناخته نشدنش.
نگاهی به روبه‌رویش کرد. بامِ تهران! همانجایی که همیشه حسرت خورده بود که چرا با آرشیدا به آنجا نیامده بود! همان جایی که به آن پناه برده بود در تمام این سال‌های سیاه!
خودش را به بالای آن رساند. شلوغ بود مثل همیشه. دختر و پسرهایی که چون لیلی و مجنون دست در دست هم بودند و صدای خنده‌هایشان گوشِ فلک را کَر کرده بود، مثل میخی در قرنیه‌ی چشمانش فرو رفته بودند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rasta_alef

paaa

مدیر بازنشسته
سطح
16
 
ارسالی‌ها
469
پسندها
8,440
امتیازها
24,773
مدال‌ها
16
  • #18
عنوان: سرریزی
نویسنده: پانیذ کریمی
ژانر: #تراژدی
خلاصه:
آدمی از حرمان سرریز می‌شود، و می‌گرید. مردم شهر خاکستریِ هم همگی به یکباره غم‌های سرکوب‌شده‌شان طغیان می‌کند؛ و قرار است تا صبح انبوه اشک‌های مردم و آسمان، همه‌جا را بشوید. ایکاش صبح‌دم آسمانشان صاف‌تر شود، و دل‌هایشان عاری از دوده‌ی در همه‌جا نشسته، و دنیایشان بهتر از قبل.


قدم‌های بی‌جانش را روی زمین کشید که صدای خش‌خش چکمه‌های کوتاه سیاهش از برخورد با سطح آسفالت قدیمی بلند شد. باد هوهوکنان به دورش می‌پیچید و موهای مشکی به نسبت موی مردانه بلندشده‌اش را از روی چشم‌هایش کنار زده و صورت رنگ‌پریده‌اش را بیش از قبل رو به سفیدی متمایل می‌کرد و اشک‌هایش را از نطفه درنیامده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,799
پسندها
9,459
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #19
نام رمان: غوغاگر.
نام نویسنده: فاطمه زحمت کش.
ژانر: جنایی، عاشقانه

خلاصه:
سرگرد دلارا راستی، با آشکار شدن هویتش به جای پا پس کشیدن، سعی می‌کند تا به عنوان وکیل وارد آن باند مخوف شود. دختری که میان تاریکی‌ها جان گرفته و با شکسته شدن قلبش قوت گرفته است. نه مرحمت سرش می‌شود و نه گرما!
در آن سوی داستان، پسری به نام سیاوش که به تازگی با از دست دادن برادر چیزی برای از دست دادن ندارد، با فریب خوردن از مردی ملقب به گادفادر وارد همان باند مخوف می‌شود، تا انتقام بگیرد و جان از دست‌ رفته‌اش را زنده کند!
حالا با رویارویی دلارا و سیاوش، چه اتفاقاتی رخ خواهد داد؟ آیا این مرگ به واسطه چه کسی به سرانجام رسیده است؟

.
لبخندی به پهنای صورت روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,799
پسندها
9,459
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #20
بسمی تعالی

نام: دست نشانده هرماس

ژانر: تاریخی. جنایی. تراژدی

خلاصه: یک قانون اساسی و پوشیده زندگی هم است که می‌گوید وقتی آدم‌ها ضربه می‌خورند، سه حالت دارد؛ یا هرگز بلند نمی‌شوند و در عمق تنهایی جان می‌دهند، یا بلند می‌شوند و به زندگی‌شان به خوبی ادامه می‌دهند و یا با یک آتش‌فشانی در میان تک‌تک گوشت و پوستشان، برمی‌خیزند، برمی‌خیزند اما نه برای زندگی! بلکه برای فوران و نابودی تمام چیزهای اطراف!

متن اصلی:

با فاصله زیاد، با تحکم پشت به تخت دیانی ایستاده بودم که دیگر روحش در این دنیا حضور نداشت. به راستی که واقعاً نبودنش خیلی دردناک بود! همسر خوب من. اویی که در تمام لحظات، به خصوص در زمان سختی، روزهایی که من فقط مانند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEGANEH SALIMI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا