متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان هاناهاکی | سیتا راد کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Xypшид
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 122
  • بازدیدها 4,914
  • کاربران تگ شده هیچ

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
هاناهاکی
نام نویسنده:
سیتا راد
ژانر رمان:
#مافیایی #تراژدی #عاشقانه
به نام آفریننده عشق

کد: 5119
ناظر: Hope AliReza


1011507_5778924c43663d64938946f9d0f23ba3.jpg
خلاصه:
مگر می‌شود یک عشق باشد و عاشق دیگری شد؟
مگر می‌شود اسلحه باشد و با غدر کشته شد؟
و آرتمیس قدم می‌گذارد در راهی که عشق است و پایانش نامعلوم... .
آرتمیس در دام عشق می‌افتد، عشقی با مکر و بی‌فاویی، عشقی که بوی خون می‌دهد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Xypшид

Z.MOSLEH❁

کاربر قابل احترام
سطح
23
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
14,924
امتیازها
35,373
مدال‌ها
34
سن
18
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #3
به نام قرار دهنده قلب


مقدمه:

من چه می‌دانستم عشقم اویی خواهد شد که قصد جانم خواهد کرد؟
من مرگ را می‌خواستم اما نه به دست معشوق!
من آغوش تو را در ذهن نقاشی می‌کردم؛ اما تو مرگ را در خیالت برایم نقاشی کردی.
من صدایت را لالایی خواندم؛ اما تو صدایت را برایم آوازی مرگ خواندی.




از روی تخت تک‌ نفره‌ی مشکی‌ام بلند شدم. پاهای برهنه‌ام روی پارکت‌های قهوه‌ای حس مثل آرامش در سلول‌هایم تزریق می‌کرد. پاچه‌های شلوارم را داخل نیم پوت‌های مشکی‌ام جای دادم. بندهای نیم‌پوت را بستم، از جایم بلند شدم و روبه‌روی آینه قدی قدیمی ایستادم، خود را در آینه برانداز کردم! کت لگ مشکی با شلوار مشکی، همانند آن عزادار‌های شده‌ام که عزیزشان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #4
نگاهش را به سمت عکس روی دیوار سوق داد، با لحن مهربانی لب زد:
- مجبور؟
چه می‌توانستم بگویم، مگر مجبور نبودم؟ دروغ گفتم؟ حرفم را انکار کنم؟ آرام لب زدم:
- بله!
به سمتم قدم برداشت. بازویم را به چنگ گرفت، به سمت خود کشاند. در چشمانم خیره شد. شباهت چشمانم با چشمان او را نمی‌دانستم. خیلی از رفتارهایم به او کشیده بود؛ اما چرا؟ با لحن عصبی لب زد:
- ابله! من تو رو تو این سازمان آوردم؟ ها؟
نمی‌دانستم چه بگویم، لب زدم:
- بحث آوردن یا نیاوردن نیست بحث اینه از اول قرار بود تو عملیاتی که دلمون می‌خواد باشیم نه هر جا که تو دستور میدی!
دندان‌هایش را به هم ماسید و لب زد:
- مار افعی ببین این‌جا من رئیسم و من تصمیم می‌گیرم؛ و تو باید انجامش بدی!
با اخم گفتم:
- دستم رو ول کن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #5
وارد اتاق شدم، پوفی عمیقی کشیدم. به سمت کمد لباس‌هایم رفتم و چمدانم را بیرون کشیدم. لباس‌هایم را داخل چمدان جای کردم، لباس‌های خود را عوض کردم و از اتاق خارج شدم و به سمت آریا قدم برداشتم. اگر می‌توانستم و امکانش را داشتم یک لحظه هم این‌جا نمی‌ماندم. به سمتش رفتم، کام عمیقی از سیگارش گرفت، لب زدم:
- من حاضرم.
به سمتم برگشت و با لبخند ملیحی گفت:
- چادر بهت میاد.
اخمی کردم و سکوت کردم، نمی‌خواستم بیش از این ادامه دهم با همان خنده ادامه داد:
- باید تحمل کنی.
به سمت مردی خیره شد و نگاهش کرد. رد نگاهش را گرفتم، فردی که می‌شود گفت تابه‌حال قیافه‌اش را ندیده‌ام به سمتمان آمد. سرم را به سمت آریا چرخاندم و لب زد:
- ایشون آقای سلیمانی هستن، میکاپت رو انجام میده، چون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #6
تختی تک‌نفره کنار پنجره قرار داشت، پرده‌ای حریر یاسی رنگ با مخطولی از رنگ سفید، دیواره‌هایی از رنگ سفید، کمدی سفید، فرشی یاسی روی زمین پهن شده بود. دلم، مغزم به این رنگ‌ها عادت نداشت! روی تخت نشستم، به ساعت نگاهی انداختم. لپ‌تاپم را روی تخت قرار دادم با باز کردن لپ‌تاپ به سمت ایمیل‌هایم رفتم. ایمیلی یافت نکردم، ساعتم را از دستم درآوردم. گردنبند را از گردنم به روی تخت انداختم. عکس‌هایی که انداخته شده بود به دردی نمی‌خورد اما برای محض اطلاع باید ذخیره می‌کردم. عکس‌ها را ذخیره کردم، لپ‌تاپ را خاموش کردم، لپ‌تاپ را روی میز قرار دادم. غیژ‌غیژ در گوشم را به درد آوردم؛ ایرپاد را از گوشم بیرون کشیدم. با انگشت اشاره‌ام گوشم را آرام کردم. ایرپاد را دوباره سرجایش قرار دادم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #7
پشت بندش روی صندلی چوبی سفید نشستم، به روبه‌رو خیره شدم این صدای رئیس هم دیگر روی اعصابم بود:
- ازش حرف بکش.
ابله‌تر از آنی بود که می‌توانستم‌ تصورش کنم. با همان عشوه لب زد:
- میگم ماندانا جان... .
جانمی زیر لب زمزمه کردم.
از لحنش صلا خوشم نمی‌آمد. برخوردی لطیف و تمسخرآمیزی داشت، گفت:
- پدرجان هم میان ایران؟
آخر به تو چه دخترک کثیف؟ با صدای ملایمی لب زدم:
- ایشون همراه مادر اون‌جا راحت‌ترن!
سرش را به سمت آقای نسبتاً قد بلند چرخاند. دستی برایش تکان داد، به سمتمان قدم برداشت.
- بله خانم!
ببخشیدی زمزمه کرد. از جایش بلند شد، او را با خود به آن طرف‌تر برد. سنگینی نگاهم آن‌ها را آزار می‌داد. نگاهم را از آن‌ها به زمین دو‌ختم. صدایش که احساس کردم بالای سرم ایستاده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #8
ساعت‌های چهار بود، از روی تخت بلند شدم و در را تا نیمه باز کردم. امیدوار بودم کسی آن بیرون نباشد و خوشبختانه نیز کسی هم نبود. به سمت ساعت رفتم، روبه‌روی ساعت ایستادم. دوربینی که روی ساعت بکار رفته بود نظرم را جلب کرد. صدای رئیس سازمان گوشم را خراش داد:
- اون دوربین باید غیرفعال بشه.
با صدای آرامی که خود نشنیدم لب زدم:
- خب این کار با شما، من کد این دوربین‌ها رو می‌فرستم به ابرسیاه بگو که غیرفعالش کنه.
باشه‌ای زیر لب زمزمه کرد، با صدای امیر قلبم ایستاد. ترسی از او نداشتم اما این‌که منِ دختر تک و تنها بدون هیچ نیروی کمکی این‌جا بین این کفتارها باشم برایم سخت و دشوار بود. به سمتش برگشتم و نیم نگاهی به او انداختم. سرفه‌ای کردم و لب زدم:
- تشنم بود می‌خواستم آب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #9
به سمت اتاقم رفتم، نفس عمیقی کشیدم و روی تخت نشستم. موهای خود را چنگ زدم و به عالم و آدم ناسزا گفتم. سرم را روی متکای سفید گذاشتم و با کلی فکر به خواب فرو رفتم.
***
صدای المیرا حواسم را پرت خود کرد، به سمتش برگشتم و لب زد:
- ماندانا جان من میرم نیم‌ساعت دیگه میام.
لبخندی زدم و لب زدم:
- باشه عزیزم.
دستش را روی شانه‌ام گذاشت و با یک لبخند ملیح گفت:
- ببخشید که تنهات می‌زارم.
از این همه ادبی که به خرج می‌داد خوشم آمد. پسری داشتم برای پسرم می‌گرفتمش.
- نه عزیزم راحت باش!
با یک خداحافظی ساده از کنارم ردشد به ساعت نگاهی انداختم از جایم برخاستم. به سمت اتاق امیر قدم گذاشتم و دستگیره در را به سمت پایین کشیدم. به اطراف نگاهی انداختم و آرام وارد اتاق شدم. اتاق زیبایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #10
عجب مردک کثیفی‌ست... خود از او بهتر نیستم اما اینک من دخترها را با مواد جابه‌جا نمی‌کنم. افسوسی می‌خورم و منتظر می‌مانم تا برود. در اتاقش را باز می‌کند و صدای کوبیدن مرا به بیرون می‌کشد. آرام به سمت پله‌ها قدم می‌گذارم و آرام از پله‌ها پایین می‌روم. در تعجب مانده‌ام که آن کدها کجا می‌تواند باشد؟ روی مبل می‌نشینم و دستم را روی زانوام می‌گذارم و نفسی عمیق می‌کشم. صدای آریا شنیده می‌شود و نفسی از عصبانیت بیرون می‌دهم و لب می‌زند:
- پیدا نکردی نه؟!
سکوت کردم و حرفی نزدم اما او ادامه داد:

- زودتر پیداش کن آرتمیس.
باشه‌ای زیر لب زمزمه کردم، صدای المیرا حواسم را پرت کرد و از جایم بلند شدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا