- ارسالیها
- 1,890
- پسندها
- 4,410
- امتیازها
- 22,673
- مدالها
- 23
- نویسنده موضوع
- #21
«راوی»
زاده آتش هرلحظه خود را نفرین میکرد، دلایل مختلفی داشت! میشود گفت یکی از آن دلایل وجود آرتمیس در اشباح سیاه بود. دستانش را روی میز قرار داد. کمی به سمت آرتمیس خم شد نگاهش را ریزتر کرد و لب زد:
- و تا اونجایی که من میدونم هیچ شبه سیاهی حق دخالت تو زندگی شبح سیاه دیگهای رو نداره!
آرتمیس را عصبیتر کرده بود. آرتمیس کمی خود را به سمت او کشید. لبخندی از روی تمسخر نثار زاده آتش کرد لب گشود:
- شبح سیاه؟ تو فرد ویژهای!
بعد از اتمام سخنش لبخندی زد؛ و کمی بعد لبخندش به قهقههای بلند تبدیل شد. این کار او زاده آتش را بسیار خشمگین کرده بود. او خود بسیار خوشحال بود که توانسته بود کمی از عصبانیت خود را خالی کند. از روی صندلی خود بلند شد. با یک خداحافظی خیلی...
زاده آتش هرلحظه خود را نفرین میکرد، دلایل مختلفی داشت! میشود گفت یکی از آن دلایل وجود آرتمیس در اشباح سیاه بود. دستانش را روی میز قرار داد. کمی به سمت آرتمیس خم شد نگاهش را ریزتر کرد و لب زد:
- و تا اونجایی که من میدونم هیچ شبه سیاهی حق دخالت تو زندگی شبح سیاه دیگهای رو نداره!
آرتمیس را عصبیتر کرده بود. آرتمیس کمی خود را به سمت او کشید. لبخندی از روی تمسخر نثار زاده آتش کرد لب گشود:
- شبح سیاه؟ تو فرد ویژهای!
بعد از اتمام سخنش لبخندی زد؛ و کمی بعد لبخندش به قهقههای بلند تبدیل شد. این کار او زاده آتش را بسیار خشمگین کرده بود. او خود بسیار خوشحال بود که توانسته بود کمی از عصبانیت خود را خالی کند. از روی صندلی خود بلند شد. با یک خداحافظی خیلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش