• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان برگرد جبران می‌کنم | حامی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Asal.k85
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 165
  • بازدیدها 7,890
  • کاربران تگ شده هیچ

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
677
پسندها
2,830
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
19
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #161
سرهنگ: تقسیم کار می‌کنیم، ( رو به اشکان) پژمان رو با اشوان آشنا کن تا بتونه به خانواده اون زن نزدیک بشه و اطلاعت رو به دست بیاره و خودت هم برگرد با غزاله داره یه کارهایی پشت گوشی انجام میده مثل این‌که مادرش خبر نداره! ( روبه فرهاد) فعلا به کارت تو شرکتت بپرداز که شک نکنن حواست به زنت و خواهرش هم باشه ( رو به رضا ) به مادرت بگو یه سیم‌کارت با اسم و فامیل یکی از همسایه‌ها بگیره و بده به زن فرهاد تا درارتباط باشن در حال حاضر خط خیلی از همکار‌ها بعد مدتی هک، شنود و بعد غیرفعال میشه براشون... ( رو به فرهاد) واسه تو رو هم به یکی از کارمندهات بگو به کسی که بهش اعتماد کامل داشته باشی و از خط خودت اگه می‌خوای لو نره باهاش تماس نگیر به پدر زنت هم بگو... ( روبه رضا) توهم بیفت دنبال کارهای مراسم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
677
پسندها
2,830
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
19
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #162
فرهاد: قربونت برم، دور سرت بگردم من توی این دنیا یه تو رو دارم اون هم که الان ازم دوری و دارم روانی میشم از دوریت! دخترمم تویی!
دخترک که نازکشش را پیدا کرده بود خود را لوس کرد.
- واگعی؟ من دختلتم؟ منو بیشتل دوش دالی؟
لحن بچگانه‌اش لبخندی عمیق روی لب‌های مرد نشاند.
- واقعی بچم! دخترمم خودتی عشقمم خودتی زندگیمم خودتی همه چیم خودتی، اصلا تو همونی که نصف دیگه‌م رو چه این دنیا چه اون دنیا کامل می‌کنه.
چشم‌های برق انداخته دخترک و لحن با ذوقش خستگی را از روح و تنش بیرون کرد.
- منم خیلی خیلی دوست دارم پسر گشنگم.
خندید و قربان صدقه‌اش رفت آن‌قدر صحبت کرد ناز خرید تا دیگر چیزی در دل دخترکش سنگینی نکند‌.
***
- فرهاد نیومد؟
علاقه‌ای که پژمان در کوبیدن سر زن پیله روبه رویش به دیوار داشت هر لحظه بیشتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
677
پسندها
2,830
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
19
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #163
بعد از نیم ساعت وقت گذراندن با مرد چهل و خورده ای ساله که از نظرش بیهوده می‌آمد، قصد رفتن کرد که مرد بحث را به جاهای مورد علاقه پژمان کشاند.
- راستی از کدوم نهادی؟ واسه چه معامله‌ای اومدی؟
کدام نهاد؟ کدام معامله؟ مکث از روی گیجی پژمان مرد را به این فکر انداخت که او از همان نهاد مخفی است، زیرا که آن نهاد هم رمزشان در برابر نام نهاد سکوت بود.
پژمان با گیج بازی‌اش ندانسته پرتاب سه امتیازی زده بود و اگر قدر بداند امشب همه را رو می‌کند.
قبل از پژمان مرد که خود را لهراسب خطاب کرده بود، دوباره به زبان آمد.
- فکر می‌کردم بانو از نهادتون دیرتر افراد رو بفرستن.
بلند شد و با اشاره به پژمان او را دنبال خود کشاند... پژمان که بالاخره رفرش شده بود، با ذهنی درگیر که اندکی از آن به سمت منکرات‌ها می‌رفت،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
677
پسندها
2,830
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
19
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #164
امید: پژمان خنگ بازی درنیاری سر جدت این معامله بزار جوش بخوره... اوکی بشه می‌رسیم به نفر اصلی.
پژمان پیام را دریافت کرد اما دست خودش که نبود گاهی اوقات احساساتش بدجور در چهره‌ش هویدا می‌شد.
- روباه وارد می‌شود... یه خانم با لباس مشکی نسبتاً پوشیده همراه سه آقا... تکرار می‌کنم روباه وارد شد.
خب مثل این‌که خدا هم با آنها بود که همه چی در ثانی دست به دست هم داده بود تا بتواند نقشه‌شان را پیش ببرند.
امید: رضا نوبت توعه... روباه داره میاد حواست رو جمع کن.
روباه اسم نهاد آن زن بود، ابداً آن فردی که آمده بود تا معامله جوش بخورد روباه اصلی نبود، اما روباه بودنش تاییدی بود برای شروع کار.
***
لهراسب: خب همون‌طور که می‌بینید این اجناس آمریکایی اصل هستند که در صورت جوش خوردن معامله براتون هدیه‌ای هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
677
پسندها
2,830
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
19
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #165

مردی که بیرون رفته بود با سامسونت مشکی کمی بزرگ وارد شد، سامسونت را روی میز جلوشان قرار داد و لهراسب بعد وارد کردن رمز آن را سمت پژمان چرخاند.
مدل‌های جذاب و خفن اسلحه آمریکایی که چند نوع از برندهای کشورهای دیگر هم درونش به چشم می‌خورد، چشم‌هایش برق زد او عشق اسلحه داشت چه ساده ساده چه از آن خفن‌های روسی.
پژمان با زیرکی سلاح‌هایی که آمریکایی نبودند را جدا کرد و بر روی میز گذاشت، طبق گفته لهراسب معامله باید با سلاح‌های آمریکایی جوش می‌خورد و وجود این نوع سلاح‌های روسی و آلمانی یک جورهایی رد گم کنی بود.
پژمان میل شدیدش به امتحان آنها را مهار کرد، تکیه به میل پشت سرش پا روی پا انداخت.
پژمان: می‌خوای سر روباه کلاه بزاری؟ می‌دونی بعدش چی انتظارت رو می‌کشه؟
لهراسب سریع روی دو زانو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
677
پسندها
2,830
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
19
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #166
پژمان با برداشتن یک نسخه از قرارداد و سامسونت حاوی اسلحه‌ها از اتاق و بعد طبقه خارج شد، نفس حبس شده‌اش را پر شتاب بیرون داد... به اندازه‌ی خنثی کردن بمب اتم برایش سخت بود، او را چه به این‌کار‌‌ها... ترجیح می‌داد پشت میز بنشیند و هر دم مختصات را برای بقیه شرح دهد این یکی برایش جدا خیلی سخت بود.
***
رضا با همان ژست مغرورانه‌ی خود درحالی که نوشیدنی در دست داشت و دو دختری طبق نقشه در کنارش نشسته و برایش ناز و عشوه می‌آمدند، حالش داشت از این وضعیت بهم می‌خورد.
دلش ساغرش را می‌خواست... دلش اتمام این‌کار و انتقام می خواست.
خود را از قبل آماده کرده بود و با حرف امید آماده‌تر بود، گیج بازی پژمان یک‌بار به دردشان خورد و او حالا می‌دانست که موضوع قرارداد بر چه قرار است و امیدوار بود پژمان سریع‌تر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 2)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا