- ارسالیها
- 663
- پسندها
- 2,787
- امتیازها
- 14,773
- مدالها
- 12
- سن
- 18
- نویسنده موضوع
- #11
به سمت بوفه دانشگاه رفتم. عجیب گرسنهام بود. با اینکه از غذای بیرون خیلی کم پیش میاد بخورم ولی تا برسم خونه مطمئناً ضعف میکنم. پس بهترِ همینجا تا ضعف نکردم و بیحال نشدم یه ساندویچ بگیرم. وارد بوفه شدم و سفارش دادم چیزی که میخواستم رو. به سمت میز خالی رفتن و نشستم بعد پنج دقیقه که سرم توی گوشی بود صندلی جلوم کشیده شد. سر بلند کردم و به دختر و پسری که روبهروم نشسته بودن نگاهی کردم که دختره گفت:
- ببخشید عزیزم میزها همه پر بود فقط دیدم شما کنارتون خالیه، اگه اشکالی نداره بشینیم.
- نه مشکلی نیست.
تشکری کرد و نشست بالاخره سفارش رو آوردن مشغول خوردن شدم و بعد از اتمام بلند شدم و حساب کردم و از بوفه خارج شدم. به جرأت میتونم بگم تنها دانشجویی که سرش توی کار خودشِ و با هیچکس در ارتباط و...
- ببخشید عزیزم میزها همه پر بود فقط دیدم شما کنارتون خالیه، اگه اشکالی نداره بشینیم.
- نه مشکلی نیست.
تشکری کرد و نشست بالاخره سفارش رو آوردن مشغول خوردن شدم و بعد از اتمام بلند شدم و حساب کردم و از بوفه خارج شدم. به جرأت میتونم بگم تنها دانشجویی که سرش توی کار خودشِ و با هیچکس در ارتباط و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر