- ارسالیها
- 663
- پسندها
- 2,787
- امتیازها
- 14,773
- مدالها
- 12
- سن
- 18
- نویسنده موضوع
- #31
به چشمهای آبی فیروزهایش خیره شدم و گفتم:
- بله!
فرزاد: چرا نرم؟
- چی؟
فرزاد: یه دلیل واسه بودنم بیاری...میمونم.
- تو که یکی دیگه رو دوست داری حتماً اونم دوست داره و منتظرته پس برو نمیخواد دیگه باشی...ممنون بابت کمکت.
نفس عمیقی کشید و گفت:
- اگه...بگم اون یه نفری که...دوستش...دارم...تویی چی؟
متعجب نگاهش کردم و آب دهنم رو با صدا قورت دادم.
- چی؟
فرزاد: حس من وابستگی نیست، دوست داشتن هم نیست، فراتر از اونه...عاشقم...عاشق تو...دوستم داری؟
- من...خب...هنوز هم کم و بیش به محمد فکر میکنم فک نکنم بتونم فراموشش کنم؛ اما خب...نمیخوام تو رو ...از دست بدم...کمکم میکنی کامل...فراموشش کنم...اونوقت خب...اونوقت فقط تویی...یعنی خب دوست دارم پیشم باشی...طمعه...یا وابستگی رو نمیدونم؛ اما دوست...
- بله!
فرزاد: چرا نرم؟
- چی؟
فرزاد: یه دلیل واسه بودنم بیاری...میمونم.
- تو که یکی دیگه رو دوست داری حتماً اونم دوست داره و منتظرته پس برو نمیخواد دیگه باشی...ممنون بابت کمکت.
نفس عمیقی کشید و گفت:
- اگه...بگم اون یه نفری که...دوستش...دارم...تویی چی؟
متعجب نگاهش کردم و آب دهنم رو با صدا قورت دادم.
- چی؟
فرزاد: حس من وابستگی نیست، دوست داشتن هم نیست، فراتر از اونه...عاشقم...عاشق تو...دوستم داری؟
- من...خب...هنوز هم کم و بیش به محمد فکر میکنم فک نکنم بتونم فراموشش کنم؛ اما خب...نمیخوام تو رو ...از دست بدم...کمکم میکنی کامل...فراموشش کنم...اونوقت خب...اونوقت فقط تویی...یعنی خب دوست دارم پیشم باشی...طمعه...یا وابستگی رو نمیدونم؛ اما دوست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر