• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان برگرد جبران می‌کنم | حامی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Asal.k85
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 173
  • بازدیدها 9,628
  • کاربران تگ شده هیچ

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
687
پسندها
2,839
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
19
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #171
***
سرهنگ: بهتر نیست به دخترهاش هم بگید بیان؟
فرهاد سریع واکنش نشان داد:
- نه سرهنگ، سر همین قضیه کلی استرس به دختراش وارد شده... هر دوشون هم حامله‌ن... راجب دختر بزرگتر اطلاع ندارم اما من اجازه نمی‌دم همسرم در این دادگاه شرکت کنه... ترجیح میدم کلا مادرش رو نبینه تا بخواد ببینه و حالش بد بشه.
سرهنگ خواست چیزی بگوید که این‌بار اشکان به تایید فرهاد بلند شد.
- سرهنگ وضعیت دختر بزرگ‌تر زیاد جالب نیست و تهدیدهایی که هربار می‌شدن اون‌ رو تا خطر از دست دادن بچه‌ش می‌برد... شوهرش به هیچ‌وجه اجازه نمیده این دیدار صورت بگیره... فرهاد هم که شرایط زنش رو خودتون می‌دونید و اون قسمت کمی هم که ناخواسته و از طرف اون‌ها وارد بازی شد، کلی صدمه روحی دید... به نظر منم شرکت نکن خیلی بهتر... چیه دیدن مادری که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
687
پسندها
2,839
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
19
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #172
فرهاد اما همچون شیر زخمی غرش کرد و با پس زدن سریع اشکان و پژمان مشت محکمی گوشه‌ی لب رضا نشاند.
مشت دیگر را در فک او کوبید و همین‌طور مشت‌های بعدی... اشکان و پژمان به زور او را از رضای خونین جدا کردند... حرف نمی‌زد، رسما فریاد می‌کشید:
- توی بی‌همه چیز کی هستی که راجب زندگی من نظر میدی؟ من بی‌غیرتم؟ منه بی همه‌چیز یه گ.ه.ی خوردم روزی صد بار به خودم گفتم غلط کردم که اون حرف رو زدم... .
رضا اما کم نیاورد و باز میان حرفش پرید:
- آره فرهاد تو بی‌غیرتی... یه بی‌غیرت نامرد که هر چیزی هم می‌شد باید اول به زنش فکر می‌کرد نه این‌که بخواد با نقشه زندگیشون رو خراب کنه.
پژمان: بسه رضا.
فرهاد اما با دو دست محکم در سر خودت کوبید و داد زد:
- من بی‌غیرت نیستم... من نامرد نیستم.
رضا اما بی‌توجه به وضع حال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
687
پسندها
2,839
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
19
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #173
اشکان عصبی دست پژمان را پس زد، بالاتنه‌ش را به سمت جلو خم کرد... با چشمانی خونی خط و نشان کشید.
- طلاقش میدی و از زندگیش گورت رو گم می‌کنی.
فرهاد با کمک رضا روی مبل نشست... پوزخندی زد که بدتر اشکان را آتشی کرد تا سمتش خیز بردارد که قبل از آن پژمان سریع مانع شد.
اشکان: نمی‌ذارم... می‌شنوی نمی‌ذارم دوباره وارد زندگیش بشی... مهلت اون صیغه کوفتی هم تموم میشه.
فرهاد: زنمه... حقمه... مالمه.
این‌بار اشکان پوزخندی زد.
- زنت بود خودت دستی دستی از دستش دادی... حق؟ تو حقی نداری این وسط... مالت تو شلوارت یارو.
عصبی دست رضا را پس زد تا به سمت اشکان یورش ببرد که سریع رضا گرفتش.
فرهاد: تو هیچ‌کاره‌ای این وسط... نمی‌ذارم توی زندگیم دخالت کنی.
اشکان: زندگی؟ تو بعد اون عکس‌ها دیگه زندگی نداری... مگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته پزشکی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
20/1/22
ارسالی‌ها
687
پسندها
2,839
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
19
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #174
اشکان عصبی از اتاق خارج شد، صدای بلند کوبیدن در به چهارچوب فرهاد عصبی گریان را وادار به بلند شدن کرد.
بدون توجه به صدا زدن‌های رضا او هم با کوبیدن در به چهارچوب کمی از عصبانیتش را روی در خالی کرد.
بدون این‌که منتظر آسانسور بماند پله‌ها را دوتا یکی پایین می‌رود... سوار پارس سفید رنگ می‌شود... حین حرکت موبایلش را از جیب خارج کرده، همزمان که نگاهش به جاده بود، دست زیر چشم‌هایش می‌کشد.
شماره وکیلش را می‌گیرد... به سه بوق نمی‌رسد که جواب می‌دهد.
- جان داداش؟
صدایش کمی خش‌دار است که با سرفه‌ای کوتاه او را کمی کنترل می‌کند، هر چند که گرفتگی لحنش هنوز هم تابلو است.
- برو خونم، کاناپه طوسی توی حال رو برعکس کن، یه سری چوب و پارچه پیچ هست اون‌ها بشکن و بِبُر... یه پوشه سفید هست، کل مدارکی هست که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

موضوعات مشابه

عقب
بالا