- ارسالیها
- 10,345
- پسندها
- 25,423
- امتیازها
- 83,373
- مدالها
- 54
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #111
آنروز پروندهی جدیدی مربوط به یک قتل در یک ساختمان ویلایی واقع در غرب اهواز به دست مهدی رسید. خبر قتل را ساعت ده صبح به آنها داده بودند و او تا به حال که ده شب بود درگیر جستوجو و بازرسی محل قتل و گردآوری اطلاعات قتل و شاهدین و مدارک بود. با اینکه هنوز خیلی کارها داشت که باید انجام میداد؛ ولی مجبور بود برای استراحت به خانه برگردد. سرش درد میکرد و جان میداد تا یک دل سیر بخوابد یا حداقل پنج دقیقه پلکهایش را روی هم بگذارد. این فکر بعد از دیدن دوبارهی فربد جلوی درب خانه به ذهنش رسید.
فربد هنوز در را نبسته بود که او را دید. موتور خاموش بود و مهدی با کشیدن دستهی سکان آن، آرامآرام جلو میآمد. فربد از در کمی فاصله گرفت و ابروهای پهن عقابیاش را به شدت در هم کشید. این حالتش یعنی حرفی...
فربد هنوز در را نبسته بود که او را دید. موتور خاموش بود و مهدی با کشیدن دستهی سکان آن، آرامآرام جلو میآمد. فربد از در کمی فاصله گرفت و ابروهای پهن عقابیاش را به شدت در هم کشید. این حالتش یعنی حرفی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش